رمان عنکبوت

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 19 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۰ بعد از ظهر
دانلود رمان عنکبوت

معرفی رمان عنکبوت :

رمان عنکبوت طرح داستان قوی دارد و آزیتا خیری شخصیت پردازی عالی انجام داده است. تعلیق بالای رمان عنکبوت پر کشش اما یک تلخ داستان تکان دهنده است.

تعدد شخصیت دارد اما با هر کدام از شخصیت ها میتوان به خوبی ارتباط گرفت. شخصیت های داستان مثل تار عنکبوت به هم متصل میشوند و داستان را به واقعیت بیست سال قبل میرساند. رمان عنکبوت در ژانر معمایی نوشته شده و نثر ساده و روانی دارد.

 

مقدمه رمان عنکبوت :

به نام خدا

برای آزاده بهزادی منش عزیزم به پاس مهربانی بیحدش

آزیتا خیری

 

خلاصه رمان رمان عنکبوت :

در رمان عنکبوت با کشته شدن دختری جوان که استاد یک آموزشگاه است، در ارتفاعات توچال، پای کسری به عنوان سرگرد به داستان باز میشود.

سرگردی که در کودکی خودش قربانی اسید پاشی بوده و از سوی دیگر مرگ مشکوک مدرس دیگر پرونده ای را باز میکند که به دبیرستان متروکه عدالت و ماجرای ۲۰ سال پیش آن گره میخورد. پرونده ای که با رمزگشایی آن پرده از یک جنایت بزرگ برداشته میشود.

 

مقداری از متن رمان عنکبوت ۱ :

از اول بهت گفتم پونصد نه بیشتر!

کمه لعنتی!

همینم از کارت خواهرم یواشکی زدم به کارتت میفهمی اینو؟

سپنتا لحظه ای فکر کرد و بعد با لحنی ناخوشایند جواب داد:

سگ خورد! هشتاد بیست به نفع من!

چهل شصت!

سپنتا با لحنی مسخره و تند جواب داد :

یه تومن از حساب مادره کش نرفتم که اصل و سودشو تقدیم تو کنم.

شایان با خشم غرید :

گه تو این شراکت قبوله.

صدای شادی را که شنید بدون خداحافظی تماس را قطع کرد و موبایل را در جیب شلوارش گذاشت به سوی در سه لنگه ی اتاق رفت و کمی سرک کشید.

شادی پشت به او به سوی در حیاط می رفت و بی حوصله میگفت:

شب خونه اومدنی میگیرم

ساره میان چهارچوب آشپزخانه ایستاد و غر زد :

می خوام شام درست کنم. الان روغن میخوام شادی در حیاط را باز کرد و بلند جواب داد :

بده شایان بره بگیره.

روی ایوان ایستاد و به هوای یافتن لنگه دمپایی دور و برش را کاوید؛ اما آخرسر و با دیدن لنگه دمپایی پلاستیکی جلوی در توالت گوشه ی حیاط با لحنی عصبی نق زد:

آه!

لی لی کنان به سوی بند رخت رفت و مقنعه اش را از روی بند کشید. نگاه نومیدش به لکه های پودر شوینده بود. مقنعه را میان دو مشتش می سابید که یکباره و با حس کش آمدن شره لزجی روی موهایش ناباورانه به آسمان نگاه کرد.

کبوتر از بالای حیاط پرید و سر هره ی دیوار نشست شادی با حیرت روی موهایش دست کشید. فقط اسهال کبوتر آقا رحیم را کم داشت خم شد و لنگه دمپایی را از پایش درآورد و آن را به طرف کبوتر پرت کرد و حرصی و عصبی فحش داد:

«پدرسگ!»

کبوتر پر زد و دمپایی جایی توی کوچه رها شد.

او با تأسف سر تکان داد مقنعه را روی شیر آب انداخت و به آب حوض نگاه کرد. چشم هایش را بست و بی فکر سرش را زیر آب برد. آنجا، میان موج های آرام آب هیچ صدایی نبود؛ جز شلپ شولوپ آهسته ی آبی که با موهای او موج گرفته بود.

زیر آب چشمهایش را باز کرد. ماهیهای قرمز ساره دور صورتش جمع شده بودند و موهای بلندش رقصان و نرم در آب میلولید…

 

مقداری از متن رمان عنکبوت ۲ :

جاده ی جنگلی منتهی به شاه راه اصلی پر بود از صدای خنده های تیم کوهنوردی. آخرین قدم های کوه پیمایی بود و بعدش میرسیدند به جاده ی اصلی و از آنـجـا تـا پارکینگ ماشینها راه زیادی نمانده بود

دختری وقت پایین آمدن با خنده جیغی کشید و به کوله پشتی پسر جلویی چنگ زد.

هر دو پخش زمین شدند و صدای خنده ی تیم هفت نفره شان به هوا رفت لیدر تیم از جلوی دسته تشر زد :

بسه دیگه از برنامه عقبیم جمع وجور کنید زودتر برسیم پایین.

دختر در حالی که به سختی سعی داشت بایستد با خنده جواب داد :

بداخلاق نباش عرفان آدم ازت میترسه.

عرفان بدون جواب به حرف او، روبه بقیه گفت :

من برای کسی مکث نمیکنم؛ اما اگه بخواید به این بی نظمی ادامه بدید، دیگه باهاتون برنامه نمیرم.

دختر اخم کرد؛ اما دوستش وقت گذشتن از کنار او به بازویش زد و گفت :

بریم دیر شد.

دختر لباسش را تکاند حالا تقریباً آخرین نفر بود هم نوردی وقتی از کنار او عبور می کرد با جدیت گفت :

جدا می افتی مکث نکن.

و رفت. دختر اخم کرد هم خسته بود و هم از اخم و غرغر بقیه دل خوشی نداشت. راه افتاد؛ اما با شنیدن صدای خش خشی میان بوته ها بی اراده مکث کرد. به طرف بوته ها رفت و با عصای کوه نوردی اش کمی آنها را کنار زد سگی ولگرد عوعویی کرد و دختر وحشت زده خود را عقب کشید؛ اما عجیب بود که سگ قصد فرار نداشت.

دختر یکی دو گام از بوته دور شد. عوعوی سگ و له له مشتاقش که با ولع زمین را میکند، متحیرش کرد.

راه رفته را برگشت و کنار بوته ایستاد سگ ولگرد مقابلش گارد گرفت دختر بی توجه به او با عصا کمی خاک را جابه جا کرد آفتاب تیز می تابید و او عرق ریزان خیره بود به خاکی که آهسته کنار می رفت سگ دندان قروچه می کرد و هر لحظه ممکن بود حمله کند.

دختر با نگاهی باریک و متحیر عصا را کنار گذاشت و روی زانو نشست دستش را به خاک کشید و لحظه ای بعد مثل برق گرفته ها عقب پرید.
دیدن دستی که از خاک بیرون افتاد شوکه اش کرد و صدای جیغ بی امانش در سكوت کوهستان پیچید.

 

مقداری از متن رمان عنکبوت ۳ :

شادی کوله اش را روی دوش انداخت و پرسید :

کار نداری؟ دیرم شد.

ساره با کف گیری جلوی در آشپزخانه ایستاد و لبخندی به صورت او پاشید. جواب داد :

برو در امان خدا.

شایان با گرمکن سورمه ای و تیشرتی ،سفید نشسته روی فرش، وقتی به ظاهر روی تست های فیزیک کار میکرد به خداحافظی آن دو گوش سپرد.

شادی به سوی در رفت؛ اما بلند و آمرانه گفت :

شایان اون بیست صفحه رو حل میکنی بعد می آی کلاس!

او با لحنی نگران جواب داد :

باشه آبجی!
ساره یکی دو قدم به دنبال شادی رفت و با حالی معذب پرسید :

امروز میرسی بری سوپری آقا حمید؟ با خانوم دبیری پیغوم فرستاده بود.

شایان پشت دیوار اتاق با وحشت پلک زد اما شادی بی خبر از همه جا، وقتپوشیدن کالج های سدری رنگش جواب داد :

الان دیر کردم. شب برگشتنی میرم.

و با این حرف و با عجله از ایوان گذشت ساره پشت سر او شبیه به نجوا گفت :

خیر پیش.

شادی در را پشت سر خود بست و موی بافته ی خیسش را زیر مقنعه جابه جا کرد.

مانتواش خیس شده بود و امید او به گرمای هوایی بود که لعنتی، از خرماپزان جنوب هم گذشته بود. از کوچه خارج شد و بی اراده محکم بند کوله اش را چسبید.

نگاه اخم آلودش را به ته خیابان دوخت و سعی کرد تکان هیچ جنبندهای مسیر نگاهش را عوض نکند؛ اما یکی دو گام مانده به قصابی آقا مرتضی بی اراده میان ابروهایش یک خط قطور جا کرد.

می توانست حرکت آهسته ی او را از حاشیه ی نگاهش حس کند؛ مثل همیشه، همین ساعت چشم او به گذر بود تاکی دختر ساره خانم شال و کلاه کند و با کالج های سدری و کوله ی سیاهش به هوای رسیدن به اتوبوس از مقابل او بگذرد

صدای نفس بلند آقا مرتضی را شنید و بر بلندی گامهایش افزود؛ اما دو سه قدم جلوتر با دیدن اتوبوسی که پت پت کنان به ایستگاه رسیده بود با عجله شروع به دویدن کرد و لحظه ی آخر لهیده میان در و ،مردم دلش را خوش کرد به اینکه به موقع بـه آموزشگاه می رسد.

اتوبوس راه افتاد و او به سختی توانست روی پا جابه جا شود. دختری کنارش ایستاده و کلاسورش را محکم بغل گرفته بود؛ محافظی بین خودش و او که با فشار زن چاق پشت سری رسماً در بغل دخترک ایستاده بود.

سعی کرد خود را کمی عقب بکشد و تازه آن وقت بود که رنگ تند زرد و سرخ و نارنجی بنری که روی کلاسور دختر بود نگاه او را به خود چسباند.

یک آگهی بود برای اختتامیه ی یک نمایشگاه نقاشی نگاه شادی بیاراده و تندتند نوشته های بنر را مرور کرد

«اختتامیه ی نمایشگاه نقاشی آدینه هنرنمایی هنرجویان استاد کامران ،آدینه سه شنبه در فرهنگسرای اشراق.»

شادی به سختی مقنعه اش را مرتب کرد و به سوی در چرخید. با بوی عرق بوی تند سیری که زن چاق پشت سری اش انگار همین الان خورده بود و بوی الکل ادکلن دختر کناری، یقین داشت تا ایستگاه بعدی اتوبوس را به کثافت می کشد!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان عنکبوت :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی آزیتا خیری :

خانم آزینا خیری اینانلو چهل و سه ساله متولد اسفند ماه سال پنجاه و نه می‌باشند که در دانشگاه رشته ی زمین شناسی خواندند.

چهارده کتاب چاپ شده از انتشارات علی دارند. اولین فیلمنامه ی آزیتا خیری به اسم تمام رخ از شبکه سه سیما در سال هزار و چهارصد و یک پخش شده.

 

آثار آزیتا خیری :

رمان دختر ماه منیر _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عنکبوت _‌ چاپ شده از انتشارات علی

رمان چه ساده شکستم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان خانه امن _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان در میان مه _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بوی درخت کاج _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان شاخه نبات _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان فصل میوه های نارنجی _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان کوچه دلگشا _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عاشق شدم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بی گناهان _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان من غلام قمرم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان هفت سنگ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان روی نقطه هیچ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان ای مهربان چراغ بیاور _ مجازی

رمان نشسته در نظر _ مجازی

رمان راه چمان _ مجازی

رمان آقای پینوشه _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها