رمان نوازشم کن

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 10 اردیبهشت 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۶ بعد از ظهر
دانلود رمان نوازشم کن از مریم پیروند

معرفی رمان نوازشم کن :

موضوع اصلی رمان نوازشم کن نوشته ی مریم پیروند روایت مردی خشن از دنیای تاریک و بی‌رحم است که، وقتی خودکشیِ مادرش رو مقابل چشماش می‌بینه تصمیم می‌گیره، به باعث و بانی این اتفاق صدمه بزنه… دست روی عزیزترینِ اون آدم می‌ذاره و مایا رو، که شباهت زیادی به مادرش و کابوس‌ های تاریکش داره، به عمارتِ سرد و ترسناکش میاره…

 

مقدمه رمان نوازشم کن :

“عشق میتواند از آدم‌ها یک احمق بسازد، یک احمق که حاضر است برای داشتن یک نفر دست به هرکاری بزند. یا یک هیولا، که برای بودن تنها یک نفر به هر جنایتی آلوده میشود.
و عشق میتواند از آدم‌ها
مظلوم‌ترین‌ها را بسازد که به خودخوری عادت کرده باشند.‌
وجه مشترک همه ی این احمق‌ها، هیولاها و مظلوم‌ها در یک جمله خلاصه میشود.
«من بدون او نمی‌خواهم زندگی کنم».”

“فرزانه جودی”

 

خلاصه رمان نوازشم کن :

رمان نوازشم کن به قلم مریم پیروند روایت مرد زخم‌خورده‌ای است که توی نوجونیش توسط یه زن زیبا و افسونگر شکنجه‌ی روحی و جسمی می‌شه و حالا اون نوجوون تبدیل شده به مردی جذاب و مغرور و پولدار و با نزدیک شدن به دختر بیست‌ساله‌ی اون زن سعی داره خشونت‌های تحمیل شده به خودش رو به مایا تحمیل کنه، اما با آوردن مایا توی زندگیش تمام معادلاتش بهم می خوره….

 

مقداری از متن رمان نوازشم کن :

راه افتادم به طرف اتاقش. در اتاقش رو به ضرب باز کردم. قبلا یکبار به این خونه و خلوتش اومده بودم و میدونستم این اتاق بزرگ و تجملاتی تحت سلطه اشه.
کت و شلوار آبی و شیکی به تن داشت و مقابل آینه ایستاده بود و بدون اینکه نگاهم کنه با خونسردی کراواتش رو میبست.
قد بلند و اندام برجسته و فیتنسش رو از نظر گذروندم و دست به سینه شدم و تکیه دادم به دیوار و گفتم:
– گفتی منو راه ندن تو خونهت ؟
دستش از حرکت ایستاد و نیم نگاهی بهم کرد.
– اوه پرسنسم ! بنظرت من میتونم همچین چیزی بگم ؟
خدمتکارش که زن تقریبا چاقی بود و سنش بین چهل تا پنجاه بنظر میرسید از پشت سرم نالید :
– آقا من فقط سفارشات شمارو به مایا خانم گفتم.
با چشم بهش اشاره کرد بره. تکیه ام رو گرفتم و رفتم داخل.
– قرار مهم داری !
– اوهوم.
– با کی ؟
گردنش رو کج کرد و از گوشه ی چشم نگاهی بهم انداخت و دوباره به حرکات دستاش روی کراوات و کت و شلوارش مشغول شد.
صورتش رو شیو کرده و بوی خفنی از شامپو و ادکلن و افترشیویش توی اتاقت پیچیده بود که آدمو مست میکرد.
– چی باعث شده پرنسس من بدون نیاز به خواهشم پاشو بذاره تو خونه ام ؟
اشاره کرد به دفعه ی قبل که ازم خواهش کرده بود به خاطر سرمای بیرون، قرارمون رو توی خونه اش بذاریم..
دوماه پیشی که من برای بر هم زدن رابطه مون اومدم.
رابطه ای که بخاطر ترسم از فیاض و رفتارهای ضد و نقیض و ظاهر خشک و عصاقورت داده اش دلمو به دریا زدم و گفتم
“من تو این رابطه حس خوبی ندارم، نمیتونم با تو باشم، تو یه جوری هستی که نمیشه باهات خودم باشم، شاید علتش تفاوت سنیمون باشه. آخه دوازده سال چیز کمی نیست
که ازم بزرگتری. تو یه مرد پخته و کاملی، مسلما رفتارهای من حوصله تو سر میبرن و انتظارات من با ظاهر تو کاملا متفاوته”
و تمومش کردم اما اون در جوابم خیلی خشک و سخت گفته بود :
“اوکی میخوای بری برو، جلوتو نمیگیرم، ولی دوباره برمیگردی”
من نفهمیدم منظورش چیه تا به امروز که متوجه شدم اون قادره چه بلاهای سختی به سر منو مامانم ببره و من به خواست خودم پا به این جهنم بذارم.
– چرا تماسامو بیجواب میذاری یا وقتی میام شرکتت رام نمیدن که باهات حرف بزنم ؟ حالا هم که اومدم اینجا بازم داری دورم میزنی ؟
به طرفم برگشت و بالاخره نگاهم به چشمای سیاه و براقش افتاد. چشمایی که جسوری و جذبهی چهرهاش رو نشون میدادن.
– من به شاهدخت گفتم کسی رو راه نده چون یه قرار خیلی مهم دارم، از
کجا میدونستم تو قراره امروز بیای اینجا ؟
– تو منتظرم بودی فیاض. همه این کارها بخاطر اجرای نقشه هاته.
با جذبه‌ی خاصی جلو اومد و لبه‌های کتش رو کنار زد و روی مبل سلطنتیش نشست و اشاره کرد به من.
– بشین. حتما خیلی خسته‌ای. داری نفس نفس میزنه. شاهدخت؟
در عرض چند ثانیه شاهدخت همون خدمتکاری که جلوی منو گرفته بود تا وارد خونه نشم مقابل در ایستاد و دستهاش رو جلوی تنش در هم گره زد.

– بله آقا ؟
-برای پرنسسم یه نوشیدنی خنک بیار. حتما تو این گرما خیلی بهش سخت گذشته.
پرسنسم ! پرسنسم !
مشتم رو سفت کردم. منو زیر نظر گرفته و میدونه از کجا میام و چه راهای نرفته ای رو رفتم.
شاهدخت با گفتن “چشم آقا” رفت.
به سمتش رفتم که با غرور پاهاش رو بیشتر از حدشون از هم باز کرده و دستاش روی دستههای سلطنتی مبل بودن و زیر چشمی نگاهم میکرد.
مقابل پاهاش که ایستادم از پایین تا بالا نگاهم کرد و سوت آرومی زد.
– منظره ی جالبیه مگه نه ؟
معنای جملهاش رو در مورد طرز ایستادنم بین پاهاش و نوع نگاهش درک کردم. دستامو روی دستاش گذاشتم که روی دستههای مبل قرار داشتن و سرمو خم کردم توی صورتش و لب باز کردم تا نفسم به صورتش بخوره.
– چرا فیاض ؟ چرا داری اینکارارو میکنی ؟
حالتش تغییری نکرد. نه آب دهنش رو قورت داد که سیبک گلوش تکون بخوره، نه رنگ به رنگ شد و نه نفسهاش تند و کشدار شدن ! هیچ حالتی ! همونقدر سخت و غیرقابل نفوذ نگاهم میکرد، انگار ارث پدرشو ازم میخواد !
– کدوم کارها ؟
– دنبال چی هستی ؟
– منظورتو نمیفهمم.
– اینکه سایه به سایه دنبالمی و داری آرامشمون به هم میریزی.
پوزخند ریزی زد.
– نمیفهمم چی میگی ولی خوب میدونی چقدر میخوامت.
– نه. تو منو نمیخوای، دنبال یه چیز عجیبتری که میخوای بوسیله ی من بهش برسی.
سرش رو عقب داد و گردنش توی محاصره ی نفسام قرار گرفت. حالت نگاهش از این زاویه خمار بنظر میرسید ولی تن صداش همون قدر محکم و پر جبروت بود.
– انگار مشکلی برات پیش اومده نه ؟
– پیش نیومده. برام پیش آوردی !
یه تای ابروش رو بالا داد. انقدر به خودش عطر و ادکلن زده بود که نفسم داشت بند میرفت.
– خودت و به موش مردگی نزن فیاض بلوچی.
صدای قدم های شاهدخت که اومد سرم رو کمی عقب کشیدم و به چشماش که حالا ریز و دقیق شده به صورتم خیره بودن زل زدم.
اصلا چشم از فیاض نگرفتم ولی حواسم بود که شاهدخت کارش رو انجام داد و با اشاره ی دست فیاض از اتاق بیرون رفت.
– خب داشتی میگفتی.
– مامانم ورشکست شده، کارگراش ازش شکایت کردن. چند روز پیش اومدن خونه مون دستبند زدن بردنش بازداشتگاه. الان چندروزه بازداشته، میدونی به جرم چی ؟
هیچی نگفت و فقط با فیگور سخت و بیتفاوتش نگاهم میکرد.
با تمسخر گفتم :
– نه از کجا باید بدونی، استغفرالله فیاض بلوچی، تاجر بزر گ فرش، از کجا باید بدونه مامان منو برای چی زندانی کردن !
ثانیه ای مکث کردم.
– اما نه، تو باید بهتر از هر کسی بدونی. چون همه اینا زیر سر خودت بوده.
نیشخندی زد و نگاهش به مثل آفتاب پرستی مرتب رنگ عوض میکرد.
– جالبه به جرم چک برگشتی و خرید پارچه های قاچاقی و شکایت کارگرهاو این جور تهمتا بازداشتش کردن، حالا این هیچ. نکته ی جالبش اینجاست که سراغ هر وکیلی میرم حاضر نیستن وکالت پرونده ی مامانمو به عهده بگیرن، چون یه آدِم گردن کلفت اون پشت پشتا داره بهشون نخ میده.
لبخند محوی روی لبهاش نشست و بالاخره لب جنبوند :
– خب چرا اینارو به من میگی ؟ ازم کمک میخوای ؟
با عصبانیت و بغض نالیدم :
– چرا فیاض ؟ واقعا دلیل کاراتو نمیفهمم ! بخاطر رابطه ای که من نخواستمش باید مامانمو اذیت کنی ؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان نوازشم کن :

دانلود رمان نوازشم کن اثر مریم پیروند، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Navazesham Kon Novel

 

بیوگرافی مریم پیروند :

مریم پیروند هستم، متولد ۱۳۶۷ و ساکن استان خوزستان و متاهل. نوشتن رو در سال ۱۳۹۵ شروع کردم ولی بعد، با استقبال و تشویق دوستان سعی کردم به طور جدی‌تری نوشتن رو دنبال کنم. امید به اینکه از خوندن آثارم رضایت کافی رو داشته‌ باشید.

 

آثار مریم پیروند :

رمان تکرار آغوش – مجازی رایگان
رمان دوهمراز – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان شروع دیوانگی – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان سیاه نمایی – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان عشوه‌ گر ۱ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان عشوه‌ گر ۲ – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان زوال – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شعله‌ های سوزان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شور عشق – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان معجون – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان نوازشم کن – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان خواب و بیدار – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان آن شب – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ژالین – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اسارت بی‌ پایان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان من تو – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان قلب سوخته – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان حس اشتباه – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان در – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان یاس – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان راه سبز – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان خاموشی – در دست چاپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها