رمان شباهنگ

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 12 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان شباهنگ از ستاره جعفری

معرفی رمان شباهنگ :

رمان شباهنگ به قلم ستاره جعفری داستان زندگی دلخراش دختری به نام نازگل است. دختری که با مرگ والدین خود از اوج به قعر میفتد و کارش به بیمارستان روانی کشانده می شود.

برادرش هما از این غیبت او سواستفاده کرده و می خواهد تمام میراث خانواده را به حراج بگذارد اما وقتی خبر به نازگل می رسد با تمام توان باقی مانده ی خود، جلوی برادرش می ایستاد.

اما مردی مرموز به با نام آیت در سر راهش وجود دارد. خریدار مشکوکی که به این میراث چشم دوخته است. نازگل برای مبارزه با هما مجبور است که در نقشه ی آیت شریک شود. نقشه ای که رازهایی از گذشته ی خودش برملا می کند و …

رمان شباهنگ در سال ۱۴۰۱ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۵۶۳ می باشد. ویراستاری این کتاب توسط خانم مهسا رمضانی انجام شده است.

 

مقدمه رمان شباهنگ :

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش

من همی کردم دعا و صبح صادق می دمید

*حافظ*

ستاره جعفری

 

خلاصه رمان شباهنگ :

رمان شباهنگ داستان زندگی دختری به نام نازگل است که مرگ دلخراش والدین ، این کارآفرین نمونه‌ی کشوری را به قعر تباهی می کشاند و پایش را به آسایشگاه روانی باز میکند.

برادرش هما هم در این غیبت به فکر فروش میراث خانواده میفتد. وقتی این خبر به گوش نازگل می رسد او مجبور به مبارزه می شود.

در همان ابتدای راه با مردی به نام آیت جاوید مواجه می شود که خریدار تمام میراث آنهاست. مردی که برای نازگل چاره‌ایی باقی نمیگذارد جز اینکه او را هم در نقشه‌هایش شریک کند.

 

مقداری از متن رمان شباهنگ ۱ :

از تهدیدش نترسیدم، بارها به او ثابت کرده بودم آدم ترسیدن نیستم؛ حالا اما این حرف هایش به جای ترساندنم، خنجر برداشته و قلبم را تکه پاره کرده بود.

هر کلمه ی سردی که از دهان آیت بیرون می آمد، برابر با یک گلوله ی نه میلیمتری کشنده بود که تمام اعضا و جوارحم را در کسری از ثانیه متلاشی می کرد.

مرز بین خیال و واقعیت درهم شکسته بود و نمی توانستم این موضوع را از هم تمیز دهم که آیت واقعی کدام است؟!

آن شباهنگی که می توانستم در دل تاریکی غار چال نخجیر هم، زلالی احساسات پاکش را لمس کنم یا اینی که بی شباهت به یک هیولای واقعی نبود.

 

مقداری از متن رمان شباهنگ ۲ :

در معذورات گیر افتاده، لیوان را ازدستش گرفتم و سر به پایین محتوی درونش را، که از شدت شیرینی غلیظ وخوشرنگ بود، دید میزدم!

کمِ کم همین یک لیوان شربت ده قاشق شکر درخود داشت که دو برابرحد مجاز استفاده روزانه من از شکر بود!

کاملاً نمایشی و برای دل خاله ریحان لیوان را به لب بردم و درحالی که وانمود میکردم از آن میخورم اندکی لبم را ترکردم و لیوان را پایین آوردم و با سوالم نگذاشتم تعارفات قبلیاش را از سر بگیرد :

-سندها الان کجان ؟!

شربتش را هم زد و باز دو ور لبش کش آمد:

-گفتم که جاشون امنه، نکنه به من اعتماد نداری؟!

– بحث اعتماد نیست فقط میخوام مطمئن شم هما قمپز درکرده و چنتهاش خالیه !

-خیالت راحت که قمپز درکرده و حرفهاش دیمی بوده، من امین حاجی محلاتی بودم و تا زندهام به اعتمادش خیانت نمیکنم ! قبلاً هم گفتم تا

وقتی سه تاتون باهم جمع نشین و نخواین ارث و میراثتونو آله ۱۸ کنین هیچ کدومتون رنگ اون اسنادُ نمیبینین، میفهمی چی میگم!

-ازکجا معلوم راست بگه ؟!

زنگ صدای منحصربه فردش که در گوشم پیچید، رنگ از رخسارم پرید و بدون آنکه توجه خاله را جلب کنم با احتیاط تمام سرم را چرخاندم و بُراق شدم سمت نیکو که حرفش را درز بگیرد تا مبادا خاله ریحان شنیده و ناراحت شود از حرفش.

ولی مگر به خرجش رفت ، تازه افتاده بود روی دور وراجی و شروع کرد به آسمان ریسمان بافتن :

-چرا تا من حرفی میزنم بهت برمیخوره و بدت میاد اونوقت این زنه خروار خروار دروغ و دََلسه به نافت میبنده لب نمیترکونی و اعتراض نمیکنی؟

دارم حقیقت رو میگم خب، اصلاً از کجا میدونی داره راستشو بهت میگه!؟ موندم رو چه حسابی تا حالاشم افسارتو دادی دست این پی رزنه که میدونی هنوز ته دلش ازت رنجیدهاس که پسرشو پس زدی!

واقعاً با خودت فکرکردی اون دوستته و خوبیتو میخواد ، نکنه گول این من بمیرم تو بمیریا و داستانای بی مزه شو خوردی؟ به نظرت این زنیکه توی جبهه ی توئه یا هما ؟!

خوشبختی تورو ارجح میدونه یا سیا پسرشو؟! توی چموشُ بیشتر دوست داره یا همایِ رفیق پسرجونشو؟!

سر چرخاندم سمت خاله تا ببینم زمزمههای گنگ نیکو به گوشهای سنگینش رسیده یا نه که به محض دیدنم لبخندش را پررنگتر کرد و گفت:

– تا تو شربتتُ نوش جان میکنی من برم یه زنگ به سیا بزنم ببینم کجا معطل موند!

تا خاله ریحان از پذیرایی بیرون رفت نفس راحتی کشیدم و نیکو از لای در تندی خزید داخل و نشست سرجای او .

-تو اینجا چیکارمیکنی؟! این وقت روز چه جوری راه گرفتی و اومدی اینجا ؟! اصلاً چطوری اومدی تو؟! دیشب کجا رفتی؟! آدرس اینجارو از کی گرفتی ؟! نکنه منو تعقیب کردی؟! نکنه سیا دیده باشدت!؟ ببینم از کی تا حالا اینجایی؟! نکنه ….

با لاقیدی پایش را روی دیگری انداخت و با صبری وافر که تن مرا مور مور میکرد با تانی گفت:

-اوووه …چقدرسوال میپرسی توام ! به جا بازجویی از من الان باید تیز و بز باشی و نزاری کلاهتُ بردارن !

-نگفتی چطور اومدی اینجا ؟!

-جواب این سوال اینقدرمهمه که کلید کردی روش و دست ور دار نیستی؟!

فکرکن پرسون پرسون دنبالت راه افتادم و رسیدم اینجا، اصلاً فکرکن نگرانت بودم و تعقیبت کردم تا اینجا یا حتی زنگ زدم محل کار سیا و با دوز و کلک آدرسشو از صاحب کارش گرفتم.

پیدا کردن خونه ی آق معلم شهرمون که آدرس بلد شدن نمیخواد، کل محلات قد یه کف دسته هرچیو بجوری سه سوته پیداش میکنی از خونه پیرگیوه دوزی که مجسمه شو دم بازار زدن.

تا همین خونه آق معلم نمونه آدرسا سر راستن و هر بچهایی ازش خبر داره، حالا میرسیم به اینکه چطور اومدم تو …

جوابش خیلی ساده اس اگه دقت کنی میبینی خونه اینام مثل خونه شما چفت و بست درست و حسابی نداره یعنی کلاً محلاتی جماعت با معقوله ی دزد نا آشناست، بینگو…

دیدی زیادی پیچیده نبود و خیلی زود معما حل شد!

محض آروم شدن دل پر شر و شورت هم بگم که آقای داماد رو به چشم ندیدم و کسی تو خونه و اطرافش پر نمیزد هر چند دلم لک زده برا دیدن این سیای مشکل گشا ولی خب از کم سعادتیه منه، خب حالا به جای سوالای دیگه خوب گوش کن ببین چی میگم …

یک چشمم به راهروی متصل به پذیرایی بود و چشم دیگرم نیکویی را میپایید که با آن سر وضع بیریا و خودمانیاش انگار خانه خاله ی راستکیاش آمده بود.

از ترس اینکه هر لحظه خاله سربرسد و مچ نیکو باز شود داشتم قبض روح میشدم.

-… از وقتی این زنه شروع کرد به حرف زدن زیر نظر گرفتمت، نمیدونم چرا این همه بهش آوانس میدی و دست زیر براش میگیری؟!

چیه نکنه خرده بردهایی ازش داری که میترسی بهت غضب کنه یا شایدم دلت گیر پسره ی ماخولیشه، ولی نه این چیزا تو ذات بی دست و پای چلمبر تو یکی نیست.

از اول حرفهاش با چرب زبونی سرتو شیره میمالید ولی تو اینقدر بچهایی که حتی نفهمیدی ته این حرفهاش میخواد به کجا برسه !

-چی میگی برا خودت، مثلاً چی چی منظورشه که توی غریبه فهمیدی و منی که کاملاً میشناسمش هنوز نفهمیدم؟!

میدونی خاله ریحان چندساله باهامون رابطه داره و چقدرمورد احترام حاج بابا و خانم جانم بود!؟

با اینکه هفت پشت غریبهاس اونقدر امین بوده که حاج بابا به هیچ کدوم از اقوام اعتماد نکرده و تمام اسنادشو سپرده دستش، هنو زم میگی بچهام و داره سرمو شیره میماله؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان شباهنگ :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی ستاره جعفری :

ستاره جعفری متولد سال ۱۳۷۰ و ساکن کرمانشاه است. تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی رشته روانشناسی به پایان رسانده است.

نویسندگی را از سال ۱۳۹۵ آغاز کرده است.

 

آثار ستاره جعفری :

رمان به من بگو هیچکس – انتشارات شادان

رمان شباهنگ – انتشارات صدای معاصر

رمان جانان من – انتشارات برکه خورشید

رمان اثیری – در دست چاپ انتشارات صدای معاصر

رمان آتشین – در دست چاپ انتشارات صدای معاصر

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها