رمان سجاده و صلیب

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 19 اسفند 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۰ بعد از ظهر
دانلود رمان سجاده و صلیب از هما پور اصفهانی

معرفی رمان سجاده و صلیب :

رمان سجاده و صلیب نوشته ی هما پور اصفهانی قبلا در مجازی با نام جدال پر تمنا منتشر شده است و بعد از چاپ تغییر نام یافت. ژولیت دختری مسیحی و لجباز که به صورت اتفاقی در روز اول دانشگاه با پسری مسلمان و مذهبی تصادف می کند. هر دو لجبازند و همین باعث جدال و بحث آنان می شود. و این بحث آنقدر ادامه پیدا می کند که آن دو به هم دل می بازند اما….
رمان سجاده و صلیب در سال ۱۳۹۶ از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۵۷۶ می باشد.

 

مقدمه رمان سجاده و صلیب :

میان دو دلداده جز عشق برای گفتن وجود ندارد. آن‌ها هرچه سد راهشان باشد از میان برمی‌دارند تا از وصال عشق، شوقی سرشار نصیبشان گردد. سجاده و صلیب، قصه همین دلباختگان است که از دو دین متفاوت در برابر هم قرار می‌گیرند و باید دید که با این تفاوت‌ها چگونه برخوردی خواهند داشت. داستانی سراسر حوادث شیرین… قصه‌ای بسیار شاد و جذاب… .

 

خلاصه رمان سجاده و صلیب :

رمان سجاده و صلیب به قلم هما پور اصفهانی روایت یک تقابل است. ژولیت دختری مسیحی که دقیقا در روز اول دانشگاه با پسری مسلمان و مذهبی تصادف می کند. بینشان نزاع می شود که چندین سال طول می کشد. در جریان این کشمکش ها این دو با تمامی تفاوت های فاحشی که با یکدیگر دارند به هم دل می بازند و تازه موانع یکی یکی رو می شود….

 

مقداری از متن رمان سجاده و صلیب :

– جان من رعایت کن! فکر نکنی اینم جمع خونوادگی خودمونه …
– لال می شی یا نه آرسن؟ اینقدر که تو بهم سفارش کردی اون رابرت نکرده …
– خب من بیشتر نگرانم …
– باشه، باشه، باشه … تموم شد؟
– آره دیگه برو به سلامت …
– بابای …
– بای …
گوشی رو قطع کردم و پرت کردم روی صندلی کناریم. یه ربع دیگه بیشتر وقت نداشتم.
پامو فشار دادم روی گاز و با سرعت پیش رفتم. به چهار راه نزدیک دانشگاه که رسیدم
چراغ قرمز شد. اولین ماشینی بودم که مجبور به توقف شدم و با حرص چند بار کوبیدم روی فرمون و گفتم:
– لعنتی! لعنتی! لعنتی!
صدایی از ماشین کناری باعث شد حواسم به اون سمت کشیده بشه:
– حرص نخور خانوم! موهات می ریزه خدایی نکرده …
یه پسر حدوداً هم سن و سال خودم، هجده نوزده ساله، با موهای تیغ تیغ! یه شال گردن
پارچه ای دور گردنش پیچیده بود به رنگ خاکستری، ولی لباساشو نمی دیدم. قیافه اش بچه گونه و مضحک بود.چندشم می شد از این پسرا! با اینحال انصافاً، ماشین معرکه ای
داشت! یه ماشین آخرین سیستم زرد رنگ. صورتم رو با بی تفاوتی چرخوندم و توجهی
نکردم. ول کن نبود، دوباره گفت:
– د آخه اخمم به صورتت می یاد …
برگشتم و اینبار تند نگاش کردم، جوری که حساب کار دستش بیاد. عینک مارک دارشو از روی چشمای گرد قهوه ایش برداشت و گفت:
– دختر تو چه چشایی داری! سگ که هیچی، گرگ داره!
دیدم از رو نمی ره، دنده رو جا زدم و ماشین رو یه کم بردم جلوتر، ولی سیریش تر از این حرفا بود، اونم راه افتاد و کنار ماشین من ترمز کرد. داشت یه چیزی بلغور می کرد که متوجه نمی شدم. برگشتم طرفش و با حرص گفتم:
– لال می شی یا نه؟
– بابا من فقط می خوام یه قهوه مهمونت کنم، بد اخلاق!
چراغ سبز شد. انگار حکم نجاتم صادر شد! دنده رو زدم یک و راه افتادم، کنار به کنارم می اومد. صداش رو شنیدم که گفت:
– نگفتی، می یای یا نه؟
رفتم دنده دو و طوری که فقط خودم شنیدم، گفتم:
– گمشو …
خدا جون نگاه! همه رو برق می گیره برای من بدبخت مفلس فلک زده قبضش می یاد!
بی توجه به حرفم گفت:
– ببین خانومی، من الان دانشگاه دارم، ولی اگه تو بیای می پیچونم با هم بریم صفا …
لعنتی ول کن نبود! پام رو بیشتر روی گاز فشار دادم، دیگه باید می رفتم دنده چهار!
هنوزم داشت بغل به بغلم می یومد. صداش دوباره بلند شد:
– من رامینم، اسم تو چیه عروسک؟
صورتم رو برگردوندم تا یه چیزی بارش کنم که هم نونش بشه هم آبش. غلط کرد به من گفت عروسک! نگاش کردم و دهنم رو باز کردم، اما هنوز چیزی نگفته بودم که صدای داد اون با برخورد شدید ماشین با یه شی همزمان شد! پرت شدم به جلو، اما خدا
رو شکر کمربند نگهم داشت وگرنه با مخ رفته بودم تو شیشه و به قول مسلمونا فاتحه مع
صلوات! با ترس به جلو خیره شدم، زیر لب نالیدم:

– اوه شت! ماشین یارو داغون شد! آخه تو این وسط چی کار داشتی؟
رامین عوضی از ماشین کناری داد زد:
– خوبی خانومی؟
اصلاً دیگه نمیتونستم چشم از ماشین جلویی بگیرم که بخوام جوابی به سوال اون مزاحم خر بدم. آشغال باعث شد بزنم هم ماشین خودمو هم ماشین یکی دیگه رو له و داغون کنم! سر جام خشک خشک شده بودم. دقیقاً عین برگای پاییزی! تا حالا سابقه نداشت تصادف کنم.البته تا حالا ماشین هم نداشتم. فقط چند باری پشت ماشین پاپا و رابرت نشسته بودم. حالا تو اولین روزی که تنها نشستم پشت فرمون، چه گندی زدم!رابرت اگه می فهمید اینقدر بی احتیاطی کردم دیگه اسممو هم نمی آورد. داشتم به همین چیزا فکر می کردم که در ماشین فلک زده باز شد. فلک زده استعاره از همونی که زدم به ماشینش! انگار طرف تازه فهمید چی شده! از سمت راست یه دختر که چادر سرش بود زودتر پرید بیرون، ولی من نگاهم به در سمت راننده بود. یه لحظه که به دختره نگاه کردم، فهمیدم خیلی ترسیده! ووی حالا لابد شوهرش هم کلی شاکیه! خدایا حسابم پاکه. صدای رامین دوباره عین وزوز بلند شد:
– من پارک می کنم می یام، نترسیا! من الآن می یام …
اصلاً نگاش هم نکردم. بره به درک! راننده ماشین جلویی بالاخره اومد پایین. اوه اوه! نگفتم یارو کلی شاکیه! اخمای درهمش رو نگاه کن! خیره شدم به صورتش. ته ریش یکی دو روزه ای روی صورتش بود، عینک آفتابیش نصف صورتشو گرفته بود و نمی شد درست قیافه اش رو ببینم. با اینحال شروع به آنالیزش کردم. قدش که بلند بود، هیکلشم
که! به غول فرموده بودن زکی! سعی کردم نگاش نکنم، چشمامو دوختم به دختره که یه
دستش رو گرفته بود جلوی دهنش. لابد داشت از جیغ بنفش احتمالیش جلوگیری می کرد.
پسره رسید کنار ماشین، دو ضربه زد به شیشه، بالاخره به خودم جرئت دادم و چرخیدم به سمتش. ابروهای پهنش در هم گره خورده بودن حسابی، با خشم گفت:
– می شه تشریف بیارین پایین؟
آب دهنمو قورت دادم، وای چرا حلقم اینقدر خشک شده؟ ترمز دستی رو کشیدم و ناچاراً رفتم پایین. نباید می فهمید ترسیدم، وگرنه می گفت تو که اینقدر ترسویی غلط کنی بشینی پشت فرمون. قدم تا روی سینه اش بود و برای دیدن چهره اش باید سرم رو می گرفتم بالا. اخماش اینقدر درهم بود که ناخودآگاه منم اخم کردم و گفتم:
– خوب حواسم نبود!
این بدترین جمله ای بود که می شد توی اون لحظه بگم، ولی هول شده بودم دیگه! هول
شدن که شاخ و دم نداشت. پوزخند زد و گفت:
– مثل اینکه یه چیزی هم بدهکار شدم …
بیش از حد تصورم خشن بود! سیستم قُد بازیم فعال شد، سریع شونه بالا انداختم و
گفتم:
– خب حالا چی کار کنم؟!
انگار خونسردی و پرویی من دیوونه اش کرد، دادش بلند شد:
– خانوم محترم! زدی ماشین منو داغون کردی، حالا دو قورت و نیمت هم باقیه؟! اصلاً شما هجده سالت شده که نشستی پشت فرمون؟
چشمامو گرد کردم و مثل میخ طویله فرو کردم تو چشماش. یاد حرف رامین در مورد
چشمام افتادم: «سگ که هیچی گرگ داشت» الآن وقت این فکرا نبود، باید جواب این
بچه پرو رو می دادم، دست به کمر شدم و گفتم:
– اصلاً زدم که زدم! الآن هم وقت ندارم وایسم اینجا به فرمایشات جنابعالی گوش کنم،
کلاس دارم. باید خسارت بدم، باشه می دم، برو از پاپا بگیر …
چه با اعتماد به نفس! پاپا هم برام گذاشته صد در صد! اینبار پوزخندش پر از نفرت
بود، زیر لب تکرار کرد:
– پاپا! دختره لوس …
صداش درسته که یواش بود، ولی گوشای منم زیاتر از حد تیز بود. یه قدم رفتم طرفش که
سریع رفت عقب. تعجب کردم از حرکتش! انگار من جذام داشتم! پوزخندی زدم و گفتم:
– چیه آقا؟ ترسیدی؟ نترس نمی خوام بکشمت …
انگشت اشاره شو گرفت سمتم، دندون قروچه ای کرد و گفت:
– هی دختر … حد خودتو نگه دار!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان سجاده و صلیب :

رمان سجاده و صلیب را می توانید از طریق انتشارات سخن و کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید.

 

بیوگرافی هما پور اصفهانی :

هما پور اصفهانی متولد ۱۲ اسفند ۱۳۶۹ و زاده اصفهان است. وی نویسندگی را در فضای مجازی و سایت نودهشتیا آغاز کرد و بعد استقبال خوانندگان، تصمیم به چاپ کتاب‌های خود گرفت. هما پور اصفهانی مؤلف چندین رمان در ژانر‌های عاشقانه، اجتماعی و آرمانگرایانه است که با استقبال خوبی از طرف مخاطبان، خصوصاً نسل جوان مواجه شده است.

 

آثار هما پور اصفهانی :

رمان سیگار شکلاتی – انتشارات سخن
رمان شکلات تلخ – انتشارات سخن
رمان ذهن خالی – انتشارات سخن
رمان اوراکل – انتشارات سخن
رمان اسپرسو – انتشارات سخن
رمان تقاص – انتشارات سخن
رمان شام مهتاب – انتشارات سخن
رمان توسکا – انتشارات سخن
رمان سجاده و صلیب (جدال پر تمنا) – انتشارات سخن
رمان استایل – انتشارات سخن
رمان قرار نبود – انتشارات سخن
رمان موهیتو – انتشارات سخن
رمان مهمان – انتشارات صدای معاصر
رمان باران بنفش – در دست چاپ
رمان لنورماند – در دست چاپ
رمان افسونگر – مجازی
رمان روزای بارونی – مجازی
رمان بید معلق – در حال تایپ
رمان تروما – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها