رمان نقش نگار

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمانشناس
تاریخ انتشار: 27 تیر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۴ بعد از ظهر
دانلود رمان نقش نگار

معرفی رمان نقش نگار :

در رمان نقش نگار، الناز پاکپور به خوبی تقابل آداب و رسوم های قدیمی و جدید را نشان داده است و به خوبی همه حس می کنیم که چگونه نسل جوان به هیچ وجه آداب کهنه و قدیمی که پایه و اساس درستی هم ندارند، قبول نخواهد کرد و در ادامه با شخصیت مرد داستان همراه می شویم که به نگار راههای جدیدی برای زندگی، عشق،‌مبارزه و آرامش را نشان می‌دهد.

رمان نقش نگار در سال ۱۴۰۰ از نشر صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات رمان نقش نگار ۶۰۳ می باشد. ویراستاری رمان نقش نگار توسط خانم زهرا احسان منش انجام شده است. از الناز پاکپور تا کنون ۵ اثر به چاپ رسیده است.

 

خلاصه رمان نقش نگار :

رمان نقش نگار داستان زندگی دختری به نام نگار رو روایت می کنه که در‌ مجادله‌ ای همیشگی با خانواده‌ اش، برای اثبات خودش است. نگار همیشه در تلاش است تا از تفکرات و آداب و رسومی که قبول ندارد، پرهیز و کناره گیری کند. همین موضوع باعث ورود او به شرکتی می‌شود که مسیرش را عوض می‌کند. حضوری پررنگ که نقش‌ نگار ‌را در مسیر زندگی‌ اش کاملا عوض می کند.

 

مقداری از متن رمان نقش نگار ۱ :

دهمین نگاری بود که می گفت، نگارهایی که با هم متفاوت بودند. اولی نگاری آبی رنگ، گول زننده برای آرامشی که نبود. نگار دوم شاید کمی سبزه، سردتر و صبورتر…

– نگار این در و باز می کنی یا نه؟

خیلی وقت بود که می شناختمش. سکوت برایش مفهوم داشت. برعکس خیلی از انسان ها که کلام را نمی فهمیدند. او سکوت را هم ترجمه می کرد.

پوزخندش را می توانستم حتی از پشت درهای بسته هم حس کنم.

– اومم… فکر کنم شکستن در میتونه تجربه ی جدیدی باشه.

پاهای خشک شده ام را روی زمین گذاشتم. تجربه های جدید را دوست داشت . مطمعن بودم در را می شکند. با چشم هایی که به خاطر نور و گریه باز نمی شد، قفل در را باز کردم. نگذاشت تا در را کامل باز کنم . با نوری که از پشت سرش می تابید تشخیص حالت صورتش سخت بود.

مقداری از متن رمان نقش نگار ۲ :

مامان عرق روی پیشانی اش را پاک کرد..سیب زمینی های آماده کرده اش را با صدای جلزی کف ظرف گذاشت. لبخند نصف نیمه ای زدم. حتی نوع ته دیگ غذا هم با سلیقه اش باید جور میبود…

_یه ساعت اون یه ذره کاهو تموم نشده…

به چشمهای شیطونش نگاه کردم و جوابی ندادم…

_یعنی مگه دست اونه..انقد تو خونه نگهش دار تا یاد بگیره کاری که تو میخوای رو انجام بده…

صدا در آشپزخانه را خیلی راحت رد کرد و به گوش هر سه نفر ما رسید…

نمیخواستم حتی سرم را بلند کنم…برایم این جملاتش عجیب نبود…میدانستم اگر مغزش را هم باز کنیم چیزهایی به مراتب بد تر آنجا بالا و پائین میشود.

تک سرفه ای از سالن به گوشم رسید :

اون که بله.. مگه دست خودشه.. از عروسیمون نه ماه گذشته تا حالا هم اگر صبر کردم…

مامان دم کنی را گذاشت و پر شالش را مرتب کرد و در حالی که داشت از کنارم رد میشد گفت:

زود باش تمومش کن یه سینی چایی بیار.

بدون جواب دادن کارم را ادامه دادم… با ورود مامان به سالن صدای تعارف و تشکر هر دو نفرشان بلند شد.

چاقو را روی تخته چوبی رها کردم…و برگشتم به سمت نگین… لب پایینش را به دندان گرفته بود و نگاهم میکرد…

_شنیدی دیگه..

هیچی نگفت. فقط نگاهم کرد… آه آه از این نوزده سالگی های پر شور..گاهی فکر میکردم از نوزده سالگی های من خیلی هم نگذشته اما…

_حالا چرا اونجوری نگاهم میکنی؟

سرش را پایین انداخت :

ببین نگار…

مقداری از متن رمان نقش نگار ۳ :

به مرد رو به روم نگاه کردم با چشمهایی که عجیب شبیه چشمهای نگین بودن. قد متوسط و با شانه های پهن. مرد قدرتمند کودکی هایم. قهرمان نوجوانی هایم و بعد مردی که از سیزده سالگی همه چیزش رنگ و بوی دیگه ای برایم گرفت…

_دیشب عرفان خونه بوده…

چاییم را قورت دادم :

-عرفان و علیرضا و نوید.. هر سه تاشون…

انقدری کلامم نیش داشت که یک ابرویش بالا بپرد

_من نمیدونم تو چه مشکلی…

_بابا خواهش میکنم… اومدم راجع به خودم باهاتون صحبت کنم….

تصمیم درست بود..شک نداشتم…

_چیزی شده؟؟ مادرت که چیزی به من نگفته …

کمی گره رو سری لیمویی رنگم را شل کردم و نفسی تازه کردم:

-مامان قرار بود باهاتون صحبت بکنه … من البته به این صحبت خیلی …

_ نگار حاشیه نرو…

مثل همیشه رک بود و مستقیم…

_من میخوام برم سر کار…

ترجیح دادم جمله ام را صریح و بی حاشیه مطرح کنم…

مقداری از متن رمان نقش نگار ۴ :

_زایمان کرده؟!

مهرناز دستمال دستش را روی میز رها کرد و خنده اش را قورت داد:

– نگار؟؟!!

نگین اما نتوانست صدای خنده اش را کنترل کند و صدای قهقهه اش در آشپزخانه پیچید.

_چه خبره نگین؟

خاله مینو که داشت النگوهایش را بالا میزد تا میوه های داخل سینک را بشوید. این تذکر را به نگین داد.

_خاله آخه تو نمیدونی نگار چی می گه که؟

موهای تازه بلوند کرده اش را پشت گوشش زد و دست به سینه رو به رویم ایستاد:

-باز چی گفتی سرتق؟؟

ظرفهای دسته شده را توی دستم گرفتم تا در کابینت جا به جایشان کنم.. صدایم را کمی پایین آوردم :
-زن دایی مژگان رو میگم دیگه.. پیش دستیش رو سمت من نمیگیره. میخوام سفره رو جمع کنم باید کامل خم شم.. گفتم شاید زایمان کرده باشه…

خاله مینو خنده اش را جمع و جور کرد و ور پریده ای گفت و به سمت سینک رفت…

مادر جون هول چای بود و من هول تنها پیدا کردن مامان… نگین سر به سر سپهر پسر دایی مان میگذاشت و دایی مهدی و شوهر خاله ام جهان خان اخبار نگاه میکردند و دختر خاله های دو قولوی سیزده سالم هاله و سایه پچ پچ میکردند…

همه چیز مثل همیشه بود… مثل همه شامهای دور همی خانه مادر جون… دلمه ها را میپیچید و در فریزر نگه میداشت تا ما بیایم… چایش را دارچین میزد تا دوست داشته باشیم… اما ته دل من نگرانی خاصی بود…

ظرف ها را جا به جا کردم و چای ریختم و به حیاط پناه بردم. نشستن لبه ی بهار خواب و آویزان کردن پاهام بهترین حس این چند روز اخیر بود. سرم را بلند کردم و به آسمان گرفته ی شب نگاه کردم…

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان نقش نگار :

می توانید رمان نقش نگار را از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید.

 

بیوگرافی الناز پاکپور :

الناز پاکپور متولد سال ۱۳۶۱ و دکترای مطالعات رسانه دارد. نوشتن را به صورت جدی از سال ۱۳۸۹ با سایت نودهشتیا و با نام beste شروع کرد که این نام مستعار در زبان ترکی به معنی کلام موزون و عاشقانه است.

 

رمان های الناز پاکپور :

رمان نقش نگار – انتشارات صدای معاصر
رمان بوی وانیل – انتشارات سخن
رمان انار – انتشارات علی
رمان بانوی قصه – انتشارات سخن
رمان زیتون – انتشارات علی
رمان زیر گنبد کبود – در دست چاپ
به سبزی دست های تو -فایل رایگان و مجازی
بن بست (مشترک با منا معیری) – فایل رایگان و مجازی

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها