رمان در وجه لعل

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 12 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۹ بعد از ظهر
دانلود رمان در وجه لعل از بهار برادران

معرفی رمان در وجه لعل :

رمان در وجه لعل نوشته ی بهار برادران  روایتگر بخشی از تاریخ معاصر کشور می باشد که سالهاست کتمان شده است. این رمان بسیار مورد توجه مخاطبین قرار گرفته است و توانسته رضایت اکثریت را جلب کند.

 

خلاصه رمان در وجه لعل :

رمان در وجه لعل به قلم بهار برادران داستان خودش بود سنگی تحت فشار افکار متعصبانه و خودخواهی های یک نظام فکری تکرو که نه فقط در دادگاهها و تلویزیون و کوی و برزن که در خانه ها و قلب ها هم رخنه کرده.
آدم‌های شهر لعل خدا رو خریده بودن و در قاب های طلایی به در و دیوار خانه هاشون زده بودن .
تکفیر پویندگان راه انسانیت چیز تازه ای در طول تاریخ نیست .
روایت عشق در این داستان نه حکایت تیرمژگان بود نه عاشقانه زیر چشمی و نه هیچ روایت ساده دیگری. دو تن ، دو روان خسته شده از دوروییها ، دو رنگ بودنها ، نقش بازی کردنها…
در کنار هم آروم گرفتن. شخصیت مقابل پسر بیگناه داستان نبود!!! اصلا نبود ، سالها یک مرید کورکورانه بود و بعد هم لباسش دو رنگ شد . پسر متجددی بود که از رانت پدربزرگش هم بی نصیب نمی ماند.
او جایی آزاده شد که انسانیت و شرافت در یک خانه کوچک اقساطی حامیش شد توسط دستهای بخشنده مطرودترین عضو این فامیل عریض و طویل. کسی که نجابت رو نه در پوشش که در رازداری و شرافت رو نه در شعار و تکبیر که در بخشش و محبت معنا کرد.
هرگز گناه کسی رو بپای دیگری ننوشت و هرگز قضاوت عجولانه نکرد لعل اول از همه برای او یه همدم شد بعد خواست که همه جوره باهاش باشه این باهم بودن رنگش مالکانه نبود یک خواست دو طرفه بود بر اساس شناخت، شعور و طبیعات.

 

مقداری از متن رمان در وجه لعل :

خنده ام بند آمد و لب های خشک شده و کج وکوله ام جمع شدند. نگاهم، مات روی لب هایش ماند. گردن کشیدم وگفتم: «می فهمی داری چی می گی فرشاد؟!»
هوا را فوت کرد. ناراحت بود! یا آن لب های آویزان و چشمان پایین کشیده شده و چهره گرفته، تنها منِ احمق را می توانست فریب دهد؟
برعکس همیشه پشت میز ریاستش ننشسته بود. چهره اش جدی نبود. ژست هم نگرفته بود!
ساکت ایستاده بود و یک دستش مشت شده، کنارش آویزان بود. زبانم را روی لب‌های پوسته
شده ام کشیدم، تارهای صوتی ام انگار توی هم گره خورده بودند که صدایم آن طور لرزان به گوش رسید: «من باید چی کار کنم؟»
سر تکان داد. نگاهش به آرامش دعوتم می کرد اما من یاغی شده بودم. قلبم بی امان می کوبید. دست دور دهانش کشید و چانه اش را توی مشتش گرفت.
چانه خوش تراشش را که شیاری ریز از وسط به دو نیم کرده بود. چانه ای که همیشه بالا می گرفت. به آن می بالید و وقت هایی که به دندان می گرفتمش “آخ” دروغین ولی پرلذت از دهانش بیرون می داد، بعد هم “بی شرف” را کش دار بارم می کرد و بعد…
«ببین لعل… من…»
«فقط بگو چی کار کنم؟»
توی حرفش پریدم. چشمانش گرد شد. شاید چون هرگز صدای آن طور به هوا رفته را از من همیشه آرام و مطیع نشنیده بود. نه در آن یک سال و خرده ای که رابطه مان پا گرفته بود و نه قبل تر. هر چه میانمان بود احترام بود و محبت.
انگشتانش را لای موهای مواجش کشید. لب‌هایش را به هم چسباند و با گفتن جمله بعد نگاه دزدید: «برو کارگزینی.»
چانه ام بالاخره لرزید. چشمانم پر شدند و ناباور عقب رفتم. بعد هم عقب تر. آن قدر که از اتاقش که بیرون زدم بدون توقف از مقابل منشی گذشتم. قربانی صدایم زد.
به صدا زدنش اهمیت ندادم و خودم را به کنج راه پله ها رساندم. بینی ام را بالا کشیدم تا اشک هایی که توی کاسه چشمانم اسیر کرده بودم سرازیر نشوند. باورهایم فرو ریخته بود. قلبم داشت می‌ترکید.
کمرم را به دیوار خنک کوبیدم. یادم به لحظه ای افتاد که به اتاقش احضار شدم. به خیال محقق شدن قول و وعده های پوچ و توخالی اش ظاهرم را ساخته بودم. رژ بی رنگ اما براقی را روی لب هایم کشیده و ابروهای پرم را با انگشت مرتب کرده بودم.
باز خودم را به دیوار کوبیدم. نفس هایی عمیق کشیدم. هیچ صدایی به گوشم نمی رسید. عجیب هم نبود؛ صدا را آنجا خفه کرده بودند. تنها صدای هوهوی کولرهای کهنه و زنگ خوردن تلفن می آمد و “بازرگانی، بفرمایید” گفتن های خانم قربانی.
گفته بود اخراجم کردند. نگفته بود اخراجم کرده!
بقیه را جای خودش اسم برده بود و همان بقیه درد را چند برابر می کردند.

این شش سال با چنگ ودندان برای حفظ کارم تلاش کرده بودم، مطیع بودم و حرف شنو و حالا به بهانه تعدیل نیرو اخراج شده بودم. آن همه اضافه کاری و مرخصی های مطالبه نشده حالا روی دستم باد کرده بود. سر خم کردن ها و تن دادن به خفت ها و بله قربان گفتن ها به پوچی ختم شد!
کارم در کارگزینی چند دقیقه بیشتر طول نکشید. مقدمات بیکار شدنم از قبل فراهم شده بود!
حتی مجال چانه زدن و التماس را هم ندادند. حکمم آماده منتظر امضای من بود و تمام.
نگاهم روی انگشتی که چندبار روی برگه روبرو ضربه زد ثابت ماند. رد خودکار کنار ناخن مرادی جا مانده بود و پوست نوک انگشتش به نظر زمخت می آمد. درست مثل صدایش که گفت: «خانم این جا و این جا رو امضا بزن و برو به سلامت.»
“برو به سلامت” عین سیلی صورتم را چزاند. مگر داشت پست یا مقامی بذل و بخشش می کرد!
نگاهم بالا کشیده شد. با مرادی تنها روزهای اول استخدامم همکلام شده بودم و بس. کارمند قدیمی کارگزینی بود و گذر من به آنجا نمی افتاد. داشت با چشمان ریز و دکمه ای اش صورتم را نگاه می کرد.
مقنعه ام را بی اراده جلو کشیدم هر چند که دیگر نیازی به ظاهر سازی نبود. باز روی کاغذ ضربه زد و گفت: «امضا کن برو…»
فکرم کار نمی کرد. حافظه ام روی دور تکرار افتاده بود و تنها “اخراج شدی” را مدام بازخوانی می کرد. باید چه می کردم؟
شلوغش می کردم؟
فریاد می زدم؟
زیر بار نمی رفتم؟
با چه کسی چانه می زدم؟
فرشاد گفته بود دستور از بالا آمده اما امضای تمیز و مرتبش، با همان قلم مون بلان که کادوی تولدش بود، بدجوری دهن کجی می کرد. اول حکم را تایید کرده بود و بعد خبرش را داده بود. پرسیدم: «چند نفر تعدیل شدن؟»
مرادی با آن ته ریش چند رنگ و لب های چروکیده و تیره رنگش گفت: «تعدیل نیرو نداشتیم خانم. شرکت وضعش خوبه الحمدالله.»
خشم توی‌ سینه ام قل قل کرد. صدایم را صاف کردم. باید حرفی می زدم جای آن که مثل یک احمق ظاهر شوم و لذت رنج کشیدن و تحقیر شدنم را به مرادی بچشانم، خودکار را روی برگه انداختم.
«من حق و حقوقی دارم. هنوز سال تموم نشده، تا آخر سال قرارداد دارم.»
«من نمی دونم… حق و حقوقت رو برو بالا بگیر… لابد یه کاری کردی اخراجت کردن. اخراج نداشتیم ما اینجا!»
با حرفش صورتم آویزان شد. آب دهانم را قورت دادم. کاری کرده بودم؟!
در آن چند سال یک بار هم توبیخ نشده بودم! نه از زمانی که فرشاد مدیر بخش شد نه قبلترش!
مرادی از نیش کلام زدن خوشش آمده بود انگار که گوشه لبش بالا رفت و چشمانش برق زد. دوباره روی جایی که باید امضا می زدم ضربه زد. پیش از آن که فرو بریزم زمزمه کردم: « اول باید بخونمش.»
«بخون ولی آخرش امضا رو باید بزنی.»

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان در وجه لعل :

دانلود رمان در وجه لعل اثر بهار برادران، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Dar Vajhe Laal Novel

 

بیوگرافی بهار برادران :

بهار برادران هستم متولد بهمن ۱۳۶۲ در تهران و در حال حاضر ساکن شیراز می باشم. از نوجوانی علاقه مند به مطالعه بودم و ادبیات را با خواندن آثار کلاسیک آغاز کردم. سال ۱۳۹۵ با کتابخانه مجازی ۹۸یا آشنا شدم و فعالیتم را در زمینه نقد و بررسی آثار مجازی آغاز کردم. پس از آن به ترغیب دوستان نویسنده اولین اثر خود، در هزارتوی شب، را به نگارش درآورده که در انتظار چاپ می باشد. اثر دومم در وجه لعل بوده که مورد استقبال دوستان عزیزان قرار گرفت و در حال حاضر مشغول به نگارش اثر سوم خود می باشم.

 

آثار بهار برادران :

رمان در وجه لعل – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان در هزار توی شب – انتشارات علی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها