رمان عصیانگر

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 12 اسفند 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان عصیانگر از سحر نصیری

معرفی رمان عصیانگر :

رمان عصیانگر به قلم سحر نصیری، در ژانر عاشقانه، معمایی و هیجانی نوشته شده است.
داستان دختری سرکش و پسری است که همه او را خان صدا می‌کنند.
رمان عصیانگر به قلم سحر نصیری، داستان عشقی سوزان است.
عشق چاووش به آفتاب که همانند اسمش وجود او را می‌سوزاند و عشق را در قلبش به وجود می‌آورد.
خوندن این رمان رو به تمامی جوان و نوجوان های عزیز توصیه می‌کنم.
روایت فوق‌العاده‌ای داره و داستان عاشقانه‌ای که مطابق سلیقه تمامی عزیزان است.

 

مقدمه رمان عصیانگر :

تو جادوگری آفتاب!…
یه افسونگر با یه ورد و جادوی تازه ای… منو طلسم کردی چاوش زنجیرت شده…اصلا اینا همش جادوئه مگه نه؟
بودنت شبیه خوابه، من مرد این حرفها نبودم تا قبل تو نمی دوستم عشق
چیه! حقا که خوب اسمی روت گذاشتن تو گرمی… مثل آتیش مثل خورشید!
تو زیبایی… حتی زیباتر از خورشید….
تو زیبای بی رحمی… بی رحمی چون منی که تو عمرم کمتر از چاوش خان
نشنیده بودم واسه تو هرچی که فکر کنی شدم آدم پرست، بت پرست!… من برای تو به خاک افتادم آفتاب… تو یه دلبر دیوونهای آفتاب!
دیوونهای که با چشم های فندقیت خودت رو توی دل این مرد بی رحم و
قدرتمند جا کردی! آخه تو کی شدی همه چیز چاوش؟
اونم بعد از اون بازی که با سرنوشت راه انداختی؟ اصلا کی باورش می شد یه روز کوبش قلب چاوش با نفس های تو همنوا بشه و… آخ!
تو یه افسونگری آفتاب!…
در دل ویرانی آخرین دلخوشیم، چشم ویرانگر توست. خسته از جنگیدن، آخرین فرصت صلح عشق عصیانگر توست. کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود. نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز، نوبت بازی دنیا نشود.

 

خلاصه رمان عصیانگر :

رمان عصیانگر به قلم سحر نصیری، روایت داستان چاووش خان است.
مرد قدرتمند و بی احساسی که هیچ بویی از انسانیت نبرده و صاحب بزرگترين شرکت تجاری است.
رفتار سرد و مرموز این مرد زبان‌زد تمامی افراد است و باعث ترس رقیب ها شده.
در رمان عصیانگر به قلم سحر نصیری، آفتاب دستیار یکی از شرکت ها است.
دختر دلبر و کله شقی که با رفتارهایش توجه چاووش خان را به خودش جلب می‌کند و این یک جرقه بین آن دو می‌شود.
بین آفتاب و چاووش و شروع داستانی عاشقانه!

 

مقداری از متن رمان عصیانگر ۱ :

دستی پشت گردنم کشیدم و برگشتم سمتش تا جایی که یادمه همیشه همین شکلی بود هیچوقت تغییر خاصی تو چهره یا رفتارش نبود، همین قدر بی ملاحضه و نفرت انگیز.
_من نه آسه میرم نه آسه میام فقط دلیلی نمی بینم هرکسی از رفت و آمدم با خبر بشه ترجیح می دم نباشی، نبینمت که جنجال بپا نکنم، تموم این سال ها خیلی سعی کردم احترامت رو نگه دارم نذار آخر تلاشم بی نتیجه بمونه، به خاطره خودت نخواه جلو بچه هات سکه پول بشی.
با قدمای بلند خودشو بهم رسوند و یقمو تو دستش گرفت، مهناز و بقیه بالای پله‌ها ایستاده بودن و صدامون بهشون نمی رسید ولی با دیدن این حرکتش سریع از پله ها پایین اومدن.
به حرکات عصبیش خیره شدم، تحمل درشت شنیدن نداشت.
تو صورتم با حرص غرید: این همه سال به حال خودت گذاشتمت، گذاشتم جون بگیری برگشتی افتادی به جون خودم بچه؟
تو بیشتر از همه شبیه خوده منی همونقدر بی رحم و بی وجدان ولی می دونی که دو پادشاه تو یه اقلیم چی؟ نمیگنجه، از خونه من میری بیرون دیگه هیچوقت پات رو اینجا نمی ذاری پسره‌ی نمک نشناس.
چند ثانیه بی تفاوت بهش خیره شدم، با یه فشار دستش از رو یقه‌م برداشتم و هلش دادم، یه قدم به عقب پرت شد یقه پیراهنم رو درست کردم و با تلخی گفتم: من مثل تو نامرد و بی وجدان نیستم، اگه می تونستم خونم رو هم عوض می کردم که اسم آدمی مثل تو بالای سرم نباشه، در ضمن من هروقت دلم بخواد به این خونه میام یادت که نرفته نصفش ارث مادرمه، خواستم امشب بی تنش بگذره ولی انگار خودت عادت به آرامش نداری نمی خوام با دهن به دهن گذاشتن با تو چهره‌م رو جلوی بچه ها خراب کنم.
قدمی به عقب برداشتم و قبل از این که حرفی بزنه سوار ماشین شدم.
حتی بر نگشتم تا به وضعیت مهناز و بچه ها نگاه کنم فقط می خواستم از این فضا دور بشم.

 

مقداری از متن رمان عصیانگر ۲ :

چند روزی از اتمام جلسه گذشته بود و من هنوز این عکس هارو به کسی نشون نداده بودم هم وجدان کاریم قبول نمی کرد هم یادآوری دوربینی که تو سالن نصب بود و متوجه‌ش نشده بودم لرز به تنم مینداخت، حتی فکرش هم ترسناک بود اگه دوربین هارو چک می کردن و می فهمیدن چی؟
قشنگ باید یه قبر تر و تمیز واسه خودم جور می کردم.
مطمئناً چاوش خان حسابم رو میذاشت کف دستم.
نگاهی به آقای ارجمند انداختم روی صندلی نشسته بود و داشت قرارداد های لغو شده رو امضا می کرد دوباره یه نگاه به عکس ها انداختم، هرچه باداباد چه این عکس هارو نشون بدم چه ندم امکان داره اون دوربین چک بشه، اون وقت اون ها باور می کنن من با این عکسا کاری نکردم؟ مسلماً نه، پس حالا که امکان داره مجازات بشم بذار حداقل ازش استفاده کنم دلم نسوزه.
از جا بلند شدم و به طرف میز آقای ارجمند رفتم بالای سرش ایستادم سرش رو بالا گرفت و با تعجب گفت: چیزی شده آفتاب؟
من من کنان گفتم: راستش اون روز جلسه که یه ذره دیر رسیدم رو یادتونه؟
سری تکون داد ‌.
_آره چطور مگه؟
به کفش هام نگاه کردم.
_من داشتم میومدما نمی دونم چیشد یدفعه سر از دفتر چاوش خان در آوردم، بخدا نفهمیدم اصلا چیشد یه پرونده اونجا بود من یدفعه دستم خورد ازش عکس گرفتم، بعد یادم افتاد اونجا دوربین داره…
سرم رو بالا گرفتم و با زاری گفتم: چیکار کنم آقای ارجمند اگه بفهمن چی؟ شما که چاوش خان رو می شناسید، اگه بلایی سرم بیاره وای چیکار کنم؟
آقای ارجمند که با تعجب به من نگاه می کرد با کلافگی مشهودی گفت: یه لحظه صبر کن ببینم هی از این شاخه می پره به اون شاخه، من درست متوجه شدم؟ تو یواشکی رفتی تو دفتر چاوش خان و از یکی از پرونده هاش عکس گرفتی؟
سرم رو به معنی آره تکون دادم.
آروم روی پیشونیش کوبید.
_چیکار کردی تو دختر می دونی اگه بفهمن راحت می تونن ازمون شکایت کنن؟ می دونی اعتبار شرکت چقدر میره زیر سوال؟
با آشفتگی نگاهش کردم.
_می دونم آقای ارجمند تورو خدا یه راهی جلوم بذارید خودم هم نمی دونم باید چیکار کنم انقدر هول شدم اصلا حواسم به اون دوربین ها نبود.
با استرس دستی به پیشونیش کشید و از جا بلند شد.
_آخه من چی بگم به تو، چرا انقدر شر درست میکنی بچه جون میدونی اگه یه درصد دوربین هارو چک کنن حالا شرکت رو ول کن چه بلایی سره خودت میاد؟ چاوش خان خودش سابقه کاریت رو نابود می کنه، ازت شکایت می کنه بیچاره‌ت می کنه آفتاب.
با ترس بهش نگاه کردم.
_حالا چیکار کنم رئیس؟
پوفی کرد.
_کاری که نمیشه کرد، اون عکس هارو بیار ببینم چیزی از توش در میاد یا به خاطر هیچ و پوچ خودت رو به فنا دادی.
با لبای آویزون جلو رفتم و عکس هارو بهش نشون دادم، چند دقیقه ای با دقت به عکسا نگاه کرد و گفت:
_به یکی از بچه های آزمایش بگو بیاد بالا.
سریع به سمت در رفتم و از ساناز خواستم به یکی از بچه‌های آزمایش بگه بیاد دفتر، به داخل برگشتم کناره آقای ارجمند ایستادم.
با زدن چند تقه به در آقای عابدی که یه جورایی سرپرست بچه های آزمایشگاه بود وارد شد، آقای ارجمند بهش اشاره کرد جلوتر بیاد و به عکسا نگاه کنه.
_می خوام خوب نوشته های این عکس رو تحلیل کنی و ترکیبات کم شده رو برام تعیین کنی، چیزی جا نیفته لطفا، تا فردا ترکیبات رو تجزیه و تحلیل می کنی و با مدارک به دستم می رسونی، در ضمن این قضیه به هیچ وجه نباید جایی درز کنه بین ما سه نفر می مونه فهمیدید؟
عابدی چشمی گفت عکس هارو براش ارسال کردم و بهش گفتم رو پوشه رمز بزاره.
با گفتن خیالتون راحت از دفتر بیرون رفت، نفس عمیقی کشیدم و رو صندلیم نشستم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان عصیانگر :

رمان عصیانگر را به صورت فایل مجازی فروشی، از طریق کانال شخصی نويسنده می‌توانید تهیه کنید.

https://t.me/joinchat/TiHvcm7Y17A1MmM8

 

بیوگرافی سحر نصیری :

سحر نصیری، متولد ۲۹ دی ماه ۱۳۷۷ است و زاده‌ی شهر دماوند.
ساکن پردیس و اصلیت شمالی.
خانوم سحر نصیری، فارغ التحصیل رشته‌ی مدیریت از گند کاووس هستند.
نوشتن رمان رو به طور جدی از سال ۹۷ شروع کردن و تا به الان آثار زیادی رو خلق کردن.

 

آثار سحر نصیری :

رمان عصیانگر – فروش مجازی از طریق کانال نویسنده
رمان داروغه – فروش مجازی از طریق کانال نویسنده
رمان یاکان – درحال تایپ
رمان ناخدا – درحال تایپ
رمان انائل رانده شده – درحال تایپ
رمان بر دلم حکمی راند – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها