رمان پایانم نزدیک است

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 3 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۱ بعد از ظهر
دانلود رمان پایانم نزدیک است

معرفی رمان پایانم نزدیک است :

در رمان پایانم نزدیک است نرجس پیربرناتن قلم روان دارد که از زبان اول شخص و عامیانه گفته شده.

نرجس پیربرناتن سعی دارد که زندگی زنان مستقل را با تمام تنش ها و چالش ها به نمایش بگذراد و جزییاتی که در رمان پایانم نزدیک است سعی در نشان دادن دارد به راحتی میتواند برای مخاطب تصویر سازی موفقی به عمل بیاورد.

 

مقدمه رمان پایانم نزدیک است :

تقدیم به رفیق روزهای سخت،

به همسرم که همیشه همدل و همراهم بوده و تقدیم به قشنگ ترین اتفاق زندگی ام،

آراد عزیزم

قدردان صبوری و مهربانی شما هستم.

 

خلاصه رمان پایانم نزدیک است :

پناه دختری صبور و فداکار که با زیر پا گذاشتن خود یک تنه به جنگ بدیهای زندگی می‌تازد تا هر طور شده خانواده ی کوچکش را حفظ کند دریغ از اینکه دنیا خوابهای بسیاری برای زیر و رو کردن او دیده و قرار است که با چالشهایی روبرو شود که تا کنون از سر نگذرانده.

 

مقداری از متن رمان پایانم نزدیک است :

لحظه ی بعد چشم از تیله های سبز نا آشنای روبه روم میگیرم.

ما تو خانواده مون چشم سبز نداشتیم جونمه عمرمه اما از نگاه کردن به عمق چشماش می ترسم.

می ترسم توی چشماش تصویری رو ببینم که تا قیام قیامت دلم براش تنگ میشه و غصه می خوره بغض بی اجازه میاد میخوام قورتش بدم که تو اولین روز مدرسه ی پسرم نگرانش نکنم و استرسش و بیشتر نکنم اما…

بغض اگه خوردنی بود که دیگه مکافات نداشتیم حرفای دکتر رو به یاد می آرم که نباید بغض کنم، بغضهایی که اکثر اوقات سرکوب میکنم تا منجر به گریه نشه.

وقتی بغض می آد احساس خفگی و تنگی نفس بهم دست میده، فشار روی قفسه ی سینه م زیاد میشه و ماهیچه های گلوم منبسط میشن.

قدیما به این علائم می گفتن غمباد اما نه من این طور نشدهم به خاطر این دو تا تیله ی سبز روبه روم هم که شده نمیذارم این بیماری بهم غلبه کنه و بشم یکی مثل مامان.

نفسهای عمیق میکشم خیلی تمایل به آه کشیدن دارم اما یقه ی روپوشش و درست میکنم و یه ماچ گنده از لپ سرخ شده ش میگیرم.

– آخ چه چسبید. تو بوسم نمیکنی؟

سرش و به سمت بالا تکون میده یعنی نه فنچ کوچولوم ترسیده

– چرا بوسم نمیکنی؟

سرش و یه طرفه کج میکنه و میگه:

نمی شه سال بعد برم مدرسه؟

به تقلید ازش منم سرم و یه طرفه میکنم

چرا میشه اما سال بعد دوستات میرن کلاس دوم، شما می ری اول و با کوچیک تر از خودت هم کلاس و هم کلام میشی اون وقت هی بهشون بگی من از شما بزرگ ،ترم باور نمیکنن دوست داری این جوری بشه؟

با اشاره ی سر جواب نه میده بغلش میکنم سفت و سخت دلم شاد میشه برای داشتنش.

خدایا شکرت که به ازای همه ی نداشته هام مهدیار رو بهم دادی مهدیار یادگار روزای سخته.

یاعلی میگم و بلند میشم یا علی میگه و کوله ش و بر می داره و از اتاق بیرون میره یا علی تیکه کلام کوهیاره و مهدیار کپی برابر اصل کوهیاره، البته از نظر اخلاق چهره ش شبیه کوهیار نیست، شبیه منم نیست!

لقمه رو داخل کیفش جا میدم و روی شونه ش میزنم

– مامان، زود کتونی بپوش برودم در سایه منتظرمونه. منم الآن می آم.

اولین روز ماه مهره و خیلی گرمه یه مانتوی بهاره ی مشکی جلوباز با شومیز و شلوار سفید تنم میکنم و روسری بلند یشمی رو انتخاب میکنم به پوست گندمیم می آد.

وقتی از اتاق بیرون می آم مامان و نشسته روی کاناپه، جای همیشگیش میبینم نگاه مامان به قاب عکس روی دیوار قفل شده، نگاه منم. نوار مشکی گوشه ی قاب بهم دهن کجی میکنه.

نگاهم از قاب به مامان می چرخه اکثر اوقات به عکس خیره میشه و سکوت سکوت سکوت. گاهی با خودم میگم اگه مهدیار و کوهیار و سایه ،نبودن من دیوونه می شدم و به معنای واقعی کم می آوردم صداش میزنم

– مامان… مامان مریم… ..مريم .بانو….

توجهش جلب میشه

– مامان جان بیا داروهات و بخور. من یه سر میرم بیرون اگه گرسنه ت شد، همه چی آماده ست. گذاشته م روی اپن تا دو ساعت دیگه برمیگردیم، شایدم زودتر.

