رمان دوباره سبز میشویم

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 30 آبان 1402
۱۴ اسفند ۱۴۰۲ در ۳:۵۷ بعد از ظهر

معرفی رمان دوباره سبز میشویم :

در رمان دوباره سبز می شویم زهرا ارجمندنیا قصه ی آدم هایی رو روایت می کنه که ساقه هاشون خشک شده اما ریشه هاشون هنوز توان تلاش برای از نو سبز شدن رو داره‌.

 

مقدمه رمان دوباره سبز میشویم :

ای درخت آشنا

شاخه‌های خویش را

ناگهان کجا

جا گذاشتی؟

یا به قول خواهرم فروغ

دستهای خویش را

در کدام باغچه

عاشقانه کاشتی؟

این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:

چشم‌های من به جای دست‌های تو

من به دست تو آب می‌دهم

تو به چشم من آبرو بده

من به چشم‌های بی قرار تو قول می‌دهم:

ریشه‌های ما به آب

شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد

ما دوباره سبز می شویم!

 

خلاصه رمان دوباره سبز میشویم :

فلورا شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود.

حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته… به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده.

 

مقداری از متن رمان دوباره سبز میشویم ۱ :

سرما توی جانم نفوذ کرده بود، انگشتان هر دو دستم به‌سختی تکان می‌خوردند و به‌جایشان لرزش چانه‌ام آرام گرفتنی نبود.

نگاه سرخ و مغمومم خیره مانده بود به زاگرس بارانی، درختان بلوط آسیب‌دیده و آسمانی که انگار قصد نداشت غرش‌های بی‌امانش را تمام کند.

رگبار باران بوی خاک را بلند کرده و این بو، با بوی چوب‌های خیسی که او سعی داشت آتش‌شان بزند، یکی شده بود؛ اما من غرق آن رایحه‌ای بودم که از کاپشن افتاده روی شانه‌هایم می‌پیچید توی بینی‌ام و بعدش، رگ و پی درمانده‌ی مغزم را بیچاره‌تر از آنی که بود نشان می‌داد.

ــ با این چوبا نمی‌شه آتیش روشن کرد.
شنیدمش، اما به سمت او نچرخیدم. دلم می‌خواست به رشته‌ کوه‌های مقابلم خیره بمانم، به زاگرس باشکوه، به مادرِ طبیعت که مثل او دل آدم‌ها را نمی‌شکاند.

ــ بذار ببینمت.

تکان نخوردم، اما او مرا دور زد، نشست مقابلم و آن نگاهی که دیوانه‌ام می‌کرد را دوخت به زخمی که روی پیشانی‌ام جا خوش کرده بود و حتی نمی‌دانستم چه ظاهری پیدا کرده است.

صدای رعد بلند، لحظه‌ای حواسش را پرت کرد و من توی همان لحظه صورتش را خوب تماشا کردم. کاش یک روز آنی می‌شدم که می‌توانست اخم‌هایش را باز کند.

ــ این بارون لعنتی چرا بند نمی‌آد؟ خون زخم تو هم مثل این بارون بند نیومدنیه!

نگاه دردآلود و رنجیده‌ام دوباره دوخته شد به درختان بلوطی که در حاشیه‌ی دیدم بودند. بی‌اهمیت به سکوتم دستش را کشید روی آن زخمی که دردش تازه آرام گرفته بود و باز داد آن خراش را درآورد. درهم شدن چهره‌ام را دید که زمزمه کرد:

ــ درد داری؟

لب‌هایم را محکم به هم چسباندم تا چیزی نگویم، اما رعد بعدی باعث شد “لعنتی” زمزمه و همزمان با برخاستن از جایش نجوا کند:

ــ تقصیر بی‌احتیاطی خودت بود و سعی نکن با اون نگاهت بهم عذاب‌وجدان بدی!

این بار نگاهش کردم، با همان چشمان سرخ که هنوز خیس بودند و لرزی که تمامی نداشت. نگاهی که چهره‌اش را سخت‌تر کرد و چشمانش را کلافه بست و باز کرد.

ــ تو واقعاً یه دردسری دختر، یه دردسر بزرگ!

بلند شدن صدای زوزه‌ی حیوانی، نگاهم را از رویش برداشت. خودش هم کمی جلو رفت، از پناهگاه سنگی نزدیک کوهپایه خارج شد و با

نگاهی عمیق و کاونده در اطراف، نفس عمیقی کشید.

ــ صدای گرازه، نترس طرف کوه نمی‌ آن! سمت جنگل‌های بلوطه.

 

مقداری از متن رمان دوباره سبز میشویم ۲ :

پتو را روی تنش بالا کشیدم و با احتیاط موهای لخت و نازک ریخته‌شده روی صورتش را کنار زدم.

نور مهتاب از پرده‌های کشیده‌شده‌ی پنجره خودش را رها کرده بود توی اتاق و قسمتی از پوست او را روشن‌تر از قسمت‌های دیگر صورتش نشان می‌داد.

لرزش پلک‌هایش وقت خواب شبیه خودم بود. عادتی که جفت‌مان از بابا به ارث برده بودیم. بعد از چک کردن شرایطش و مطمئن بودن از اینکه قرار نیست به‌خاطر باز بودن درز پنجره سردش شود، جعبه‌های پیتزا و پاکت‌های خالی خوراکی‌هایی که روی میز تحریرش رها شده بودند را هم برداشتم و بی‌سروصدا از اتاقش خارج شدم.

وقتی داشتم پله‌ها را پایین می‌آمدم، دلم گرفته بود.

فاخته‌ی این روزها شده بود یک معضل عجیب برای این خانه و خانواده‌ی همیشه آرامش. تا وقتی او بود انگار همه‌چیز سر جای خودش قرار داشت و وقتی او رفت، انگار شیرازه‌ی یک پوشه‌ی پر از کاغذ را کشیده باشند؛ هر‌کدام در قسمتی پراکنده و دور از منطقه‌ی امنی که داشتیم، رها شدیم.

جعبه‌ها و آشغال‌ها را که توی سطل‌زباله ریختم، زیر کتری را روشن کردم و پشت میز غذاخوری آرام گرفتم.

ساعت دو بامداد بود، فرهاد هنوز از مهمانی نیامده بود و مامان هم مثل او. برق تمام خانه خاموش بود، به‌جز آشپزخانه. نمی‌دانستم چرا به سرم زده بود و چند ساعت پیش از زیرزمین و توی کارتن‌های قدیمی، دفترچه‌ی خاطراتم را بیرون کشیده بودم و نشسته بودم به مرور کردنش.

دفترچه‌ ای با طرحی از یک دختر تکیه‌زده به دوچرخه که حالا دقیقاً روی میز مقابلم بود و مرا یاد روزهای دبیرستان و شور و هیجان و التهاب آن دوران عجیب می‌انداخت.

دفتر را از اواسطش باز کردم، نگاهم روی خط نه‌چندان دل‌‌نشینم رفت‌و‌آمدی کرد و در نهایت با صدایی گرفته و چشمانی دل‌تنگ برای آن روزها و آن شورها، شروع کردم با صدایی آرام کلمات را خواندن و به یاد آوردن روزی که اگر این دفتر نبود، هیچ‌وقت به خاطر نمی‌آوردمش.

“‌فردا امتحان زیست‌شناسی دارم، اما نمی‌تونم درس بخونم. بعد از ظهر با فرهاد اینجا بودند. دم اتاق فرهاد ایستادم و یواشکی به حرف‌هاشون گوش کردم.

می‌خواست بره. صداش هم شبیه هیچ‌وقت دیگه‌ای نبود. گرفته، پر از تلخی و پر از سرمایی که من رو پشت در اون اتاق هم منجمد می‌کرد.

فرهاد سکوت کرده بود، انگار می‌دونست نمی‌تونه مانع رفتنش بشه و اون وسط حرفاش تکرار کرده بود که این زندگی دیگه به دردش نمی‌خوره.

خودم رو آروم از در اتاق دور کرده بودم و دلم یه حال عجیبی داشت. یه سرخوردگی و یه حس شکستن غرور بچگانه. امیدوارم فردا امتحانم رو خراب نکنم!”

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان دوباره سبز میشویم :

از طریق کانال تلگرامی زهرا ارجمندنیا قابل دسترس میباشد.

 

بیوگرافی زهرا ارجمندنیا :

خانم زهرا ارجمندنیا ۲۸ ساله زاده ی کرج هستند که در رشته ی روانشناسی فارغ التحصیل شدند ایشان از سال ۱۳۹۳ نویسندگی را به صورت جدی آغاز کردند.

 

آثار زهرا ارجمندنیا :

رمان آمال _ انتشارات علی

رمان دوباره سبز میشویم _ مجازی

رمان ستاره ها مسیر را نشانت  میدهند _ انتشارات صدای معاصر

رمان هنوز همونم _ انتشارات شقایق

رمان ما ماه و ماهی بودیم _ انتشارات علی

رمان دنیای شیرین من _ انتشارات علی

رمان طومار _ انتشارات علی

رمان غرقاب _ قرارداد چاپ

رمان رثا _ قرارداد چاپ نشر علی

رمان نهلان _ قرارداد با نشر علی

رمان آفرودیته _ مجازی

رمان ماه و ماهی بودیم _ مجازی

رمان قاموس _ مجازی

رمان چه خوبه عاشقی _ مجازی

رمان پیمان بارانی _ مجازی

رمان زیر باران _ مجازی

رمان دوست داشتنت _ مجازی

رمان بگو سیب _ مجازی

رمان پرهون _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها