رمان من سرکش

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 7 آبان 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۳ بعد از ظهر
دانلود رمان من سرکش

معرفی رمان من سرکش :

در رمان من سرکش شایسته سادات کریمی به خوبی دیدگاه دو قشر از افراد جامعه را به چالش کشیده. افرادی که برای درک یکدیگر متوسل به راههای مختلفی می‌شوند.

با وجود حجیم بودن رمان من سرکش داستان از اضافه گویی و حاشیه به دور است و تمامی سر فصلها مطابق با فضای داستان انتخاب شده و عاشقانه ای بسیار زیبا و فراموش نشدنی به تصویر میکشد.

کتاب از زبان متین روایت میشود و در نهایت به علاقه مندان ژانر عاشقانه رمان من سرکش به شدت توصیه میشود.

 

مقدمه رمان من سرکش :

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر تقدیم به گوهر ناب زندگی
مادر…

«من اگر زبانم آتش، من اگر زبانم آتش

من اگر ترانه هایم همه شعله های سرکش

چه کنم که یک دل است و همه دردهای یاران

چه کنم که یک تن است و تب و شعله های سوزان

من اگر زبانم آتش، من اگر زبانم آتش

من اگر ترانه هایم همه شعله های سرکش

از گذشته نیست ،یادی یادها را برده بادی

تو کی آمدی؟ چه گفتی؟ به نهان دل نهفتی

نبرم زیاد نامت نرسد باد به بامت

نرهان مرا ز دامت نرهان مرا ز دامت»

 

خلاصه رمان من سرکش :

رمان من سرکش روایتگر دختری است که برخلاف عقاید و اعتقاداتش وارد حرفه ی طراحی مد میشود. متین ستوده یک دختر محجبه با پا گذاشتن در مجموعه پرند به عنوان طراح و رو برو شدن با مازیار ابریشم چی وارد چالش های جدید زندگیش میشود. چالشهایی که مغایرت زیادی با دیدگاه رییس این مجموع دارد.

 

مقداری از متن رمان من سرکش :

با رسیدنم به در ورودی ساختمون نفسی که توی مسیر حیاط بی اختیار حبس کردم رو بیرون میدم و وارد می شم.
دختر جوونی که پشت میز نشسته از جاش بلند میشه و با نگاهی پر تعجب بهم خیره می شه.

_کاری داشتید؟

_موحد هستم.

هنوز از جاش تکون نخورده کاملا مشهود بود غافلگیر شده. تک سرفه ای می کنم که باعث میشه نگاه ازم برداره و در حالی که چتریهای هایلات شده ی عسلیش رو کنار میزنه بهم اشاره میکنه تا بشینم.

-الان یکی دیگه از همکارهای جدید که قبل از شما اومدن داخل اتاق آقای ابریشمچی هستن منتظر باشید تا صداتون کنم.

بعد کمی صبر میکنه و وقتی که روی مبل ال مانند سفید قرار میگیرم لبخندی میزنه و مشغول به کارش میشه حواسم رو از ناخنهای کوتاهم میگیرم و بدون جلب توجه سعی میکنم اطراف رو نگاه کنم.

سالن نسبتا کوچیکیه که از جایی که من نشستم از سمت راست یه راهرو مشخصه و از سمت چپ پله های مارپیچی که به نظر می یاد به طبقه ی بالاتر ساختمون راه داشته باشه در ورودی و دیوارها طوسی روشنه و پر از قاب های سفید که توی هر کدوم از قیچی تا قرقره ی نخ و فابریکهای (پارچه) رنگ و وارنگ لباس به چشم میخوره تا عکس مدلها و لباسهایی که به احتمال زیاد کار خود مجموعه است.

دکوراسیون در عین سادگی و خنثی بودن رنگها صلابت خوبی داره توی همین فکرهام و مشغول بالا و پایین کردن محیط اطراف که میشا فخیم از در اتاقی که کمی با میز منشی فاصله دارد و از کی بزرگتر و طراحی طوسی سفید عجیبی داره خارج میشه.

لبخند کریحی روی لبشه و کمی با اغراق صاف راه میره و درست پشت سر اون مردی که بلوز کتون سفید با راههای طوسی تیره که آستینهاش تا آرنج خیلی مرتب تا شده و شلوار طوسی فاستونی و کفش و کمربند قهوه ای سوخته به تن داره که از دید من ترکیب رنگ بی نقصی رو برای محیط کاری انتخاب کرده خارج میشه حس میکنم هنوز متوجه من نشده رو به منشی که حالا از جاش بلند شده و میگه:

_سحر خانم فخیم رو به اتاقی که براشون در نظر گرفتن راهنمایی کن و به فیروزه بگو نکات لازم رو باهاشون هماهنگ کنه.

منشی که حالا میدونم اسمش سحره لبخندی سمت میشا می زنه و با نشون دادن پله های مارپیچ و گفتن از این سمت ،لطفا بدون توجه به من اونجا رو ترک میکنه.

مرد چند ثانیه با نگاه دنبالشون میکنه و در حالی که یه دستش رو در جیب میکنه میره که داخل اتاقش بشه که سکوت و انتظار رو جایز نمی دونم و در حالی که سینه ام رو صاف میکنم از جام بلند میشم.

با شنیدن صدا حواسش سمت من جلب میشه و با دیدن من که دستم به چادرمه و دارم مرتبش میکنم با چند ثانیه تاخیر کامل سمت من بر میگرده و با ابروهایی که نه میشه گفت کامل گره خورده و نه میشه گفت عادین دو سه قدمی سمتم مییاد و با گفتن:

میتونم بپرسم…

در حالی که نگاهش از صورتم به سرتا پام کشیده میشه در چند قد میام می.ایسته هنوز حرفش تموم نشده که با صدایی که به وضوح می لرزه میگم:

_متین هستم ببخشید موحد یعنی متین السادات موحد هستم.

گره ی ناچیز بین دو تا ابروش باز میشه و ابروهاش این بار به وضوح بالا می پرن. مجدد در حالی که سعی میکنم این بار نامحسوس تر عمل کنم. نگاهی به سرتاپای من می اندازه دستی به چونهاش میکشه.

آهان غلیظی میگه و بعد از چند ثانیه سکوت لبخند زورکی ای می زنه و ادامه می ده:

_سلام عرض میکنم ابریشم چی هستم. مازیار ابریشمچی.

بی اختیار از این که یادم رفته سلام .کنم خجالت میکشم با صدای نسبتا آرومی ببخشیدی میگم و با لبخند کمرنگی جوابش رو میدم.

خواهش میکنم زیر لبی میگه و همزمان با دست به سمت اتاق اشاره میکنه و می گه:

_بفرمایید داخل اتاق من در خدمتتون هستم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان من سرکش :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی شایسته سادات کریمی :

خانم شایسته سادات کریمی ۳۶ ساله متولد سال ۱۳۶۶ و متاهل می‌باشند.

 

آثار شایسته سادات کریمی :

رمان همسایه من _ در دست چاپ

رمان من سرکش _ آرینا انتشارات علی

رمان تسلسل _ انتشارات پویا

رمان به خودت باختمت _ مجازی

رمان پرتو _ مجازی

رمان پناهم باش _ مجازی

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها