رمان شهر بی یار
معرفی رمان شهر بی یار :
رمان شهر بی یار به قلم سحر مرادی یک رمان معمایی است. شهریار درویش مدیرعامل بزرگترین مجموعهی هتل های بینالمللی پریسان، پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمههای سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطهی ممنوعهاش با مهمون ویژهی اتاقِ vip هتلش به دست دختر تخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته…
اما پشت تمام اتفاقات در راه، یک راز بزرگ پنهان است… رازی به سیاهی چشمان شهریار درویش و مرگِ بیگناه یک انسان.
پایان این رمان خوش است.
مقدمه رمان شهر بی یار :
این داستان در چهار فصل به نام های زیر نوشته شده است.
فصل اول
“منو انتخاب نکن”
“اگه بین من و یکی دیگه قرار گرفتی
«منو انتخاب نکن»
فصل دوم
“بیا مست در آغوشم”
“تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار،
مستیات با بغلت هر دو گناهش با من”
-حسینمنزوی”
فصلسوم
“جهان استوار نمی ماند”
“جهان استوار نمىماند مگر با سرى خميده
بر روى شانهى كسى که دوستش داریم.”
فصل چهارم
تنها پنهاه من”
***
عزیزِ خوب من! تو هرگز دیر مکن! حوادث اما اگر دیر کردند، چارهای نیست… صبور باش!
یارا… نمیشود عمری نشست و حسرت خورد که: «ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، و آن یار كه میطلبیدم، زودتر به دیدارم میآمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است، پارسال میگرفت.»
نمیشود یارا … اینها که حسرت خوردنیست ابلهانه و باطل، حق آدمیان کمعقل است. باید دوید، رسید، حادثهای دیر را در آغوش کشید و گفت:
دیر آمدی ای نگار سرمست،
زودت ندهیم دامن از دست.
“نادر ابراهیمی”
سحر مرادی
خلاصه رمان شهر بی یار :
در رمان شهر بی یار نوشته ی سحر مرادی می خوانیم که شهریار درویش بعد از دوازده سال به ایران بازمیگردد تا از خواهرهایش و تنها خواستهی قبل از مرگ مادرش محافظت کند… با آدمهای خاکستری اطرافش و پدر مستبدش سر جنگ دارد…
از یک راز بزرگ و تلخ محافظت میکند… رازی که وادارش میکند تا دورادور به خانواده یارا نزدیک شود اما این میان شیطنت یارا و حضورش داخل اتاقVIP هتل باعث ضبط فیلم خصوصی رابطهی شهریار با مهمان ویژهاش میشود… فیلمی که زندگی این دو نفر را بههم گره میزند و مسیر پر چالشی را مقابلشان قد علم میکند.
در بخشی از قصه خواننده با پوستهی سخت و نفوذناپذیر شهریار مواجه است… شهریاری که ذات و فطرت واقعیش وَرای تصورات اطرافیانش است… مردی که نشان میدهد با تمام سختیهایش میتواند تکیهگاه و حامی بزرگی برای آدمهای مهم زندگیاش باشد.
نکتهی مهم دیگر آشنا شدن شهریار با قشری ناشناخته است… قشری که با رنج و تلاش از پس معیشت زندگی و گذرانش برمیآیند.
زنان و مردانی که شغلشان دستفروشی در مترو است… درست چندمتر پایین از زمین، دنیایی در جریان است که رنگ و بویی متفاوتتری دارد. وَ یارا دختر شیطونی که با تمام سرخوردگیها و حسرتهایش برای رسیدن به آرزوهایش میجنگد… هر چند که گاهی این تصمیمها تاوانهای سنگینی در بر دارد و سرنوشت همیشه فرصت جبران نمیدهد.
مقداری از متن رمان شهر بی یار :
کمی دورتر ایستادم و تکه گوشتی از داخل ظرف برداشتم و صداش کردم.
-ویکتور؟
سرش کمی تکون خورد و با یک خیز کوچیک روی دستم نشست.
تا تکه گوشت رو مقابلش گرفتم، به نوکش گرفت و بلعیدش.
آخرِ همین هفته باید میرفتیم شکار.
کمی بالهاش رو دست کشیدم و با تکون دادن دستم ازش خواستم تا سر جاش برگرده.
همه دور میز نشسته بودن و من حین پایین رفتن از پلهها گرهی کراواتم رو سفتتر کردم.
-سلام.
سر و نگاه کسی طبق معمول به سمتم برنگشت جز هلیا.
روبروی همایون درویش درست این
طرف میز نشستم و از داخل سینی که حدیثه مقابلم گرفت، فنجون چایم رو برداشتم.
-دیشب زنگ زدم هتل گفتن نیستی!
سوالش بیشتر جنبهی مواخذه داشت.
-کار واجبی داشتین؟
فنجونش رو با تحکم خاصی روی میز کوبید.
-کارم حتماً باید واجب باشه که جوابمو بدی!موبایلم رو کمی تکون دادم و بیاختیار پوزخندی زدم.
-نه زنگ زدید… نه تماس بیپاسخ داشتید!
-پدرت عادت نداره همراه کسی رو بگیره… اینو خوب میدونی شهریارجان.
چقدر مثل همیشه “جان” انتهای اسمم رو مسخره و کشدار تلفظ کرد عمه فروغ!
-پس لطف کنن و بابت عادت رفتارهای خودشون منو شماتت نکنن.
از گوشهی چشمم هشتی شدن ابروهاش رو دیدم و امتداد نگاهم رسید به لبخند پراضطراب هلیا.
هنوز هم تلاش میکرد تا ارتودنسیهاش موقع حرف زدن و خندیدنش مشخص نشه.
دخترک زشت و پردردسر خانواده.
-صبحانهی سُرمه رو براش بردید؟
مشت شدن دستهای همایون هیچ وقت برام عادی نمیشد.
-بله آقا… هم صبحانشون رو دادم… هم داروهاشو.
سرم رو به نشونه تشکر تکان دادم و از روی صندلیم برخاستم.
برای موندنی که هیچ علاقهای میونش موج نمیزد، تلاش نمیکردم.
همین که صبح به صبح در حد چند کلمه یکدیگر رو دلخور میکردیم برای باقی روزمون کافی بود.
-یه روز تو هفته رو در نظر بگیر تا با مهندس تَوَلایی نشست داشته باشیم.
اسم مهندس تولایی برای همایون درویش
پول ساز و آینده نگری مطلق بود.
-اطلاع میدم بهتون.
-باباجونم منم با شهریار میرم… یکم خرید دارم.
برنگشتم تا چاپلوسیهای هلیا رو ببینم و به راهم ادامه دادم.-منو سر چهارراه پیاده کن.
کمی انگشتهای پای راستم رو بیشتر روی پدالِ گاز فشردم.
-من رانندهی شخصیت نیستم آناستازیا.
-کاش این کلمهی مسخره و گندو مدام تکرار نمیکردی شهریار؟
تای ابرویم رو نمیدید که با چه حالت پر تمسخری بالا رفته بود.
-تکرار نکنم مجبور میشم جور دیگهای تنبیهت رو بهت یادآوری کنم… نظرت چیه؟
جا خوردنش رو از صاف شدن کمر و سرش متوجه شدم.
چراغ قرمز رو رد کردم و کنار جدول ایستادم.
-به اون احمقی که از دَم خونه داره دنبالمون میکنه بگو خیلی زود، صورت حسابشو براش میفرستم.
-شَ… هریار!
نحوه تهیه و مطالعه رمان شهر بی یار :
دانلود رمان شهر بی یار اثر سحر مرادی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:
بیوگرافی سحر مرادی :
سحر مرادی هستم متولد مرداد ۱۳۶۷ در تهران. متاهل و ساکن تهران، از کودکی و نوجوانی علاقه ی زیادی به داستان خوانی و نوشتن داشتم و هدفم از نوشتن نزدیک شدن به دنیایِ شاعری و ترانهسرایی بود که با تمرکز بیشتر و شرکت در کلاس های حضوری آموزش نویسندگی مسیرم به سمت داستان های بلند و رمان های عاشقانه تغییر پیدا کرد.
بعد از کنار گذاشتن سه داستان نیمه کاره از تموم ایده هایِ داخل ذهنم به نوشتن جدی بن بست آرامش در سال ۱۳۹۷ رسیدم که به طور مجازی در تلگرام به اشتراک گذاشتمش و به عنوان اولین کارم پیشنهاد چاپ گرفتم و این شروع ماجرای عاشقانه نویسهای من تا به امروز بود.
امروزی که میون زندگی های خاکستری رنگ عشق کدر و نایاب تر شده، عشقی که معجزه آسا ترین مرهمِ یک رابطهی پر فراز و نشیب است.
آثار سحر مرادی :
رمان هاتکاشی – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شهر بی یار – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان آشوک – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان بن بست آرامش – انتشارات علی
رمان آینه قدی – انتشارات علی
رمان ژیکال – انتشارات علی
رمان حرمان – در حال تایپ