سری تکون میده.

– مامان بیرون نریا هرچی خواستی به خودم بگو.

بازم سرش و تکون میده تلویزیون و روشن میکنم تا سکوت خونه اذیتش نکنه آهی میکشم و توی دلم میگم:

مامان چی میشد بگی برو دخترم مواظب خودت باش زود برگرد. مامان میدونی دلم برای خنده هات شده؟ بهت گفته م یادم رفته صدای خنده ات چه جوری بود؟ عقده ای شده مامان

من برای مهدیار خیلی میخندم با صدای بلند میخندم. همه ی کمبودهایی رو که تو دوران بچگی داشتم تو دلم دفن کردهم تا آتیشش دامن پسرم و نگیره اون باید خوش باشه مهدیار نباید هیچ کمبودی داشته باشه.

پسرم تنها دلیل زنده بودنمه، تنها دلیل نفس کشیدنمه نفسم به نفسش بنده. با شونه های افتاده به سمت در هال میرم دستم رو دستگیره میشینه و تا می خوام در رو باز کنم صدای مخملی مامان و میشنوم

– پرتو، زود برگرد.

دستم رو دستگیره خشک میشه و لبخند تلخی رو لبم میشینه، به تلخی تمام روزای سختی که داشتیم به تلخی داشتن مادری که افسردگی داره و در آستانه ی مبتلا شدن به آلزایمره.

نمیدونم اسم لبخندم چیه، تلخند، پوزخند نیشخند؟ نمیدونم ولی هرچی که هست لبخند نیست.

دلم پر میشه از بغض یاغی ای که میخواد راهش و به سمت چشمام باز کنه اما نمیذارم و باز هم تکرار مکررات نفس عمیق دوباره نفس عمیق با دستام چشمام و باد میزنم تا قرمز نشن. وقت برای گریه کردن بسیاره، الآن وقتش نیست.

از سرشونه نگاهش میکنم

پناهم مامان پناه

آخ پرتو!

وقتی وارد حیاط نسبتاً بزرگ خونه میشم دیگه از شونه های افتادهم خبری نیست نه از بغض خبریه و نه از قرمزی چشمام یکی از هنرهای خارق العاده م اینه که خیلی خوب حفظ ظاهر میکنم.

گفتم من عاشق حیاط خونه مون هستم؟ اگه نگفتم میگم این حیاط و با درختاش و میز و صندلی پلاستیکی کنج حیاط و موزاییک های قدیمیش و خیلی دوست دارم.

وقتی حالم خوبه بعد از کار کردن چند ساعته تو اتاق کار فعلی که قبلاً به عنوان انبار ازش استفاده می شد، یه چایی محلی که سوغات شمال همسایه مونه دم میکنم یه کم گل محمدی توش می ریزم با سایه میشینیم رو صندلی ژست مهندسا رو به خودمون میگیریم و خیلی باکلاس رفع خستگی میکنیم.

وقتایی هم که دلم گرفته، رو پله های ورودی ولو می.شم حال چایی ندارم حال هیچکس و ندارم، به نقطه ای خیره می شم، گیره ی موهام و باز میکنم و به این فکر میکنم که اگه روزی پیداش کنم، چطور به حسابش برسم باعث و بانی این حال و روزم و نه… نه، امیدوارم هیچ وقت پیدا نشه هیچ وقت…

بیرون در سایه پشت فرمون نشسته و تمام بدنش متمایل شده به سمت صندلی عقب تا پسر بق کرده ی من و بخندونه اما زهی خیال باطل
– سایه خوب .بشین مهره هات جابه جا شد.

میشینم تو ماشین و همراه با سلام ،گفتنمون دستامون و به هم میکوبیم جای کوهیار خالی که اگه اینجا بود میگفت

کی می شه شما مثل آدم دست بدین کوبیدن دست از دوران دبیرستان عادت شده برامون.

سایه نگاه خریدارانه ای بهم میکنه و قبل اینکه من بگم چرا نیست؟ اینقدر هر روز خوشگل تر میشی یا بگم اون چند تا تار موی کوتاهت و بنداز تو که بدجور دلبری میکنه.

به به چه مامان هلویی بپر تو گلویی مطمئنی اولین روز مدرسه ی تو لبخند میزنم چیزی نمیگم و با دست اشاره میکنم ماشین و روشن کنه سایه ناخواسته دست گذاشته نقطه ضعف من زخمی که هفت ساله رو خودم و دیگران دستکاریش میکنیم و حالا تبدیل شده به یه دمل چرکی.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان پایانم نزدیک است :

از طریق انتشارات علی / آرینا و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی نرجس پیربرناتن :

خانم نرجس پیربرناتن با نام هنری شقایق برنا متولد مرداد ماه سال ۱۳۶۸ هستند. ایشان متاهلند و ساکن رشت. تا امروز چهار رمان نوشتند که دوتایی آن قرار داد نشر علی ست و مضمون رمان هایاشن عاشقانه و اجتماعیست.

 

آثار نرجس پیربرناتن :

رمان دلخوشی ها کم نیست _ مجازی

رمان پایانم نزدیک است _ چاپ شده از انتشارات آرینا

رمان آوار رنگ‌ها _ در دست چاپ

رمان محافظ ماه _ در دست چاپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها