رمان تا تلاقی خطوط موازی

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 9 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان تا تلاقی خطوط موازی از زکیه اکبری

معرفی رمان تا تلاقی خطوط موازی :

در رمان تا تلاقی خطوط موازی زکیه اکبری با نثر زیبای خود تاثیرات منفی دوستان بد در زندگی هر فرد را به نمایش گذاشته. دوستانی که می‌توانند سایه های سیاه بدبختی را تا آخر عمر با سرنوشت همراه کنند.

تعلیق بالای رمان تا تلاقی خطوط موازی کشش رمان را بالا برده و نداشتن اطناب امیتاز بالایی به رمان داده. تم پلیسی رمان مناسب برای افرادی با سلیقه ی رمان های هیجانیست.

 

مقدمه رمان تا تلاقی خطوط موازی :

«عاشقان به هم میرسند اگر خطا کنند، قوانین هندسی.

خدا کند به عهدشان وفا کنند!

از بچگی یاد گرفتیم؛ دو خط موازی هیچگاه بهم نمی رسند. تا ابد هم امتدادشان دهیم؛ رسیدنشان محال است.

داستان من داستان تضادهاست. داستان تقابل عشق و نفرت، سفید و سیاه.

داستان من تقابل عشق و وجدان است. داستان دو خط موازی. اگر بخواهند به هم برسند؛ باید خطا کنند این قانون هندسه است. یکی باید از مسیرش منحرف شود یکی باید به قیمت عشق بشکند.

از کجا آمده بودی؟

این چنین آرام آرام

از کنار آخرین پنجره که از آن میگذشتم.

خسته ی خسته راه رفته بودم.

تنهاییام در امتداد دستهایت بزرگتر خواهد شد.

من اینجا

تا تلاقی تمام خطوط موازی.

تا پر شدن صدای قلبم

به انتظارت خواهم ایستاد.

«مریم تاجیک»

زکیه اکبری

 

خلاصه رمان تا تلاقی خطوط موازی :

رمان تا تلاقی خطوط موازی روایتگر زندگی دختری به نام بهار است که در سن ۱۷ سالگی بزرگترین خطای زندگیش را انجام می‌دهد و به همین خاطر از ازدواج و تشکیل خانواده گریزان است…

اما با ورود امیر حسین، پلیس متعهد و جذاب داستان تمام معادلاتش به هم می‌خورد ولی گذشته ی سیاه او قرار نیست دست از سرش بردارد و همین باعث ایجاد چالشهای مختلفی در زندگیش میشود.

 

مقداری از متن رمان تا تلاقی خطوط موازی :

لبخند کمرنگی زدم و سر تکان دادم.

بله شنیدم پشت خط میگفتین با بهار میخوام.

آره! صدام می اومد؟!

تکان دادم و دسته ی دیگری از موهایش را قیچی زدم. دوباره سرو صدایش را شنیدمر:

جسارتاً چند سالتونه؟

همان طور که برای تقارن دو سوی موها تمرکز کرده بودم گفتم:

بیست و چهار.

سلامت باشين. من و مادرم دو سالی میشه مشتری آرایشگاه شما هستیم.

خسته از بیهودگی مکالماتمان تنها سری به نشانه ی احترام تکان دادم.

اکثر اوقات وقتای شما پُر بود یکی دوباری که من و مادرم زیردستتون بودیم خیلی راضی بودیم.

تمام سعی ام را کردم کسالت و خستگی ام را بروز ندهم

لطف دارین عزیزم.

مجردین؟

از آینه نگاهش کردم و آرام سر تکان دادم چشم ها و لبش همزمان خندان شد. بازهم لبخند اجباری ای برای خوشامد مشتری زدم.

ما شاء الله خودتون یک قلم آرایش هم ندارین، ولی مثل ماهين!

دیگر داشت غلو میکرد درست بود که به نسبت همکاران سالن ؛ آرایش آنچنانی ای نداشتم؛ اما خب نمی شد تأثیر این رنگ مو و ابرو وصورت گریم شده را در زیبائی یاد شده اش از من نادیده گرفت!

عزیزین؛ اما این گریم و رنگ و لعاب چیه؟!

ای بابا دیگه این چیه؟ اینم نباشه که زن، زن نمی شه!

باز به لبخندی اکتفا کردم و او ادامه داد:

بین همکارای سالن خانوم تاثیری؛ همیشه من و مادرم روی شما حساب دیگه ای میکنیم.

ناباور و متعجب از آینه نگاهش کردم و لحظه ای دست از کار کشیدم.

کی؟ من؟!

خنده ی نرمی کرد و گفت:

بله یه جور آرامش و متانت تو رفتارتونه سرتون به کار خودتونه.

آرام تر گفت:

نجابت دارین. دیدم اینجاهمکاراتون چقدر شیطونی میکنن فقط شمایی که ارومی و سرت به کار خودته خیلی حس خوبی بهمون میدی.

لبخندم اینبار تلخ بود. تلخیاش به قدری حالم را به هم زد که با گفتن ببخشیدی برگشتم و از شکلات خوری روی میز یک شکلات برداشتم و او بی رحمانه ادامه داد.

به یادم انداخت که اگر در سن بیست و چهار سالگی این قدر ساکت و محجوب به نظر میرسم دلیلی دارد. این آرامش و این جمع گریزی دلیلی دارد دلیل آرام بودن الان من، یک ناآرامی در هفت سال پیش بود.

ناآرامی ای که با حماقت در سن هفده سالگی با دوستانم راه انداختیم.

چرا بغض لعنتیام رهایم نمیکرد؟ چشمانم پر از اشک شده بود و حالا موهایش را درست نمیدیدم همین هم باعث شد دستی به چشمانم بکشم تا اشکهایم را در نطفه خفه کنم.

اینبار با دلسوزی مجدد گفت:

ای وای عزیزم؟! چی شد؟!

سرم را بالا انداختم و نفس عمیقی کشیدم.

از صبح سرپام یه لحظه سرم گیج رفت.

الهی! منم پر حرفی کردم سرتونو بردم. تو رو خدا حلال کن!

غمگین و با بغضی که تمام وجودم برای لال کردنش بسیج شده بودزمزمه کردم:

نه بابا.

بی مقدمه پرسید:

خواهر و برادر دارین؟

دلم نمی خواست زیاد از حد با مشتریها خودمانی شوم. البته که خانم تأثیری هم چندان موافق نبود نگاهی به اطراف انداختم و کوتاه جواب دادم:

دوتا خواهر دارم.

خواهر مجرد بزرگتر از خودت هم داری؟

در حالی که پیشبندش را باز میکردم؛ کمی سرد و بی میل جواب آخرین کنجکاوی اش را دادم:

نامزد داره تموم شد مبارکتون باشه.

خوشبخت باشن، ممنونم عزیزم.

برای باقی کارهایش زیر دست همکارانم بود و من تمام مدت نگاه سنگین و دقیقش را روی خودم حس میکردم. خب حدسش سخت نبود! کاملاً واضح بود مرا برای پسری در نظر دارد.

هربار که چنین مسائلی شد پرنده ی خیالم هوس گذشته ی نفرین شده و صد البته چال مطرح مین شده ام را میکرد و مقصد نهایی ،فرودش روی شانه های دو دوست قدیمی ام بود.

حوریه و فرحناز گرگهایی در پوستین میش. صدای نازک و بلند ،ویدا شینیون کار سالن مرا به حال آورد.

وای بچه ها قشنگ بوی بهار حس می شه! نه؟

همگی با هیجان و امید برای شروع سالی نو موافقت کردند و بودم که آهی از حسرت کشیدم کارم تمام شده بود. وسایلم را جمع وجورکردم و در حالی که مانتویم را میپوشیدم روبه خانم تأثیری گفتم:

خانم با اجازه تون من برم.

ابروی نازک و تاتو شده ی آلبالویی رنگش را که نیاز شدیدی به شارژ مجدد داشت بالا انداخت.

صبح دیر نکنی.

چادر سیاهم را روی سرم انداختم و در حالی که روسری ام را در آینه درست میکردم، نگاهم در نگاه تحسین آمیز مشتری کنجکاوم قفل شد.

لبخندی به رویم زد و سر تکان داد. آرام پلک زدم و چرخیدم.

میدانستم خودش و مادرش مذهبی ،هستند برای همان بود که تا این حد جذب من شده بودند.

صدای وجدانی را که با تمسخر به ریشم خندید شنیدم و دم نزدم.

وضعیتی داشتم که هرگز به فکر ازدواج نبودم. هـمـیـن کـه حـرفش می شد، گذشته روی سرم آوار بود

چطور میتوانستم به همین راحتی همه چیز را از یاد ببرم و زندگی تازه ای شروع کنم؟ چطور می توانستم مادر و همسر خوبی باشم، وقتی که زندگی خودم روی هوا بود؟

چطور می توانستم برای دیگری زندگی بسازم؟ خودم را لایق زن بودن برای یک زندگی نمی دانستم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان تا تلاقی خطوط موازی :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی زکیه اکبری :

خانم زکیه اکبری متولد تیر مال سال هزار و سیصد و هفتاد و سه هستند. فارغ التحصیل رشته ژنتیک که علاوه بر نویسندگی موسیقی و رقص باله را دنبال می‌کنند و در حال حاضر مربی رقص باله هستند. ایشان چهار اثر چاپی دارند و یک اثر نیمه که آنلاین مینویسند.

 

آثار زکیه اکبری :

رمان رمان عطر ریحان _ مجازی

رمان تا تلاقی خطوط موازی _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان دگر شقایق نیست زندگی نکن _ مجازی

رمان آسمان آذر _ کتاب چاپ شده انتشارات علی

رمان کلنجار _ کتاب چاپ شده انتشارات علی

رمان یلدای بی پایان _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان بعد پنهان _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها