رمان پس از آن شب

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 17 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان پس از آن شب

معرفی رمان پس از آن شب :

رمان پس از آن شب تم عاشقانه ای دارد که با تعلیق مناسبش مخاطب را تا پایان با خود همراه میکند.

در این رمان مهسا حسینی (مهرسا) به دردسرهای دختری اشاره میکند که برای به دست آوردن عشق خود به هر کاری رو می آورد اما درست زمانی که باور ندارد به قهقرایی فرو میرود که راه بازگشتی ندارد.

داستان اطناب زیادی ندارد و شخصیت پردازی آن به درستی انجام شده.

 

خلاصه رمان پس از آن شب :

رمان پس از آن شب روایتگر زندگی دختری است که برای رهایی از بازی خودش مجبور به فرار در شب عروسیش میشود.

موژان سالها دل در گرو احسان دارد و میخواهد هم به خودش و هم به او این عشق را دو طرفه به اثبات برساند برای همین، رادمهر را وارد بازی دلدادگی می‌کند بی آنکه بداند رادمهر خیلی موزیانه تن به بازی او داده و راه فراری ندارد.

 

مقدمه رمان پس از آن شب :

تو بودی که به من انگیزه قدم برداشتن دادی تو همیشه حالم را بهتر از خودم فهمیدی

برای مادرم که نفسها و شوق زندگی من است .

مهسا حسینی (مهرسا)

 

مقداری از متن رمان پس از آن شب :

قلبم به اختیار خودم نبود و دیوانه وار خودش را به قفسه ی سینه میکوبید. بار دیگر به یاد آوردم که آمدنم درست ترین کار ممکن است…

بار دیگر قلبم مسیر را نشانم داد.

– همین جاست؟

توقف ماشین مرا از خلسه ی افکارم بیرون کشید نگاهم به پلاک خانه مانده بود. زیر لبی زمزمه کردم

– رسیدیم…

مرد راننده باز هم نگاهش را به آینه ی جلو دوخت تا صورتم را ببیند. این بار کلاه شنلم را کمی بیشتر پایین کشیدم تا صورت آرایش شده ام را هم بپوشاند.

باید تردید را از ذهنم خط می زدم. راه برگشتی نداشتم!

کرایه ی تاکسی را پرداختم و در ماشین را باز کردم به سختی سعی میکردم جابه جا بشوم اما با آن لباس کمی برایم سخت بود.

مرد راننده با تمام بهت و تعجبش بعد از دیدن تقلای بی حاصل من پیاده شد و در ماشین را برایم نگه داشت سعی میکرد با دست دامن پفی و دست و پاگیرم را کمی آزاد کند تا راحت تر پیاده شوم در نهایت هم با کمکش پیاده شدم و زمزمه کردم

– ممنون.

حالا که تمام قد مرا با آن لباس میدید انگار تعجبش بیشتر از قبل شده بود. سرش را تکان داد و گفت

– یه سؤال بپرسم؟

بخشی از وجودم آماده ی وقت تلف کردن بود هر چه دیرتر دستم به آن زنگ می رسید خیالم راحت تر میشد حداقل میتوانستم بیشتر نفس بکشم و خودم را آرام کنم سر سمتش چرخاندم و از زیر سایه ی کلاه شنل گفتم:

– بپرسید.

مرد راننده بی تردید پرسید

تو خانواده تون رسمه که عروس با تاکسی از آرایشگاه بیاد؟!

و نگاه ناباورش را به لباس سفید عروس و شنل بلندم دوخت خدا می دانست از ابتدای مسیر چقدر به سر و وضع عجیبم فکر کرده بود! پر اضطراب جواب دادم:

تو خانواده مون رسمه سربه سر داماد بذاریم این جوری قدر عروس رو بهتر میدونه.

پوزخندی در دل به حرفهای خودم زدم و از کنار مرد راننده رد شدم. به یاد داماد افتادم نمی دانستم چند ساعت گذشته اما حتماً تا آن لحظه متوجه همه چیز شده بود.

کاش میتوانستم از حالش لحظه ی فهمیدن باخبر بشوم، مثلاً عکس یا فیلمی از صورت همیشه خونسردش به دستم می رسید.

باز هم می توانست با همه ی این اتفاقات خونسرد بماند؟ انگار برایم تبدیل به چالش شده بود که حتی شده برای یک روز بتوانم صورت ناباورش را ببینم.

صورتی که شباهتی به آن آدم خونسرد همیشگی نداشته باشد! خیال نداشتم آن لحظه به پدر و مادرم و حرف فامیل فکر کنم.

خانه ای که مقابلش قرار داشتم انگار قدرتی عجیب به جان لرزانم تزریق کرده بود.

جوری که به راحتی با آن پیراهن سنگین و دنباله ی نه چندان کوتاهش توانستم پله های ورودی را بالا بروم چهار پله ی ورودی مجلل را بالا رفتم و انگشتم را روی زنگ مورد نظر فشردم.

به تمام تردیدهایم پشت کردم به هر چه از سرم میگذشت! صدای ناباورش را از آیفون شنیدم:

– موژان؟ خودتی؟!

صدایش وحشت زده به نظر میرسید مطمئناً می توانست لباس عروس را از آیفون به تنم ببیند. کمی کلاه شنلم را عقب فرستادم و با صدایی که می لرزید و نمی دانستم به خاطر ترس است یا سرما، گفتم:

– مهمون نمی خوای؟

بدون حرف دیگری در باز شد بلافاصله به پاهایم تکانی دادم و قدم به لابی مجلل گذاشتم.

حالا نوبت نگهبان ساختمان بود که با چشمهای از حدقه بیرون زده خیره نگاهم کند اما بی توجه به او وارد آسانسور شدم.

صدای زنگ موبایلم را برای بار صدم بود که میشنیدم اما باز هم به آن بی توجهی کردم. ندیده خوب می دانستم چه کسی پشت خط به انتظار نشسته است.

آسانسور در طبقه ی مورد نظرم از حرکت ایستاد به پاهای لرزانم تکانی دادم و دو طرف دامنم را بالا گرفتم از آسانسور بیرون زدم و با بیشترین سرعتی که آن دامن بلند و سنگین اجازه میداد به سمت یکی از واحدهای انتهای راهرو رفتم.

هنوز دستم روی زنگ ننشسته بود که در با شتاب باز شد و چشم های گرد شده ی او مقابل نگاهم رنگ گرفت دستم بالا آمده و میان راه مانده بود.

هیچ کدام تکان نمی خوردیم بیشتر به دو مجسمه شباهت داشتیم او با تعجب من را برانداز می کرد و من محو وجودش حضورش و چهره ی دوست داشتنی اش شده بودم چشمه ی اشکم جوشید و چشمهایم را تار کرد صدای ناباورش را شنیدم

باورم نمیشه…. اینجا… اینجا چیکار میکنی؟!

با صدایی که از بغض می لرزید سکوتم را شکستم

فرار کردم

لحظه ای مات شد و به چشمهایم خیره ماند بلاتکلیف مانده بودم چه با خودم فکر میکردم؟ که با دیدنم از خود بیخود میشود؟ که دهان به ناگفته ها باز میکند؟ که به این بازی وحشتناک پایان میدهد؟

دهانش به گفتن باز نمی شد و پاهای من مردد بین رفتن و ماندن بود که بلافاصله با عجله نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:

ساعت ۸ شبه اگه زود بریم میتونیم به موقع برسیم باغ و تو….

نیومدم اینجا که برسونیم باغ

احسان کلافه دستی به موهایش کشید و اخم کرد

پس اینجا چیکار میکنی؟ تو الان باید تو عروسی باشی کنار…

قبل از اینکه نام او را بیاورد میان کلامش پریدم

باید حرف بزنیم

میتونیم تو راه حرف بزنیم

– احسان…

الان بهش زنگ میزنم و میگم که دارم می برمت

– احسان…

چیزی نمانده بود اشکهایم روی گونه راه بگیرد بغض و ناراحتی ام را پس زدم و مصرانه راهش را سد کردم و گفتم

من نمی خوام ازدواج کنم

– دیوونه شدی؟ تو عقد کردی تو…

هیچی برام مهم نیست نمیخوام… این زندگی رو نمی خوام من…..

قبل از اینکه حرف علاقه روی لبهایم بنشیند، گفت:

– دیوونه بازی در نیار!

من این عروسی رو نمیخوام عروسی ای که تو توش نباشی رو نمی خوام… گفته بودی ،سفری گفته بودی نمیتونی بیای ولی الان اینجایی….

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان پس از آن شب :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهسا حسینی (مهرسا) :

خانم مهسا حسینی (مهرسا) سی و دو ساله متولد تهران، در رشته ی زبان فرانسوی فارغ التحصیل شدند و نویسندگی را با نام مستعار مهرسا از سال هزار و سیصد و هشتاد و نه شروع کردند.

اولین کتاب چاپی خود را به اسم کتاب رمان هنوزم دوستش دارم سال ۱۳۹۷ به چاپ رساندند.

 

آثار مهسا حسینی (مهرسا) :

رمان یاقوت کبود _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان پس از آن شب _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان خیابان یک طرفه _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان تا الیزه _ کتاب چاپ شده از انتشارات آرینا

رمان هنوزم دوستش دارم _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان مسلخ _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان فرستاده _ کتاب چاپ شده از انتشارات سخن

رمان حقه‌ی آخر _ در دست چاپ است

رمان از لیث به آقای ابلیس _ مجازی _ اپلیکیشن باغ استور

رمان برمودا_مجازی _ اپلیکیشن باغ استور

رمان وقتی او آمد _ مجازی _ اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها