رمان آنارشی

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 16 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۰ بعد از ظهر
دانلود رمان آنارشی

معرفی رمان آنارشی :

در رمان آنارشی س.رهی روایتگر زندگی دختری به نام لعیا ست که با داشتن نامزد، ناخودآگاه پاش به دنیای مرموز جهانگیر باز میشه؛ توی همین حین مجبور به نشستن سر سفره عقد با جهان میشه و به عمارت مخوف فرخ نایب پدر جهانگیر راه پیدا میکنه و پرده از رازهایی برداشته میشه و …

 

خلاصه رمان آنارشی :

رمان آنارشی در مورد دختری به نام لعیا شهرام است. دختری آرام که برای شناخت جهانگیر مرشد مردی عجیب و مرموز بهش نزدیک میشه…

دقیقا بعد از پذیرفتن نامزدی با پسر خاله‌ اش صدرا شهرام، ترسیده برای نجات خودش مجبور میشه پای سفره‌ی عقد جهان بشینه!

همه چیز زندگی لعیا، جهان و صدرا و تمام اطرافیانشون بهم میریزه که انگار سامان پذیر نیست! رازهایی از زندگی جهان و عمارت مخوف فرخ نایب فاش میشه که…

 

مقداری از متن رمان آنارشی ۱ :

جایی گیر کرده بودم دم داغی را روی پوست پیشانی‌ ام حس میکردم!

چشمهای سوزانم را باز کرده انگشتهایی را دیدم که نرم روی صورت و موهایم می غلتد!

لحظه‌ای زمان متوقف شده خشکم زد!

جهانگیر خان مرشد؟!

مردی که چند ساعتیست به اجبار شوهر من است!

مردی که نمیدانم چرا آنها گیرش انداخته زندگی‌ام را دچار شوکی غیر قابل هضم کردند

نگفت شب اینجا نیست؟ اینجا چه میکند؟ آن هم روی تخت با بالاتنه‌ی برهنه و چسبیده به مـــــن؟!

– آقا جهــ….

حتی اجازه نداد نامش را کامل به زبان بیاورم!

– فکر نمیکردم با حماقتی که کردی حتی دلم بخواد ببینمت ‌لعیا… ولی گفت باید کنار همسرم بخوابم… اومدم از خستگی بلایی که سرمون آوردی فقط بخوابم ولی اون بو نذاشت… خواستم فقط بوت کنم! ولی میدونی چی فهمیدم؟؟

صدایش آرام بود اما من از ترس میلرزیدم! ترس از کسی که حالا میگویم نزدیکی به او دیوانگی بود

فریادهای سر شبش از بلایی که به سرش آورده‌اند در گوشم اکو میشد..

فریادهای که به آن امید بستم اما کوچکترین تاثیری نداشت و ساعتی بعد در سکوت اما با خشم شعله ور نگاهش کنارم پای آن بساط کذایی نشست

– فهمیدم کوچولویی و خوش دست… بدم نمیاد بغلت کنم… فشارت بدم… لمست کنم و شاید از جذابیت تنت لذت ببرم… فهمیدم تو منبع اون بوی خوبی که امشب همه جا بود…! نزدیک بود بخاطرش چنتا از اون بزک کرده‌های بی لباسی که احتمالا همه مال فرخُ بودنو بو کنم! ولی حالا میبینم این بو… مال خودمه… مال مــنِ!

فشاری به دستهایش آورده دم عمیقی از موهایم که با خشونت جلو کشید گرفت

دستهایش روی کمر و دور شانه‌ام قفل شده به دیوار پشت سرم چسبانده بودم…

چه زمانی انقدر به من نزدیک شده بود؟

چرا بیدار نشده بودم؟

صدای لرزانم را امشب برای دومین بار به التماس به گوش او رساندم صدایی که چندین ساعت پیش از وحشت تهدیدهای فرخ بند می آمد و از پستی‌اش به لکنت می افتاد! ولی او خیره به نگاهم که به تله انداخت وقیحانه میخندید.

 

مقداری از متن رمان آنارشی ۲ :

سری تکان داده به سمت اتاق جهانگیر رفت

– بذار من برات بیارم و بهش بگم داری میری باز دعوا نشه

مخالفتی نکردم وقتی حرف طهور درباره‌ی ظاهرش در سرم زنگ می‌خورد، بهتر بود من نزدیک نشوم حالا که خودش کاری به کار من نداشت

– بذار من برم مامان!

با صدای طهورا مینا اخم کرده گفت

– لازم نکرده! تو بری که باز بپرین بهم؟

طهورا بی توجه به نامزدش که پشت سرش در ورودی اتاقشان ایستاده با لبخندی شرور نگاهش می‌کرد جلو پریده با جابجا کردن کتاب دستش قبل از مادرش دست به دستگیره رساند

– خوبه همیشه پسرت پریده به من! من فقط جوابی که لایقشه رو بهش دادم

– طهــــــــوووور…!!!

بی اعتنا به تشر مادرش در را باز کرده داخل پرید! منتظر شنیدن صدای فریاد توبیخ جهانگیر بودم اما فقط صدایی ضعیف ، گرفته و طعنه دار شنیدم

– اونکه مثل گاوم بپری داخل باز تحویلت می‌گیره می‌خواد خرو از پل رد کنه… گمشـو بغل همون اعصابتو ندارم

طهور با لبهایی کشیده جلو رفت کنار تن برهنه‌اش که فقط با لباسی زیر بی توجه به باز شدن در دمر روی تخت افتاده بود ایستاده با تمسخر گفت

– بازم به اونکه می‌فهمـه یه پیش نیازی، حرکتی چیزی لازمه تا بگه می‌خوام خودتو بزنی به خریت و از پل رد بشی، مثل تو نیست که یه سره طرفو به زور خِـر کش کنه ببره حموم بعد هم با پررویی واسه سر پوش گذاشتن رو حالش بگه به زور بابام زنم شـده به روح ننه‌ام نمی‌خواستم!

جهانگیر بی آنکه صورتش را از بالشتی که با دستهایش بغل کرده بود بیرون بکشد پا جلو آورده لگدی به زانوی طهور زد

– خفه شو سرتو بکن تو آخور خودت تا اون دهـن گشادتو مثل مال نامزدت گل نگرفتم

طهور به عمد صدادار خندید

– اون باشه هر وقت تو سرتو از تو آخور من در آوردی! حالا بگو کیف لعیا رو کجا گذاشتـی؟ میخواد بره

تن جهانگیر از خنده‌ای بی‌صدا تکان خورد سرش را به سمت مخالف چرخانده سکوت کرد

طهور گوشه‌ی کتاب دستش را چند بار آرام به سرش کوبید

– هوووی امیدِ زندگـی فرخ… با تو ام؟

ناگهان جهانگیر از جا کنده شده با چسبیدن مچش غرید

– گمشو طهور! معنیشو می‌فهمـی؟ نپر وسط زندگی من که میزنم به جایی که…

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آنارشی :

از طریق کانال تلگرامی س.رهی به صورت آنلاین و مجازی قابل تهیه میباشد.

 

بیوگرافی س.رهی :

س.رهی نویسنده محبوب مجازی است که تا کنون شش رمان نوشته است.

 

آثار س.رهی :

رمان سد سکوت (فایل مجازی)

رمان آنارشی (فایل مجازی)

رمان من بهی ام (فایل مجازی)

رمان بوی‌ نارنگی (در حال تایپ در کانال تلگرامی)

رمان برهنه زیر باران (در حال تایپ در کانال تلگرامی)

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها