رمان مسلخ

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 17 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان مسلخ

معرفی رمان مسلخ :

رمان مسلخ دو جلدیست که مهسا حسینی (مهرسا) جلد اول را معطوف به طرح معما و شناخت شخصیت ها کرده و جلد دوم باز شدن گره های معما و عاشقانه های درون آن است.

تعلیق و‌ کشش زیادی دارد و به خوبی توانسته فضا سازی را انجام دهد. با اینکه رمان مسلخ دو جلد است اما اطناب زیادی ندارد و مخاطب را مشتاق ادامه دادن میکند.

 

خلاصه رمان مسلخ :

رمان مسلخ روایتگر زندگی ارغوان است. دختری سرزنده و شاد با کنجکاوی های فراوان که فارغ‌التحصیل رشته ی طراحیست با پیشنهاد دوستش برای طراحی خانه ی فراهان راهی می‌شود.

یک پیشنهاد وسوسه انگیز که میتواند با آن بدهی پدرش را بدهد و خانه ی شادشان را بازسازی کند. او حالا پا به خانه ای گذاشته که هیچ زنی در آن نیست و دیدگاه مرد آن خانه به زن ها منفی و پوچ است.

قوانینی دارد که باید انجام شود اما ارغوان تمام خط قرمز های آن خانه را رد میکند و نباید های آنجا را میفهمد همین هم او را تا پای نابودی می‌کشاند.

 

مقدمه رمان مسلخ :

تقدیم به ایلیا

نور زندگی ام که با وجود نازنینش روزهایم رنگ شادی گرفته. برای لبخند دوست داشتنیاش و چشمهایی که برایم نهایت
زیباییست

برای مهدی و مریم و مهر همیگشی شان.

مهسا حسینی (مهرسا)

 

مقداری از متن رمان مسلخ ۱ :

چشمهایش هنوز هم منتظر آن مرد است…

که بیاید و او را نجات دهد که حامی اش شود که بتواند به او تکیه کند و از شر آن سرمای سرکننده خلاص شود.

اسمش مدام در سرش می چرخد با خود تکرار میکند تا جایی که در مغزش حک میشود…

نامی که برایش یادآور عشق و تنفر می شود. مردی که برایش همه چیز و هیچ چیز بود و زندگی اش بازیچه ای در دستان قدرتمندش!

نفسهایش کم می آید و پلکهایش روی هم می افتد. مردنش حتمی است. چیزی که انتظارش را نداشت….

حداقل نه به آن زودی….

باور نمی کند که با پای خودش وارد قتلگاهش شده باشد جایی که تن و روح و قلبش را به مسلخ کشیدند.

 

مقداری از متن رمان مسلخ ۲ :

چند ماه قبل…

بند کوله اش مدام تا روی شانه اش سُر می خورد اما او بی توجه می دوید. یک نگاهش به ساعت مچی و حرکت ثانیه شمارش بود و نگاه دیگرش به مقابل که نکند زمین بخورد و بیفتد.

قدمهایش پشت سرهم و تند برداشته می شد. باد داخل شالش میپیچید و چیزی نمانده بود که از سرش پایین بیفتد. زیر لب با خودش زمزمه میکرد

– بدو ارغوان بالا دختر میرسی بالاخره جونت دربیاد ارغوان.

جملات انرژی بخشش به بد و بیراه گفتن به خودش و وقت نشناسی اش ختم می شد و البته این بین قادری را بی نصیب نمیگذاشت.

اگر دقیقه ی آخر او را به حرف نگرفته بود دیرش نمیشد بماند که خودش هم چانه ی گرمی برای حرف زدن داشت.

هر چه بیشتر میدوید ضربان قلبش تندتر می شد یک لحظه از حرکت ایستاد. خم شد و چند باری سرفه کرد احساس میکرد نفس کم آورده است.

نگاهش به انتهای کوچه بود و تنها چند قدم بلند برای رسیدنش کافی بود‌

چند نفس عمیق کشید و دوباره شروع کرد به خانه باغ مقابلش نگاه کرد. نفس نفس میزد اما صبر نکرد تا حالش جا بیاید جلو رفت و از در باز مانده ی باغ وارد شد.

نگهبان مقابلش سبز شد:

– بفرمایید؟

ارغوان نگاهش متوجه نگهبان نبود و چشمهایش روی خانه ی مقابلش می چرخید.

نمای یکدست سفیدش او را یاد عروسها می انداخت بی اراده لبخند روی لب نشاند چقدر حال و هوای این خانه خوب بود! در حالی که نگاه از خانه و درختهای سر به فلک کشیده ی باغ نمی گرفت، جواب داد:

برای مصاحبه ی کاری اومدم

صدای محکم مرد نگهبان که از نگاههای خیره ی ارغوان هیچ خوشش نیامده بود و از طرفی حضور دخترک انگار متعجبش کرده بود افکارش را پاره کرد و به حرف آمد:

وقت مصاحبه تموم شده

نگاه ارغوان هوشیار شد و به صورت نگهبان خیره ماند

تموم شده؟!

و ساعتش را بالا آورد

هنوز ساعت ۲ نشده

نگهبان نامطمئن زمزمه کرد

باید حداقل نیم ساعت زودتر می اومدید

آه از نهاد ارغوان بلند شد در دل بدو بیراهی نثار خودش کرد و بعد با حالتی پُر از ناراحتی گفت:

آقا شما بذار من برم تو آقای آریا رو ببینم، بعد…

نگهبان که از همان لحظه ی ورود گارد دفاعی گرفته ،بود بین حرفش پرید و لب زد

– ممنوعه خانوم. بفرمایید.

راه برگشت را نشانش می داد اما ارغوان خیال رفتن نداشت.

– چرا ممنوعه؟ ای بابا مصاحبه ی کاریه دیگه به من گفتن تا ۲ می تونم بیام. الانم ۵ دقیقه مونده به ۲

خانوم محترم گفتم که نمی شه!

نگاهش روی لباسهای ارغوان چرخ میخورد اصلاً سر و وضعش به آن خانه نمیخورد! از کجا پیدایش شده بود خدا می دانست!

مانتو عبایی آبی چهارخانه و شلوار جین آبی روشن به تن داشت و تی شرت زردرنگش به خوبی از جلوی باز مانتویش مشخص بود.

کتانی های زرد و سفید داشت و شالی به رنگ لیمویی هم شل روی سرش خودنمایی میکرد عینک آفتابی فریم گردش را روی چشمها زده و خیال برداشتنش را هم ظاهراً نداشت.

ارغوان کوله ی طرح جین آبی و قهوه ای اش را از روی دوش پایین آورد و لبه ی پنجره ی اتاقک نگهبانی گذاشت.

در همان حال گفت:

آخه آقا یه حرفی بزن که منطقی باشه منم میگم چشم من قبل ساعت ۲ خودمو رسوندم. چرا نمیتونم وارد بشم؟ اصلاً میدونید من از کجا اومدم؟ شما بذار من برم شیرینی شما هم محفوظه یعنی اگه من این کار رو بگیرم به کل شهر شیرینی میدم.

نمی شه خانوم

– ای بابا شما هم که قرص نمیشه خوردی آسمون به زمین می آد کمک خلق الله کنی؟ این همه اصراری که من به شما کردم باور کن دل سنگ از شنیدنش آب می شد. آخه آدم این قدر یک کلام؟

مرد نگهبان کلافه گفت:

خانوم برو برای من دردسر درست نکن.

ارغوان اما دست بردار نبود

– یه دختر جوون جویای کار چه دردسری میتونه برای کسی درست کنه؟ آقا شما بذار من برم قول میدم هیچکس تو دردسر نمی افته.

بعد از این همه سال درس خوندن به موقعیت شغلی خوب پیدا شده ها آقا شما فردا پس فردا اگه من سرخورده بشم مسئولی میتونی اون وقت با عذاب وجدانت کنار بیای؟! از من گفتن بود

مرد نگهبان هر چه میگفت نمی توانست از پس زبان ارغوان بربیاید و مردد بود چه کند! همان لحظه نگاهش به لکسوس مشکی که سمت در می آمد، کشیده شد مثل فنر از جا پرید و گفت

– خانوم برو شر درست نکن.

نگاه ارغوان به ماشین رؤیاهایش افتاد و بی توجه به لحن مضطرب نگهبان زیر لب زمزمه کرد

جونم به این ماشین

مرد نگهبان که استرس حضور ارغوان و ماشینی را داشت که سمتشان می آمد اصلاً چیزی نمی شنید.

در بزرگ خانه با دکمه ای که نگهبان فشار داد از هم باز شد و بعد از چند ثانیه ماشین از مقابل چشمهایشان گذشت، اما سر ارغوان همراه با آن چرخید و تا انتهای کوچه و جایی که چشمش میدید دنبالش کرد

نفسش را بیرون فرستاد و زمزمه کرد

– چه سرعتی هم داره

صدای مرد نگهبان او را از فکر درآورد

– خانوم شما که هنوز وایسادی

سر ارغوان سمتش چرخید

– شما که هنوز نذاشتی من برم تو هر وقت اجازه دادی…

نگهبان بی طاقت بین حرفش پرید

آقای آریا همین الان رفتن خانوم

ارغوان اشاره به مسیری کرد که ماشین رفته بود و گفت:

همین عروسکی که رفت؟!

نگهبان جور عجیبی نگاهش می.کرد ارغوان فهمید و بلافاصله حرفش را عوض کرد

– یعنی همین لکسوسه آقای آریا بود؟ ای بابا آقا پس چرا نمیگی؟

کوله اش را برداشت و روی شانه انداخت و نفسش را بیرون فرستاد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان مسلخ :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهسا حسینی (مهرسا) :

خانم مهسا حسینی (مهرسا) سی و دو ساله متولد تهران، در رشته ی زبان فرانسوی فارغ التحصیل شدند و نویسندگی را با نام مستعار مهرسا از سال هزار و سیصد و هشتاد و نه شروع کردند.

اولین کتاب چاپی خود را به اسم کتاب رمان هنوزم دوستش دارم سال ۱۳۹۷ به چاپ رساندند.

 

آثار مهسا حسینی (مهرسا) :

رمان یاقوت کبود _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان خیابان یک طرفه _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان تا الیزه _ کتاب چاپ شده از انتشارات آرینا

رمان هنوزم دوستش دارم _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان مسلخ _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان پس از آن شب _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان فرستاده _ کتاب چاپ شده از انتشارات سخن

رمان حقه‌ی آخر _ در دست چاپ است

رمان از لیث به آقای ابلیس _ مجازی _ اپلیکیشن باغ استور

رمان برمودا_مجازی _ اپلیکیشن باغ استور

رمان وقتی او آمد _ مجازی _ اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها