رمان راز مانا

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 12 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۹ بعد از ظهر
دانلود رمان راز مانا از پونه سعیدی

معرفی رمان راز مانا :

رمان راز مانا نوشته ی پونه سعیدی ماجرای دختریه که تو کودکی از خانواده اصلیش دزدیده میشه تا با دور شدنش از قدرت هاش تبدیل به یه آدم عادی بشه ولی درست قبل از تولد بیست و پنج سالگیش با مردی که سالها خوابش رو میدید رو به رو میشه و وارد دنیای جدید و مخفی خانواده اش میشه ، دنیایی پر از جادو که منتظر یه جنگ بزرگه…
مهم ترین پیام در رمان راز مانا نشان دادن اثرات دروغ در روابط، مشکلات خانوادگی و عقده های کودکی که در بزرگسالی بروز میکنه.

 

مقدمه رمان راز مانا :

مکان رمان راز مانا شهر تهرانه.‌‌‌.. تهرانی که یک روی پنهان با مردمی جادویی و قدرتمند داره. این رمان یه فانتزی عاشقانه است که برای چند ساعتی ذهن شما رو به دنیای جادو و قدرت های ویژه میبره. امیدوارم از مطالعه ی رمان راز مانا لذت ببرید.

پونه سعیدی

 

خلاصه رمان راز مانا :

رمان راز مانا به قلم پونه سعیدی سرگذشت هانی و کارین ماناست…
کارین مانا هفت ساله که به دنبال دختر عموی گمشده اش میگرده. دختری که تو خواب هاش میبینه… خواب هایی که نشون میده این دختر متعلق به اونه اما ذهنش رو بسته انگار که در حال فرار از کارینه….
اما بلاخره کارین پیداش میکنه، هانی دختری که بیست و پنج سال از اصل خودش دور بود و مثل یه انسان عادی زندگی کرده رو به خونه خاندان مانا میاره و حقیقتی که سالها ازش دور بوده رو بهش نشون میده، یک خاندان مخفی، قدرت هایی اسرار آمیز و جنگی که پیش رو اونهاست…
و البته عشقی با حرارت یک آتیش هفت ساله… رمان راز مانا داستان این عشق و نبرده.

 

مقداری از متن رمان راز مانا :

یه تیکه بزرگ پیتزا رو گاز زدم و با لبخند شروع به جویدنش کردم. شاید اینجوری یکم حال و هوای امیر بهتر شه. وقتی صبح بهم پیام داد که شام بریم جیووانی حدس زده بود یه اتفاقی افتاد.
جیووانی رستورانی بود که برای اولین بار همدیگه رو دیدم و امیر همیشه اصرار داشت اتفاقات مهم بیایم اینجا، تولد ، موفقیت و اکثرا آشتی های مجدد. ولی امروز نمیتونستم دلیلی پیداکنم و همین نگرانم کرده بود.
امیر یه نفس عمیق کشید ، با شدت هوا رو از ریه هاش خالی کرد و گفت:
«همیشه داری فکر میکنی،همیشه تو یه دنیای دیگه هستی.انگار نه انگار کسی کنارته..»
رو صندلیم جا به جا شدم، خوشبختانه رستوران خلوت بود، از حرفای خصوصی تو رستوران و فضای عمومی خوشم نمیومد. کلا از حرف زدن راجع به احساساتم فراریم. چون همیشه تو تجزیه و تحلیل احساساتم مشکل دارم.
همیشه انگار تو سرم کلی صداست… خیلی سخته ندونی از زندگی چی میخوای و چه حسی داری بعد بخوای راجع به احساسات و هدفت به دیگران هم توضیح بدی. آروم و با بهترین لحنی که میتونستم
گفتم:
«چرا انقدر عصبانی هستی امیر، فکر نمیکنم تا حالا تو فکر بودن من باعث ناراحتی کسی شده
باشه…. مخصوصا تو که دیگه درگیری های ذهنی منو میدونی !.»
امیر دستشو برد تو موهاش. پیشونیش عرق کرده بود و این نشونه خوبی نبود. اما هرچی فکر می کردم علت عصبانیت امیر رو درک نمی کردم. دیشب تومهمونی خیلی خوب بود ، آروم بود، البته قبل از اینکه مست کنه.
آروم نگاهم رو از پیشونی امیر آوردم رو چشماش، چشماش رو بست. محکم فشار داد و گفت:
«آره عصبانیم.عصبانیم.از دست تو…»
چشماش رو باز کرد و ایندفعه خیلی مهربون تر تو چشمام نگاه کرد و ادامه داد: «ازدست خودم. از این زندگی عصبانیم. من اینهمه سال در گیر یه دختریم که حتی خودش نمیدونه چی میخواد چه برسه به من.
هانی، من دوستت دارم اما نمیتونم اینجوری ادامه بدم. من میخوام حرکت کنم دیگه نمیخوام بیشتر از این تو این فاز زندگیم بمونم. وقتشه یه قدم بردارم! هانی من دیگه باید ازدواج کنم..»
امیر دستش رو گذاشت رو دست همیشه سردم و گفت:
«هانیه. شرایط منو میدونی. وقتشه از افکار بچگانت بیای بیرون و جدی به زندگی نگاه کنی. ما ۵ ساله دوستیم. به نظرت وقتش نیست وارد فاز بعدی دوستیمون بشیم..»
متعجب به امیر نگاه کردم. لب زدم:
«امیر من نمیفهمم اینجا چه خبره؟ چی شده یه هو رفتی سر این حرفا؟!.»
دستمو از دست امیر جدا کردم. یه جای کار میلنگه. همیشه یه صدایی تو سرم میگفت تو مال امیر نیستی… نکنه واقعا ما بدرد هم نمیخوریم…. تو سرم آشوب بود، یه اتفاقی افتاده بود.

دیروز مهمونی مهدی همه چیز عادی گذشت.اما نه. منو که رسوند میترا تو ماشین بود.یعنی میترا بهش چیزی گفته. نکنه با میترا… تمرکز کن هانیه تمرکز کن… صدای امیر همه افکارم رو پراکنده کرد که گفت:
«هانیه…ببین…من یه مردم با کلی نیاز…نیاز به تو توجه تو… اما تو انقدر سر گرم سوالای زندگیت هستی که منو نمیبینی!.»
شوکه گفتم:
«امیر واقعا نمی فهمم چی میگی. منظورت چیه؟! من از نظر خودم کاملا تو رابطمون از خودم مایه گذاش..»
پرید وسط حرفم و گفت:
«نه نه نه همین مشکله. ۵ سال کم نیست هانیه من تو این سالها به اعتقاداتت احترام گذاشتم اما… میدونم قبول نمی کنی. همون حرفای همیشگی.واسه همین میخوام دیگه رسمیش کنیم. به اندازه کافی همو می شناسیم که بتونیم تصمیم بگیریم…»
فقط نگاهش کردم. امیر در جریان حال روحی و روانی من بود. این حرف ها تو شرایط من چه معنی داشت؟! نگاهش خیره به من بود. آروم گونه چپم رو لمس کرد. لب زد:
«نمیتونم ازت بگذرم..»
سرم رو از دست امیر دور کردم… همون احساس همیشگی از لمس شدن. همون تلخی که از لمس شدن حس میکنم… لب زدم:
«امیر…ببین……با من صادق باش. اصل قضیه رو بگو. چرا با عصبانیت این پیشنهادو میدی. ناراحتت کردم؟!.»
آرامش تو صداش محو شد و شاکی گفت:
« هانی تو دیوونم میکنی…. هم عاشقتم هم رو اعصابمی…»
ابروهام بالا پرید. دیگه شکی باقی نمونده.همیشه موقع اعتراف امیر اینجورعصبیه…..نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
«دیشب….تو و میترا….»
یه حس سنگین تو گلوم نشست و پلکامو بستم که جلو اشکم رو بگیره. امیر به صندلیش تکیه داد. یه نفس عمیق کشید و گفت:
«هانی من زیاد خطا کردم اما اهل خیانت نیستم و واقعا خیانتم نکردم.حداقل به احساس و عشقم به تو خیانت نکردم. اما باید یه جوری فشار ها و استرس هامو تخلیه می کردم….
من یه مردم. یه پسر بچه نیستم که. ۳۲ سالمه. از روز اول که دیدمت خواستمت. اما همیشه واسه خاطر تو از نیاز هام گذاشتم!..»
نگاهش به قطره اشکی که از گوشه چشمم فرار می کرد گره خورد. پشیمونی و تاسف از چهره اش داد میزد اما کار از کار گذشته بود.دوباره چشم هامو بستم و امیر ادامه داد:
«قبول دارم که دیشب یه اشتباه بزرگ انجام دادم. اما نه میخوام و نه میزارم تکرار بشه. دیشب تو اصلا متوجه من نبودی همش تو فکر بودی. وقتی رسوندمت میترا تو ماشین بود. خیلی مست بودم. شروع کردم واسه میترا از عشقم به تو گفتم.
گفتم گاهی فکر می کنم اصلا وجود ندارم. اصلا منو نمیبینی میترا همیشه به حرفام راجع به تو گوش می داد. نمیدونم یهو چی شد.»
دیگه تحمل نداشتم. سرم رو گذاشتم بین دستام و عصبی گفتم:
«امیر بسته….نمیخوام بشنوم…»
باید بهش میگفتم. الان بهترین فرصت بود. لب زدم:
«امیر تو حق داری… من گاهی یکی دیگم…میدونم عجیبه اما من هم دوست دارم…البته گاهی…یعنی یه وقتایی تو با من کاملا غریبه ای. شاید به نظرت عجیب بیاد اما
من اینم. تو که میدونی، میشناسی منو…»
احساس کردم تو دلم یه مار داره میپیچه. تو سرم یه صدا فریاد میزد تو مال اون نیستی. همون صدایی که همیشه تو سرم بود.
سریع بلند شدم رفتم سمت توالت رسوران. هرچی خورده بودم بالا آوردم. تمام بدنم میلرزید ، سردم بود، یهو تمام تنم عرق کرد.
صدای نگران امیر از پشت در میومد که داشت با گارسون صحبت میکرد. با قدمای لرزون اومدم سمت در. در باز کردم و افتادم تو بغل امیر. همه جا تاریک شد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان راز مانا :

دانلود رمان راز مانا اثر پونه سعیدی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Raze Mana Novel

 

بیوگرافی پونه سعیدی :

پونه سعیدی هستم متولد هزار و سیصد و شصت و پنج. عاشق رویا پردازی، کتاب‌ خواندن و نوشتن. مامانِ یه دخترِ عشق قصه به اسم مانلی و همسر یه مرد دریا ( البته فعلا تو خشکی سکونت داریم! ) از وقتی یادمه کتاب میخوندم انقدر که هیچ کتاب نخونده ای تو هیچ کتابخونه ای دور و برم نمونده بود. وقتی پونزده سالم بود تمام کتاب های ترجمه شده شکسپیر، هوگو ، ارول، هدایت و خیلی های دیگه رو تموم کرده بودم و دنبال نسخه های قدیمی کتاب های میچل و آستین بودم.
علاقه من به کتاب‌خواندن انقدر زیاد بود که نه ژانر برام مهم بود نه سال نگارش کتاب، من هر کتابی به دستم میرسید میخوندم. بعد از ورودم به دانشگاه شروع کردم به خوندن کتاب های انگلیسی و جذب ژانر فانتزی شدم.

 

آثار  پونه سعیدی :

رمان توکا پرنده کوچک – انتشارات موج
رمان پرنیان شب – انتشارات موج
رمان ال آی – انتشارات موج
رمان سانیا – مجازی رایگان قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان دروازه جهنم – مجازی رایگان قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان راز مانا – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان ماه مه آلود – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان طلوع مه آلود (جلد دوم ماه مه آلود ) – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان ترنم – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان سرخ – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان ماه خون – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان مردی پشت نقاب – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان هر هفت رنگ من – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان دشت میخک های وحشی – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان نامستور – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کوازار ۱ – انتشارات موج
رمان کوازار ۲ – انتشارات موج
رمان کوازار ۳ – انتشارات موج

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها