رمان آنیموس

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 25 مهر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۴ بعد از ظهر
دانلود رمان آنیموس

معرفی رمان آنیموس :

در رمان آنیموس داستان حول محور غزل می گردد، شخصیت پردازی ها به خوبی انجام شده و نکته مثبت این داستان نشان دادن شخصیت های خاکستری است. رمان آنیموس به خوبی واقعیت ها و عواقب تصمیمات اشتباه را به تصویر کشیده است.
این رمان در سال ۱۳۹۸ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این کتاب ۵۶۸ می باشد. ویراستاری رمان آنیموس توسط خانم زهرا احسان منش انجام شده است.

 

خلاصه رمان آنیموس :

غزل دختری که در ابتدای هجده سالگی، تصمیمی می گیرد که تمام زندگی او را تحت تاثیر قرار می دهد. حالا ده سال گذشته است و هیچ چیز مثل گذشته نیست. غزل دختر پر شور نشاط و عاشق پیشه‌ نیست. در این بین مردی وارد می شود که عاشق غزل شده است اما غزل همسر مرد دیگری است!

 

مقداری از متن رمان آنیموس ۱ :

نفهمیدم دقیقا از کجا شروع شد؟! شاید از اولین لبخند او که دوربینم از لب هایش دزدید. نه! شاید هم پیش از حرف ها، شاید از اولین نگاه شرمگینش که به چشمانم نرسیده، پایین افتاد تا هرگز نتوانم مستقیم به آن دو پیاله ی مست، خیره شوم.

نفهمیدم کی و کجا، اما به خودم که آمدم، دنیای کوچک خصوصی ام، پر از “او” شده بود. یک عکس، دو عکس، سه تا… چشم که باز کردم اتاق کارم، پر از عکس های ربوده شده از غزل بی خبر از من، بود. حالا نه یکی و دو تا، صدها عکس از او من را در حصار خود نگه می داشتند.

او را که می دیدم حالم خوب بود، اوضاعم رو به راه بود… می خندیدم، اصلا شارژ می شدم برای یک هفته!

شاید “شیفته” کلمه ی مناسبی برای وصف حالم بود، من شیفته ی این دخترک سفالگر شده بودم. او خودش بود، خود آنیمای من!

هر قدم که بر می داشت، هر حرفی که می زد، تمام رفتارهایی که در مواجه با موارد مختلف از خود بروز می داد، تماما آن چیزی بود که من اگر زن بودم، انجام می دادم، او اصلا خود من بود در یک قالب ظریف و من چقدر این خود جدای از خودم را دوست داشتم.

 

مقداری از متن رمان آنیموس ۲ :

لحنش آن ته مانده‌ی دلم را ریخت. آنیموس مستقیما قلبم را هدف گرفته بود. بزاق جمع شده در دهانم را به زور پایین فرستادم و بار دیگر ، لرز لرزان به چشمانش خیره شدم.

هر چه تلاش کردم ، دهانم باز نشد تا پاسخی به او بدهم. در واقع کلمات آن چنان در ذهنم از هم پاشیده بودند که من چیزی برای گفتن پیدا نمی‌کردم.

باز هم نفس عمیقی کشید. گویا او هم پر از اضطراب بود و نفس کم می‌آورد.

_من درک می‌کنم. می‌دونم چقدر این ترست بزرگه. می‌دونم الان ذهنت آشفته‌ست اما…

دستی به موهای آشفته‌اش کشید و لب به زبان تر کرد.

_به من فرصت بده غزل… خواهش‌ می‌کنم من… من…

 

مقداری از متن رمان آنیموس ۳ :

یک ماه از پیشنهاد دارا در آن کافی‌ شاپی که حالا در نظرم زیباترین جای عالم بود، می‌گذشت. در مدت این یک ماه، من فقط سه بار توانسته بودم دارا را ببینم. هر بار هم مدیون مهمانی‌های پرزرق و برق پاگشای تابان و پاشا بودم، آن دعوت همگانی و مهمانی شلوغی که زن‌ عمو شیدا ترتیب داده بود.

یقه‌ ی کل فامیل را گرفت و دستِ همه را در حنا گذاشت. تنها کسانی که از این اوضاع سود می‌بردند، من و دارا بودیم. منی که ‌میان تمامِ باید‌ها و نباید‌های قفل‌ زده بر دست ‌و پایم، مدام فرصتی برای دیدنِ دوباره‌ی او می‌جستم و دارایی که هر بار من را می‌دید، بیشتر از پیش دلم را می‌برد.

خوب می‌ دانست چه کند تا دل و دینِ آدم را بلرزاند. در این یک ماهه، من کشته‌ مرده‌ اش شده بودم. این اواخر، شرایط به نفع من و دارا، تغییراتِ زیادی کرد.

بابا بالاخره بر تنِ قولش جامه‌ ی عمل پوشاند و برای من موبایل خرید و راه را برای پیامک‌های دزدکی و تماس‌ های پنهانی من با دارا هموار کرد. بالاخره می‌توانستم با پیامِ:

«شب به‌خیر عروسکم»

دارا به خواب بروم. رؤیاهای شیرین به هم ببافم و غرق در لذت شوم. از سویی هم آغاز سالِ تحصیلی و ورودم به دانشگاه، کمی دست‌وبالم را برای دیدار‌های کوتاه‌ مدت و جمع‌ و جور باز کرده بود.

حالا راحت‌تر می‌ توانستم برای بیرون رفتن از خانه و فرار از سؤال‌پیچ شدن، بهانه جور کنم.

آن روز هم کیفور از برنامه‌ی نامنظمِ کلاس‌ها در آغازِ ترم و پیش آمدنِ فرصتی دیگر برای دیدنِ دارا، در سلفِ دانشگاه با ریحانه و مریم، دو دوستِ تازه‌ ام، دورِ میز غذا نشسته بودیم و در خورشت قیمه در پی تکه‌‌ ای گوشت می‌گشتیم و حرف می‌زدیم.

در واقع من حرف می‌ زدم و پُزِ دارا را می‌ دادم و آن دو با چشمانِ هیجان‌زده به دهانم خیره شده بودند.

ـ تازه پریشبم که خونه‌ی پسرعموی بزرگم دعوت بودیم، گیتارش رو آورده بود. وسط مجلس نشست و یه آهنگی زد اصلاً عجیب. این‌قدر قشنگ بود، همه انگشت‌ به‌ دهن مونده بودن. بعدشم با آهنگه خوند… چه صدایی! چه صدایی! شعرش یادم نیستا، ولی هی اون وسطای شعر می‌خوند غزل… غزل…

ریحانه قاشق غذا را روی بشقابش گذاشت، دست زیرِ چانه زد و روی میز وا رفت.

ـ خداییش؟! قیافه‌ اش چی؟ باکلاسه؟

نفسم را شمرده‌ شمرده بیرون فرستادم و مثلِ او بر روی میز خم زدم.

ـ خیلی باکلاس و خوش‌ تیپه. تموم لباساش مارکه. بوی ادکلنش از شش فرسخی آدم رو دیوونه می‌کنه.

مریم هیجان‌ زده قاشقش را پر کرد و قبل از آنکه به دهان بگذارد، گفت:

ـ بابا، خب دل‌مون رو آب کردی با این تام‌ کروزت. یه عکسی، فیلمی، چیزی ازش بگیر، ما هم ببینیم فیض ببریم.

دهان جلو دادم. در واقع همان دو شب پیش در مهمانی، زمانی که دارا داشت گیتار می‌ زد و می‌خواند، پنهانی و دور از چشمِ بقیه از او فیلم گرفتم.

گرچه اولین تجربه‌‌ ام در ضبط فیلم با موبایل بود و دو دقیقه‌ی اولش، تصویر روی زومِ صد در صد، نوکِ بینی دارا را فیلم‌ برداری کرده بود و باقی‌ اش هم آدم را یادِ یک مستند از زلزله‌های ژاپن می‌انداخت، اما درهرصورت، خودم آخر شب بعد از مهمانی، زیرِ پتو، با دیدنش ذوق‌مرگ شده بودم.

اما مسئله این بود که می‌ترسیدم اگر فیلم را به آن‌ها نشان بدهم، مسخره‌‌ ام کنند. می‌ ترسیدم آن دو هم مثلِ یلدا، چیزی برخلاف باور و عقیده‌ی من بگویند.

تمامِ این مدت هر بار یلدا را می‌دیدم، داشت از دارا و تابان و تقریباً کلِ خانواده‌ی آن‌ها بد می‌گفت. دیگر واقعاً تحملِ شنیدنِ حرف‌هایی شبیه به حرف‌های یلدا را نداشتم.

ـ راست می‌ گه دیگه، این بار دیدیش یه عکس ازش بگیر ما هم ببینیمش.

صحبتِ ریحانه در تأیید حرفِ مریم، من را از افکارم بیرون کشید. با تردید مکثی کردم و آخرش هم هیجانِ به اشتراک گذاشتنِ تمامِ آنچه در سرم داشتم، بر اضطرابم چربید و دل را به دریا زدم. قاشق و چنگالم را در ظرف غذا انداختم، کیفم را از کنار صندلی برداشتم و موبایلم را بیرون کشیدم.

ـ اتفاقاً یه فیلم ازش دارم، همون پریشب گرفتم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آنیموس :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد. نسخه مجازی این رمان نیز با اجازه ی ناشر در اپلیکیشن باغ استور قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی هستی قنبری :

هستی قنبری، متولد هشتم شهریور ماه ۱۳۷۰ است. در کرمانشاه ساکن است و اکنون کارشناس ارشد ادبیات فارسی و دبیر زبان و ادبیات فارسی نیز است.

 

رمان های هستی قنبری :

رمان یادگاری – انتشارات شقایق

رمان آنیموس – انتشارات صدای معاصر

رمان اقیانوس خورشید – انتشارات علی

رمان نجوای ناجی – انتشارات روشا

رمان بهشت و برهوت – انتشارات روشا

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها