رمان سیم آخر

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 13 اسفند 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۰ بعد از ظهر
دانلود رمان سیم آخر از م.بهارلویی

معرفی رمان سیم آخر :

رمان سیم آخر نوشته ی م.بهارلویی زندگی دختری تنها به نام آناهید است. مادرش فوت کرده و به تنهایی با پدرش زندگی می کند. پدری که هر چیزی بلد است جز مهربانی و پدر بودن ! زندگی آناهید فقط از دور قشنگ است و دل خیلی ها را می سوزاند اما از نزدیک مزه ی تلخی مثل زهر دارد. آخرین تیر پدرش زمانی است که او را وادار به ازدواج با شریکش می کند. مردی پیر و حریص که پدرش به جای بدهی دخترش را پیشکش کرده است. با زور آناهید را سر سفره عقد می کشاند و درست در آرایشگاه زمانی که همه منتظر داماد هستند افرادی ناشناس به دنبال آناهید می آیند. افرادی که قرار است زندگی او را به کل تغییر بدهند و حتی بدتر از قبل پیش ببرند…
رمان سیم آخر به قلم م.بهارلویی در سال ۱۳۹۸ از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۷۲۰ می باشد.

 

مقدمه رمان سیم آخر :

دیوانه‌تر از من چه کسی هست؟ کجاست؟
یک عاشق این‌گونه از این دست کجاست؟
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر بزند
تا بغض کنی درهم و بیچاره شود
تا آه کشی بند دلش پاره شود

 

خلاصه رمان سیم آخر :

رمان سیم آخر به قلم م.بهارلویی گوشه‌ای از زندگی آناهید معینی است. زندگی او که از دور قشنگ است اما از نزدیک طعمی مثل زهر دارد! از دور شبیه دختری غرق در رفاه است که مثل سلبریتی ها لباس می پوشد و می گردد اما از نزدیک با حضور پدر سنگدلش، زندگی تلخش چند بار او را تا مرز خودکشی رسانده است.
آخرین نقشه شوم پدرش، ازدواج اوست که باید با دشمن قدیمی و کهنه‌ی خودش مفخم سر بگیرد!
دقیقا روز عروسی و در آرایشگاه وقتی که همه منتظر داماد هستند، پای کسانی به زندگی‌اش باز می‌شود که تا آن ها را یک بار هم ندیده است. زندگی زندگی آناهید طوری پیش می رود که بارها آرزو می‌کند به گذشته برگردد و…

 

مقداری از متن رمان سیم آخر :

-قول دیگه… باشه آناهید؟ این سکوتت یعنی قول…
ناامید و خسته ناله زدم:
-برم بخوابم؟
آرام پلک روی هم گذاشت و برداشت. این یعنی بروم؟! بازویم را رها کرد، پای بی جانم را کشاندم ته بن بست. دست هایم به کمکم آمدند و خودم را بغل گرفتند تا آرامم کنند! “تنهایی” بدترین و زشت ترین کلمه و حس دنیاست! تنها بودم، نه؟! او هم رفته بود؟! سرم برگشت، نه! همان جا بود، پشت سرم! آرام تر از من قدم برمی داشت، اما نرفته بود! باز برگشتم و به راهم ادامه دادم، به ته بن بست رسیده بودم که کنارم ایستاد.

***

آب دهانم را قورت دادم، حتی حرف زدن از آن مرد هم لرزه می‌انداخت به جانم! پس از مکثی، توی گوشی ادامه دادم:
ــ سه هفته پیش که داشتی با آقای مفخم حرف میزدی، پشت در بودم و شنیدم! شنیدم سرش داد زدی که دخترم زن توی پیر پاتال
نمیشه، اون شب بیشتر از همیشه ازت ترسیدم. من تو رو مثل کف دستم می‌شناسم بابا، داشتی براش بازارگرمی می‌کردی تا دخترتو گرون‌تر بخره… از عمد بهش می‌گفتی پیر پاتال تا جری‌ترش کنی… اون نه فقط
پیر نیست که فکر کنم از تو هم جوونتره! تلفن سه شب پیشت بدجور دلمو شکوند! هنوز داره سرم صدا می‌ده از اون شب! سه شب پیش
شنیدم به آقای مفخم گفتی “غلط میکنه این دختر راضی نباشه!” من راضی نیستم بابا صادق، من، دختر زوریت، دارم بهت می‌گم حاضرم بمیرم اما زن اون مرد نشم! این زندگی تا الان برای من هیچ دلخوشی نداشته، کنار تو زندگی کردن برای من هیچ لذتی نداره. این دنیا برای خودتون و جناب مفخم! خدافظ، من میرم پیش مامان فرشته‌م، شاید اون بهتر و مهربون‌تر از تو…
ادامه ندادم. سوز افتاد به انگشتم، سیگار رسیده بود به فیلتر! آن را همانجا کنارم روی دیواره‌ی سرامیکی وان خاموش کردم و با چشم خیس منتظر ماندم پیام صوتی‌ام ارسال شود. سپنتا هنوز داشت پیام می‌داد. گوشی را پرت کردم توی وان پر از آب! بلند شدم، بی‌اعتنا به لباس خوابی که تن داشتم، قدم به وان گذاشتم! آب داغ، رد سرخ انداخت روی پوستم! قبل از نشستن توی آب، نگاهی به خودم در آینه انداختم. موهای شرابی و رژ لب جیغ و خط چشم پررنگ و الک قرمز!
مرگی شیک و زیبا، اما پر از تحقیر و خستگی… من می‌میرم اما اجازه نمی‌دهم در این دوره و زمانه، پدرم مجبورم کند زن آقای مفخم، مردی همسن و سال پدرم، ثروتمند اما زورگو و حریص بشوم! من می‌میرم اما جای قرض پدرم زن کسی نمی‌شوم که عمری از زبان بابایم عنوان دشمن خونی داشته. مگر وقتی بابا صادق قرض بالا می‌آورد من کنارش بودم و شریک مقروض شدنش که حالا می‌خواست من جور قرض و بدهی‌اش را بکشم؟! لعنت به آقای مفخم! از چند سال پیش نگاهش به من خوب نبود، پر از کینه و نفرت! آخرش هم داشت به خواسته‌ی خودش می‌رسید و… نه نمی‌گذارم! توی وان دراز کشیدم. می‌میرم اما می‌گذارم آرزو به دل نوعروس بیست و سه ساله بماند! تیغ را برداشتم…
هیچ انگیزهای برای فردا از خواب بیدار شدن ندارم، پس بیدار نشوم بهتر است! دستم را بالا آوردم… ترسو هستم، اما… تیغ را سمت رگ دست چپم بردم. صدای امیرحسین در سرم بود “آدم‌های قوی خودشونو می‌کشند!” خطی کوتاه، اما عمیق! از روی پوستم سوخت تا ته مغز استخوانم! مایع قرمز چکچک کرد توی وان… دستم را گذاشتم توی آب گرم… باید کم‌درد بمیرم… کم‌درد و آرام! چشمانم را بستم، یعنی امیرحسین هم قبل از خفه شدن دوست نداشته خفه شود؟! دوست داشته کسی به دادش برسد و دستی از آسمان نجاتش دهد؟! حتما می‌خواسته همین را بگوید که زبانش از دهانش افتاده بود بیرون… خود را کشتن بد
است، اما بهتر از این زندگی است… من آدم قوی‌ای هستم که خودم را می‌کشم… خداحافظ تمام قشنگی‌های زندگی… خداحافظ آن روی زندگی… خداحافظ بابا صادق!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان سیم آخر :

رمان سیم آخر را می توانید از طریق انتشارات سخن و کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید.

 

بیوگرافی م.بهارلویی :

معصومه بهارلویی مقلب به م.بهارلویی متولد سال ۱۳۵۹ است. وی اصالتا جنوبی اما ساکن تهران است. او پس از ورود به دانشگاه بنا به دلایلی مجبور به انصراف از تحصیل شد. اما پس از وقفه‌ای شش ساله در رشته تاریخ، در دانشگاه الزهرا به ادامه تحصیل پرداخت.
این نویسنده تا سال ۱۴۰۲ ، شانزده عنوان کتاب چاپی منتشر کرده است.

 

آثار  م.بهارلویی :

رمان پنجره جنوبی – انتشارات سخن
رمان نمک گیر – انتشارات سخن
رمان سیم آخر – انتشارات سخن
رمان انتهای سادگی (دو جلدی) – انتشارات سخن
رمان نطلبیده (دو جلدی) – انتشارات سخن
رمان می درخشد – انتشارات سخن
رمان شب چراغ ( دو جلدی – مشترک با عاطفه منجزی) – انتشارات سخن
رمان بهت اصلا نمی آد – انتشارات ذهن آویز
رمان این روزها – انتشارات ذهن آویز
رمان گل (جلد یک) – انتشارات ذهن آویز
رمان سکه (جلد دوم) – انتشارات ذهن آویز
رمان ماه (جلد سوم) – انتشارات ذهن آویز
رمان مجنون تر از فرهاد (دو جلدی) – انتشارات ذهن آویز
رمان کار نده دستم! (مشترک با عاطفه منجزی) – انتشارات ذهن آویز
رمان عشق سیاسفید – انتشارات سلام سپاهان
رمان نامهربان من کو؟! – انتشارات برکه خورشید
رمان بلاگردون – انتشارات برکه خورشید
رمان جوزا – در دست چاپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها