رمان عمارت قلهک

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 11 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۹ بعد از ظهر
دانلود رمان عمارت قلهک از صبا ترک

معرفی رمان عمارت قلهک :

رمان عمارت قلهک به نویسندگی صبا ترک، داستانی عاشقانه و معمایی است.
داستان آلما و سروان امیر حسین…
دختری که فداکاری های زیادی می‌کند و قلب مهربانی دارد.
در رمان عمارت قلهک رازهای زیادی برملا می‌شود.
رازهایی که مربوط به عمارت قلهک است.
نثر روان و روایت فوق العاده‌ای دارد و به تمامی رده‌های سنی توصیه می‌شود.

 

خلاصه رمان عمارت قلهک :

رمان عمارت قلهک به قلم صبا ترک، داستان دختری هنرمند و تودار به اسم آلما است که به دلایلی باید سروان امیر حسین آدینه رو ببینه.
چون سرنوشت یه نفر به این دیدار بستگی داره.
اما دیدن امیر حسین با بهانه ای که آلما میاره امکان پذیر نیست و…

 

مقداری از متن رمان عمارت قلهک :

من را با دست به‌سمت خانه هدایت کرد و چند بار آرام به کمرم زد.
ننه‌کوکب تنها آدمی‌ست که من در زندگی دارم، فامیل خیلی دور…
– آلما…
با موهایی به‌هم‌ریخته و چشمانی که مطمئنم کمی گود افتاده بود روبه‌روی صورتم آمد.
عجیب بود، هیچ‌وقت ندیده بودم تغییری در صورتش پیدا شود.
– تو چه‌ت شده…؟ کدومشون اذیتت کردن؟ لیقریش؟
دست پیش می‌برم به‌سمت آن هاله‌ی شفاف.
نمی‌توانم لمسش کنم، فقط یک نمناکی سرد انگار سر انگشتانم را لمس کند.
– من دارم می‌میرم، آلما!
این‌جا قرار نیست حرف زدنم را با او مخفی کنم، ننه همه‌چیز را می‌داند…
این کلمات شوخی نیست! شاید قبلاً می‌خندیدم و تهش می‌گفتم «تو قبلاً مردی، نمی‌تونی دوباره بمیری.» اما!
– ننه…! ننه!
به‌دنبالش می‌گردم، داخل اتاق رفته بود. سینی هنوز همان‌جاست و بوی تخم‌مرغ سرخ‌شده در آشپزخانه‌ی ته خانه می‌گوید او آن‌جاست.
– ننه! بیا ببین میرا چه‌شه…! می‌گه دارم می‌میرم، زیر چشماش کبوده… ببین جنا…
پشتش به من است، این حالت چنباتمه‌اش را می‌شناسم.
باید سکوت کنم. نگاهم را می‌دوزم به دخترکی که تا ساعتی پیش داشت با سگ بازی می‌کرد و آرزو داشت در این دشت زندگی کند و حالا با همان یک لنگه دم‌پایی و شلوارک کوتاه و تاپ صورتی دور خودش می‌چرخید؛ موهای آشفته و نگاهی گیج…
– امروز چندمه، دُوَر؟
(چه روز ماهه، دختر؟)
روی زمین نشسته‌ام و زانو بغل کرده، کمرم از تیزتیز پشتی دست‌بافت پشمی می‌خارد.
زیر تخم‌مرغ‌ها را خاموش کردم قبل‌از سوختن و ننه حتی حواسش نبود، داشت چرت می‌زد.
– آخر مرداد!
بالاخره از آن حالت درآمد و یاعلی‌گویان بلند شد. دست روی زانو گرفت، من هم به پایش بلند شدم.
– هر سال همی موقع پس ایره، یادت نیا…؟
(هر سال همین‌وقتاست که پس می‌ره، یادت نمی‌آد…؟)
اخم درهم کشید، خال‌کوبی‌های آبی‌شده‌ی بالای ابرو و زیر لب‌هایش کم‌رنگ‌تر از پیش شده بود و حالا در نور آفتاب که از پنجره می‌تابید قشنگ نشان داده می‌شد…
ننه نگاهش را میخ چشمانم می‌کند.
– بره بَبَم، بره ناشتاته بخه، هرچی سر وقت خوش!
(برو بچم، برو صبحانه رو بخور، هرچیزی به‌وقتش.
– راست می‌گی، ننه. منم انگار عقلم هر سال کم می‌شه…!
به‌سمت او اشاره کردم، نشسته و به گربه‌ای که آمده بود و از ماست داخل پیاله‌ی سینی می‌خورد خیره نگاه می‌کرد. سعی می‌کرد لمسش کند.
– ببینش…! چکار کنم، ننه…؟ می‌گه فقط باید بریم پیش این یارو پلیسه…
سینی کوچک رویی را به‌سمتم می‌گیرد، می‌داند تخم‌مرغ نیمرو را سرد دوست دارم.
– بورش وَر افتو بشین بخه، الا گربه‌کو همه‌شه ای‌خره. کارد بخره و کمش! پِشو! (ببر تو آفتاب بشین بخور، الان گربه‌هه همه رو می‌خوره. کارد خورد به اون شکمش… پیشته…
لحنش آرام بود و به گربه تند. ننه‌ام خیلی چیزها می‌دانست، اما نمی‌گفت.
یاد گرفته بودم چرایش را نپرسم.
– ننه، میرا رو بگو چکار کنم؟ حالش که بد می‌شه منم آشوب می‌شم به قرآن.
ننه فقط نگاه می‌کند. خودش می‌گوید نمی‌تواند میرا را ببیند، اما من که می‌بینم و قلبم از درد مچاله می‌شود وقتی چشمانش را خیلی غریب و مبهوت به من می‌دوزد.
– خونه‌ی امیرحسین‌و یادم رفته کجاست…
بهت‌زده به تصویر خسته و درمانده‌اش نگاه می‌کنم. همین دیشب…
– تو که گفتی رفتی خوابیده بود.
سرش را کج کرد، فقط چند ساعت…
– دروغ گفتم…
دست پیر و چروک ننه پیش می‌آید، بوی نان داغی که داخل سینی می‌گذارد قبل‌از تصویرش به مشامم می‌رسد.

روی زمین می‌نشینم، واخورده و بیچاره.
نه حال خوردن چیزی دارم و نه حرف زدن… آخر مرداد است…
– آخه چه مرگیه که باید تو همین روز این‌جوری بشه؟ شماره‌ی پسره رو کجا گذاشتم؟
گیج و منگ سراغ کوله‌ام می‌روم. شماره‌ی امیرحسین را دارم، اما هیچ‌وقت جرئت تماس پیدا نمی‌کردم. حالا…
– بشین غذاته بخه، آلما. نه‌ وقتشه!
(بشین غذات‌و بخور، آلما… وقتش نیست…)
لحن عجیب ننه دستم را روی گوشی خشک می‌کند… نگاهش و حالت ایستادنش…
– آدرس‌و یادش رفته، ننه. آدرس امیرحسین… نباید می‌اومدم…
آشفته‌ام، میرا که حالش بد باشد من هم اشفته می‌شوم.
ننه نگاهش را میخ چشمانم می‌کند.
– بره بَبَم، بره ناشتاته بخه، هرچی سر وقت خوش!
(برو بچم، برو صبحانه رو بخور، هرچیزی به‌وقتش.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان عمارت قلهک :

رمان عمارت قلهک به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+xuJhyrPc91U2NzJk

 

بیوگرافی صبا ترک :

صبا ترک چهل و یک ساله است متاهل و صاحب دو پسر.
از سیزده سالگی نوشتن رو شروع کرده.
در سال ۹۷ به صورت رسمی با رمان سویل فعالیت مجازی خودش رو آغاز کرده و تا به الان آثار دلنشینی رو خلق کرده است.

 

آثار صبا ترک :

رمان ارکان – فایل مجازی فروشی در کانال شخصی نویسنده
رمان ترمیم – فایل مجازی فروشی در کانال شخصی نویسنده
رمان مهیل – درحال تایپ
رمان قمصور – درحال تایپ
رمان سویل – فایل مجازی فروشی در کانال شخصی نویسنده
رمان ریسمان ‌- درحال تایپ
رمان عمارت قلهک – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها