رمان شهد و شرنگ

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 29 آبان 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۱ بعد از ظهر
دانلود رمان شهد و شرنگ

معرفی رمان شهد و شرنگ :

رمان شهد و شرنگ روایت دختری فراری از سنت ها و خرافات خانوادگی است، خرافاتی که از بچگی با زندگی او گره خورده است و ناف او را به اسم پسر خاله اش بریده اند.

پسری که هیچ احساسی به او ندارد. تمام تلاشش این است که سنت های غلط را نابود کند و مبارزه ی سختی با خانواده در پیش دارد.

دوست دارد عاشق شود، عاشقانه ازدواج کند و ادامه دهد.

رمان شهد و شرنگ در سال ۱۳۹۹ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۵۶۰ می باشد.

 

خلاصه رمان شهد و شرنگ :

گلنار از زمان تولد به اسم پسرخاله‌اش امیرحسین شده است. اما او می خواد با سنت های قدیمی خانواده مبارزه کند. او می‌خواهد ماندد تمام دختران دیگر عاشق شود و با عشق زندگی شروع کند.

از نظر خانواده، او سرکش و وقیح شده است. حیا ندارد. حرمت‌ها را زیر پا گذاشته است اما…

 

مقداری از متن رمان شهد و شرنگ ۱:

بوی کهنه ادوکلن سردی که در ماشین پیچیده است به بینی ام چین می اندازد. چشمان تیزبینش در آینه آن را شکار می کند و می گوید:

– یه ادوکلن قدیمی مردونه اس… ویزاری… هدیه از طرف یه دوست عزیزه.

تبحری در مورد انواع ادوکلن ندارم که او را در بحث همراهی کنم. لحظه ای به سکوت می گذرد و او بی مقدمه می گوید:

– خاطرت خیلی عزیزه هااا!! عموی پیر من کمتر به نفع کسی از خودش می گذره.

لبخند روی لب می نشانم و به شوخی با لحنی مغرور می گویم:

– چون دختر خوبی ام.

سری تکان می دهد و می گوید:

– بر منکرش لعنت!

خنده ی بی صدایی می کنم. با بلند کردن سرم متوجه می شوم که باز تیر نگاهش از داخل آینه من را مورد هدف قرار داده است. صدای زنگ موبایلم بلند می شود. نگاهی به صفحه ی آن می اندازم. تماس از منزل خاله است. جوابگو می شوم:

– سلام خاله زهره.

صدای مردانه و خشنی در گوشی می پیچد:

– سلام. کجایی تو؟

با شنیدن صدای خشن امیرحسین لب هایم به سمت پایین آویزان می شود و حس و حال خوبم ته می کشد. آب دهانم را قورت می دهم و می گویم:

– دارم میام اونجا.

– سوار مینی بوس خطی هستی دیگه؟

 

مقداری از متن رمان شهد و شرنگ ۲ :

بیشتر روزهای تعطیلی قبل ا ز ا متحان را در کتابخانه مسجد و دانشگاه صرف مطالعه میکنم تا با مشروط شدنم دردی به دردهایم اضافه نشود.

بالاخره اولین امتحان را با موفقیت پشت سر میگذارم و چندساعتی را به استراحت میپردازم .

شلوار سبز سدر یام را م یپوشم و راهی مطب م یشوم. پا که از کوچه بیرون میگذار م چشمم به یک مرد دوره گرد م یافتد که بساطش را جلوی مغازۀ لباس بچگانه فروشی پهن کرده و انواع شا لها و روسری های رنگی را به موازات هم قرار داده است .

با خودم م یگویم :

-پول شلوار سبز خارجیو نداشتم ولی پول یه شال رو که دارم با شلوارم ست کنم .

در بساطش چشم م یچرخانم. چیزی که دنبالش هستم را پیدا م یکنم. یک شال سبز پررنگ با گلهای زرد که همخوانی زیبایی با شلوارم دارد. آن ر ا با کلی چک و چانه زدن سر قیمت میخرم و داخل کیفم میگذارم .

امروز، روز نظافت عزت خانم است و تا ورود دکترها و مریضها میتوانم دقایقی را با او صحبت کنم و از اخبار خانوادگی دکتر شایسته و نیکدل مطلع شوم چراکه او هفته ای یکبار برای نظافت به منزل آنها میرود و خدمتکار چندین و چندساله خانوادگیشان است.

عادتش است که یکریز از اخبار خانوادگی دکترها بگوید. چه من بخواهم و چه نخواهم !

قبل از اینکه وارد سالن انتظار شوم چادرم را برمیدارم. شال جدیدم را با مقنعه ام تعویض میکنم. به سرتاپایم در شیشه دودی ورودی سالن انتظار نگاه میکنم. به نظر خودم تغییراتم قابل توجه است .

پا به داخل میگذارم و بلند میگویم :

-سلام عزت خانم !

صدایش از سرویس بهداشتی بلند میشود :

-الآن میام .

با دیدن من سرش را به علامت تأیید تکان میدهد و میگوید :

-سلام… چه عجب از لباسای سیاهت دست کشیدی .

نیمچه لبخندی میزنم و میگویم :

-واسه خودم جشن گرفتم. امتحانمو خوب دادم. چه خبرا ؟

-هیچ خبر… همه جا امن وامان. میترا خانم چند روز دیگه میره کالی چی چی؟ همون آمریکا.. .

بلند میخندم و میگویم :

-کالیفرنیا… اون که تازه برگشته !

-شهرزاد خانم باردار شده و حالش خیلی خرابه. آب میخوره بالا میاره. از شوهرشم بدش اومده. ویاره دیگه مادر جان… زن حامله هزارتا اداواصول داره. حالا میترا خانم داره میره مواظبش باشه تا بچه ش روح بگیره .

-پس دکتر چی؟ بچه هاش چی ؟

-آقا سروشم داره با مادرش میره. انگار اون دیگه میره که بمونه. میمونه شیما خانم که خاله ش طبقۀ پایین خونه شون میشینه. دکتر هم از صبح تا عصر بیمارستانه. عصرم که میاد اینجا و تا شب درگیره. وقتی هم میره خونه، شیما و مریم خانم خواهرزنش هستن دیگه !

با ورود چند مریض دست از صحبت میکشیم و عزت خانم به آشپزخانه میرود تا کارهای نیمه تمامش را فیصله بدهد.

پشت سر هم بیماران وارد میشوند و مجال صحبت دوباره را از ما میگیرند . آنقدر مطب شلوغ میشود که نمی فهمم کی عزت خانم خداحافظی کرده و رفته است.

وقتی آخرین مریض را به داخل اتاق دکتر نیکدل میفرستم ، هندزفری را به موبایل میزنم و به آهنگی که از آن پخش میشود گوش میکنم .

صدرا از در شیش های سالن انتظار وارد میشود. شلوار کتان یشمی رنگش را پوشیده است که برایم بسیار آشناست.

کفش های کالجی بنددار قهو های به پا دارد. لحظه ای فکر می کنم. آن ها را در ویترین مغازۀ کنار شلوار فروشی که نمایندگی مارک اکو بود ، دیدم. بلوزش هم یشمی رنگ است که طرحهای سبز صدری محو دارد.

یک آن از ذهنم میگذرد که او هم مانند عمویش فرد خو شپوشی است. با گام هایی آهسته به سمتم می آید. برای لحظه ای به فکر میروم که به واسطۀ شادی ام از قبولی در امتحان به خودم خجالت داده ام و شلوار ارزا ن قیمتم را پوشیده ام .

شانه ای بالا می اندازم و با خودم میگویم :

-بچه مایه داره دیگه !

درگیر افکارم هستم که با چند ضربه خودکار به میز به خودم می آیم . صدرا با تمسخر میگوید :

-قبلاً حواستون جمع تر از این بود .

از لحن صحبت کردنش بیزارم. انگار خدا همه را زیردستش خلق کرده است . فوراً گارد میگیرم و میگویم :

-امرتون ؟

ابرویی بالا می اندازد و کشیده میگوید :

-خوبه !

-بهتر از اینم میشه .

زیر لب طوری که من بشنوم ، میگوید :

-مرحبا به زبون دراز !

میشنوم اما برای اینکه رویش بیشتر با من باز نشود چیزی نمیگویم. از جا بلند میشوم. در کشو را باز میکنم. پولهای ویزیت و فیشهای عابر بانک را که مخصوص دکتر نیکدل است برمیدارم تا به اتاقش ببرم.

بدون توجه به حضورش از پشت میز بیرون می آیم تا به اتاق پزشک بروم. نگاهش به شلوارم می افتد و انگار در همان لحظه شال هم توجهش را جلب میکند .

سری به علامت تأیید تکان می دهد. بدون معطلی به راهم ادامه می دهم و بعد از تحویل پولها و فیش ها که حدود چند دقیقه طول می کشد، برمی گردم. اثری از او در سالن نمیبینم.

آخرین مریض دکتر شایسته معترضانه از داخل اتاق به سمتم م یآید :

-خانم منشی این چه وضعیه ؟

-چی شده آقا ؟

-خانم من تو اتاق پزشک سرش لخت بود. دکتر محرم همه اس ولی اون آقای جوون چی ؟

با تعجب به او نگاه میکنم و میپرسم :

-کدوم آقای جوون ؟

-همون که شلوار سبز داره. در زد و سرشو آورد تو و گفت اجازه هس؟ شال خانمم از سرش افتاده بود و دکتر گوششو معاینه میکرد .

چشم هایم را به اطراف میچرخانم و میپرسم :

-الآن اون آقا کجاس ؟

-آقای دکتر بهش گفت بره پایین منتظرش باشه. این وظیفه شماس خانم که وقتی مریض تو اتاق دکتره اجازه ندین کسی بیاد تو .

-من تو اتاق دکتر نیکدل بودم .

اعصابم به هم میریزد. خونم به جوش می آید. در مدت کاری ام در مطب کاری نکرد هام که دکتر نیکدل به وظیف هام ایراد بگیرد و حالا مرد جوان متکبری که به همه به چشم زیردستش نگاه میکند، باعث شده است که مریضی از راه نرسیده من را زیر سؤا ل ببرد .

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان شهد و شرنگ :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی نرگس حسینی :

دکتر نرگس حسینی با تخلص چیکسای (پزشک و نویسنده) در سال ۱۳۵۵ در یک‌خانواده فرهنگی در مشهد متولد شد.

نویسندگی را بطور فعال در سایت ۹۸ در سال ۱۳۹۰ شروع کرد و بعد از مدت کوتاهی از دنیای مجازی فاصله گرفت و فعالیتش را زیرنظر اساتید ادبیات و داستان نویسی ادامه داد.

بیش از ده رمانِ در دست چاپ توسط انتشارات درج سخن و صدای معاصر و علی دارد.

از اواخر سال ۱۳۹۷ فعالیتش را در زمینه داستان نویسی کم کرد.

در حال حاضر رمان در دست‌هایت شوره‌زارم سبز می‌پوشید که نامش برگرفته از شعر زیبای بانو سروده دکتر محسن مشایخی است را می‌نویسد و ترجمه رمان داستان یک ‌ندیمه (به قلم مارگارت الینور آتوود) را در دست دارد.

 

آثار نرگس حسینی :

رمان منسی (مشترک با مهسا رمضانی) – انتشارات آرینا

رمان شهد و شرنگ – انتشارات صدای معاصر

رمان هارای – انتشارات صدای معاصر

رمان شهد و شرنگ – انتشارات صدای معاصر

رمان اشک شوکا – فایل رایگان و مجازی

رمان اسوه ی نجابت – فایل رایگان و مجازی

رمان درسا – فایل رایگان و مجازی

پرواز را به خاطر بسپار – فایل رایگان و مجازی

کیمیای عشق – فایل رایگان و مجازی

نوه های مامان جون شمس الملوک – فایل رایگان و مجازی

دوست مجازی – فایل رایگان و مجازی

آپارتمان صد متری – فایل رایگان و مجازی

رمان چیکسای – فایل رایگان و مجازی

رمان سوگلی سالهای پیری – فایل رایگان و مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها