رمان اگر نرفته بودی

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 7 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۸ بعد از ظهر
دانلود رمان اگر نرفته بودی

معرفی رمان اگر نرفته بودی :

رمان اگر نرفته بودی حول محور خانواده میچرخد و طیف اجتماعی دارد. نثر روان و ساده ر.اکبری رمان اگر نرفته بودی را زیبا کرده و عاشقانه ی ملایم آن طیف رمان را جذاب می‌کند.

شخصیت پدر فداکار خانواده که با وجود خیانت همسر صبورانه تن به بزرگ کردن بچه هایش داده کشش رمان را زیاد می‌کند.

 

خلاصه رمان اگر نرفته بودی :

رمان اگر نرفته بودی روایتگر زندگی دختری به نام صوفی است، دختر نوجوانی که در اوج‌ شور و شوق زندگی مجبور به پذیرش معضلات شدید خانه می‌شود، معضلاتی که او را بزرگ میکند و از حاشیه ی امن خانه دور نگه می‌دارد.

او در اوج شکوفایی به جای رسیدگی به خودش مجبور به بزرگ کردن خواهر و برادرهایش میشود و خود را کامل فراموش میکند اما با آمدن ژیوان تمام معادلات زندگیش به هم میخورد و سرنوشت بازی را به طور دیگری برایش پیش می‌برد.

 

مقداری از متن رمان اگر نرفته بودی :

کمی بیشتر خودم را جمع کردم و با ترس به صورت خواهر و برادرهایم نگاه کردم و گفتم:

نمی دونم؛ ما… ما خونه ی مامان فخری بودیم گفت که…

همان دم برای بار دوم در ورودی خانه به شدت باز شد و هیکل چـاق مادربزرگم؛ مادر پدرم؛ در چهارچوب در نمایان شد؛ بلند صدا زد:

نگفتم بهت؟ دیدی چه خاکی توی سرمون شد؟ دیدی آبرومون رفت؟

نزدیک ما رسید و خیره شد به ما چهار نفر؛ انگار مقصر همه ی اتفاقها؛ ما بودیم؛ پدر زانو زد و مادر بزرگ مقابلش ایستاد انگار خوشحال بود.

بـه جـای اینکه پسرناراحتش را آرام کند؛ گفت:

نگفتم این زن فقط خوشکلی داره؟ نگفتم فقط غر و قمیش بلده؟ زنیت نداره، صبح تا شب فکر غر و فرش بود، ای خدا حالا باید سرم و بکـنـم تـوی گـنـک ستراح، ای خدا کاش می مردم این روزا رو نمی دیدم ذلیل بمیری زن.

دست از گلایه برداشت و زل زد به من و گفت:

کی رفت؟ دیروز هان؟ همون دیروز رفته؟ خبر داشتی هان؟

جوابی ندادم؛ المیرا داشت گریه میکرد؛ دستش را گرفتم.

من نمی دانستم؛ هیچ چیز نمی دانستم؛ فقط میدانستم اتفاق بدی افتاده که پدر آرامم را تا این حد عصبانی کرده است.

پدر داشت سکته میکرد فقط این نیست؛ خیلی چیزها دیگر هم بود که من درک نمیکردم.

امیرعلی چه خاکی توی سرمون بریزیم؟

پدر مثل فنر از جا پرید؛ به سمت آشپزخانه رفت؛ مادربزرگ به دنبالش دوید. دیوانه شده بود؛ پدر همیشه آرام من.

امیرعلی چی کار میکنی؟ با توام.

لحظه ای بعد پدر را دیدم که با یک کارد بزرگ از آشپزخانه بیرون آمد.

دوید به سمت در خروجی؛ بلند گفت:

تا شب جنازه اش رو می آرم اگر نکشمش امیرعلی نیستم. زیر سنگ هم باشه پیداش میکنم.

مادربزرگ دنبالش دوید و داد زد:

تو رو به قرآن نکن نزار خون سگ بیافته گردنت.

به پری می گفت سگ؛ المیرا سرش را چسباند به شانه ام و گفت:

می ترسم، من می ترسم، چی شده؟

آبان با رنگ پریده نگاهم میکرد؛ آراد هم بغض داشت و چانه اش می لرزید.

دست دراز کردم و روی صورت آراد گذاشتم.

الان برات آب می آرم نترس باشه؟

به سختی بلند شدم؛ پاهایم خواب رفته بود المیرا چسبید به شلوارم و بـا گریه گفت:

نرو صوقی، نرو…

هر چهارتایی به آشپزخانه پناه بردیم؛ همه چیز مرتب، سرجای خود قرار داشت؛ جز پری؛ جز کشوی بالایی کابینت که نیمه باز رها شده بود.

المیرا گفت:

گرسنمه.

به اجاق گاز خالی خیره شدم از شب قبل تا حالا چیزی نخورده بودیم همان شب قبل که پدر بی خبر به دنبال ما آمد و ما را به خانه آورد و خودش داخل نیامد و رفت تمام شب را تا صبح از ترس گریه کرده بودیم.

ایستادم و به سمت یخچال رفتم؛ پرسیدم:

شیر و بیسکوییت می خوری؟

سرتکان داد. آبان گفت:

نیمرو….

به اجاق خیره ماندم؛ بلد نبودم؛ تا به حال درست نکرده بودم. تابه را روی گاز گذاشتم و روشن کردم؛ روغن ریختم و چهار تخم مرغ شکستم؛ روغن ریخت به مچ دستم؛ پوست تخم مرغها ریخت داخل تابه؛ اعتنایی به سوختگی دستم نکردم.

وقتی آماده شد هر چهارتایی دور تا به حلقه زدیم و بی حرف شروع به خوردن کردیم؛ هیچ کس هم اعتنایی به پوسته های ریز نکرد.

بعد همان جا روی قالیچه نشستیم. انگار منتظر بودیم.

آراد؟

داشت چرت می زد؛ گفتم:

برو توی اتاق بخواب.

بلندش کردم و او را روی تخت کوچکش گذاشتم آبان هم همان بیرون روی کاناپه دراز کشید؛ المیرا هم چسبیده به پای من آخر سر همان جا روی فرش خوابش برد.

آبان کمک کرد او را به اتاق بردیم به ساعت نگاه کردم؛ پنج ساعت بود پدر و مادربزرگ رفته بودند.

به تلفن خیره شدم. چشمهایم داشت می سوخت. پری کجا رفته بود؟ از دیروز صبح که از خانه ی مامان فخری؛ رفت؛ دیگر برنگشته بود.

سه روز بود که خانه ی مامان فخری بودیم و هر سه روز پری از خانه بیرون می رفت.

روز سوم دیگر برنگشت. همان شب هم پدر برگشته بود. حالا بعد از دو روز چه پیش آمده بود؟

بین خواب و بیداری صدای همهمه ای شنیدم؛ اعتنایی نکردم؛ صدای شکستن آمد؛ صدای فرو ریختن یک شیشه از جا پریدم، پدر بود که به خانه بازگشته بود؛ از دیدنش وحشت کردم.

در ورودی شیشه اش کامل خرد شده بود. دستهای پدر خونی بود. آبان هم سیخ نشسته بود انگار شوک زده شده بود.

مادربزرگ پشت سرش داخل آمد؛ گفت:

علی. ببین…

پدر داد زد:

اگر جفتشون و نکشم نامرد روزگارم اگر خونشون و نریزم مرد نیستم. اگر اونا رو نکشم این زندگی رو به آتیش میکشم. ای خدا ای خدا نشستی اون بالا نگاه میکنی؟ هان؟ من از سگ پست ترم اونا رو نکشم

حالا هم پری همیشه میگفت این زن فتنه است یک شهر را به هم میریزد شهر کوچک ما را داشت به هم میریخت نگاه پدر بند دل را پاره میکرد.

رمانده بود؛ انگار چشمهایش تیره و تار بودند؛ مادربزرگ گفت:

باشه. باشه جوش .نکن سکته میکنیها نزار کسی بفهمه، تف سربالاست. رسوامون نکن بزار لال بمونیم بزار ببینیم کجاست شاید شاید رفـته هـمون خونه ی دوستاش هان؟ شاید اتفاقی افتاده براش افتاده بریم بیمارستانها رو بگردیم؟

نشست و پاهایش را مالید و گفت:

الهی تا صبح . مرگش بیاد.

پدر داد زد:

الهی خبر مرگ جفتشون بیاد هر دوتاشون.

نشست روی زمین؛ مثل یخ وا رفت؛ شاید پاهایش ضعف رفته بود.

خم شد و نعره زد، نعره زد. پدر ساکت من نعره زد تمام خانه لرزید؛ ستونهای خانه لرزید. سقف خانه لرزید. دل همه ی ما لرزید. همه ی تن ما لرزید.

آراد فریاد زد و ز اتاق بیرون دوید و چنگ زد به آغوشم. آبان گوشهایش را گرفت. پدر فریاد می زد. فریادهایی از ته دلش؛ نفرین میکرد فحش میداد اشک می ریخت.

ما هم ترسیده و ناباور به او خیره مانده بودیم مادر بزرگم گریه می کرد. به سینه اش میکوبید بابا داشت جان مید داد همه ی ما از وحشت جیغ کشیدیم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان اگر نرفته بودی :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی ر.اکبری :

خانم رویا اکبری با اسم مستعار، ر.اکبری چهل و پنج ساله هستند و تحصیلاتشان را در رشته ی علوم انسانی به پایان رساندند و سال ۱۳۸۰ اولین همکاری خود را با نشر علی آغاز کردند.

 

آثار ر.اکبری :

رمان لمس تنهایی تو _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان اگر نرفته بودی _ کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان طلوعی در شب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان منتظرت بودم _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان ملکه جنوب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان چشمهایت مال من _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان مستانه _کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان لحظه ای با ونوس _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان بالاتر از سیاهی _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان پریا _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان نازک ترین حریر نوازش _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان خسته خانه _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دوباره مینویسمت _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دختران فرار چرا؟ _ کتاب چاپ شده در انتشارات جمال

رمان در سکوت سایه _ کتاب چاپ شده در انتشارات شادان

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها