رمان نگار من

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 2 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۱ بعد از ظهر
دانلود رمان نگار من

معرفی رمان نگار من :

در رمان نگار من فرخنده موحد راد حول محور مسائل اجتماعی بیشتر میگردد و عاشقانه هایش همراه با کش مکش هاییست که در لایه های زیرین قرار میگیرد عناصر عطناب و ایجاز در اوایل رمان نگار من میزان خوبی ندارد اما در یک چهارم پایانی رمان تعادل برقرار میکند.

رمان نگار من از زبان دانای کل یک دست و زیبا بیان شده و خواننده را با هر دیالوگ جذاب با خود همراه میکند.

 

خلاصه رمان نگار من :

رمان نگار من در مورد دختری به نام نگارینه. دختری خسته از جبر زمانه که تنهایی هایش را با کار پر میکند تا یادش به خانه ی بی مهر پدری نیافتد.

دختری که زندگیش به خاطر فضای بیروح خانه در میان انبوهی از حوادث غریبانه ی اجتماع دستخوش تندبادهای زمانه میشود و درست زمانی که با دردها دست و‌پنجه نرم می‌کند وارد حریم عشقی نو میشود.

عشقی که قرار است تلخی های نوجوانیش را از بین ببرد.

 

مقداری از متن رمان نگار من :

بغضش را قورت داد و در حالیکه سعی میکرد خودش را گول بزند، دست به سمت سرش کشید تا سنجاق موهایش را باز کند و بتواند آن تاج تجملاتی و تور سفید را که باعث سردردش شده بود باز نماید.

چقدر دوست داشت دستهای کس دیگری لای موهایش باشد تا تاجی را که آن شب زیبایی خاصی به چهره اش بخشیده ،بود، از سرش باز کند، اما افسوس او ،نبود رفته بود؛ کجا؟ نمی دانست.

سعی میکرد از فکر و خیال و غم و غصه فرار کند، او قسم خورده بود مسیر جدید زندگی اش را با نگارین شروع کند میخواست شاد باشد. از ته دل بخندد و عاشق زندگی کند میخواست، اما اگر می شد!

با همان حال و احوال پریشان لباسهایش را درآورد و دوش آب گرمی گرفت. سردش بود و میخواست تنش را گرم کند، اما دلیل آن سرما، نبودن کسی بود که باید میبود.

با بی حالی روی تخت دراز کشید و نگاهی به ساعت کرد؛ ساعت از سه نیمه شب گذشته و او هنوز تنها بود چه کاری بود که این قدر طول کشیده؟! اصلا آن وقت شب آن هم در چنین شبی چه کاری ممکن بود

برایش پیش بیاید؟ آخ نگار، نگار ،احمق نگار بدبخت چی فکر میکردی و چی شد! بی اختیار فکرش به گذشته پر کشید مطمئن بود که به همین راحتی خوابش نمی برد به پهلو خوابید و دستش را زیر سرش گذاشت و به یک سال قبل رفت؛ همان جایی که نباید می رفت!

_روشنک!

سرش را بلند کرد و در حالیکه گوشی تلفن را روی گوشش جابه جا می کرد اشاره ای به او کرد و صحبتش را ادامه داد:

_بله چشم فقط خواستم اطلاع داده باشم که قرار امروزتون با جناب آقای صمدی ،کنسله قرارتون برای فردا همون ساعت چهار از نظر شما مشکلی نداره؟!… خیلی عالی… پس من این قرار ملاقات رو با آقای صمدی فیکس میکنم… امری ندارید؟!… ممنونم سلامت باشید.

تلفن را که قطع کرد نگاهی به نگارین انداخت و گفت:

_وای چقدر حرف میزنه این مردک، مخمو خورد! نگارین در حالیکه گوشه ی میز می نشست گفت:

_صمدی نیست؟!

_چرا هست، اما داره میره چطور؟

_وای روشنک خیلی خسته ام کاش می شد یه جور بپیچونیم.

_چی رو ؟

_عمه ام رو، چی رو؟

_اصلا فکرشم نکن صمدی هم که بره آقازاده شون تشریف دارن! بابا طفلک ایمان که کاری به کار ما نداره خوبه که این قدرم هوای کارمندا رو داره.

نگاهی با حرص به نگارین کرد و گفت:

_این قدر بدم می یاد همیشه طرفداری این پسره رو میکنی!

_من اگه بفهمم تو چه پدر کشتگی ای با این ایمان بدبخت داری، خیلی خوبه

_ازش خوشم نمی یاد، یه حرف رو چند بار میزنن؟

_آخه چرا؟ نمی فهممت!

_بس که نفهمی.

اخم های نگار که توی هم رفت دستش را بالا برد و گفت: خیله خب تو هم داغ نکن؛ برو سر كارت الان صمدی که میخواد بره، میبینه جلسه گرفتیم قاطی میکنه

در حالیکه از روی میز پایین می پرید، لب و لوچه ای آویزان کرد و گفت:

_باشه من رفتم اما وقتی صمدی رفت _یه تک زنگ به من بزن.

_که چی بشه؟

_تو بزن.
این را گفت و به بخش حسابداری و پشت میز کار خودش برگشت.

نیم ساعتی طول کشید تا روشنک با فرستادن پیام «رفت» او را از رفتن صمدی با خبر کرد با خوشحالی کیفش را برداشت و با گفتن: «بچه ها من رفتم. از همکارانش خداحافظی کرد و از بخش خارج شد. کنار روشنک رفت و گفت:

_من دارم میرم تو نمی یای؟

_کجا بودی حالا!

_دیگه کشش ندارم.

_صمدی ،رفته از کی میخوای مرخصی بگیری؟

_دیگه یه ساعت مرخصی میخواد؟

روشنک موشکافانه نگاهی به او کرد و گفت:

_اگه بازم فکر کردی قایمکی جیم بزنی و کارت خروجت رو من می زنم کور خوندی.

نگارین با لبخند خم شد و در حالیکه گونه ی او را می بوسید با خنده ی موذی ای گفت:

_آخه مگه تو دلت مییاد به من نه بگی عشقم؟! اونم وقتی که

_می دونی دارم از خستگی می میرم

روشنک در حالیکه با اخم نگاهش را از او میگرفت گفت: این قدر ازت بدم می یاد که فقط خدا میدونه! برو جلو چشمم نباش! نگارین دوباره گونه اش را بوسید و با گفتن

«الهی من فدات»

کارتش را روی میز گذاشت و چشمکی روبه او زد و پله ها را پایین رفت.

هنگام گذشتن از کنار حراست با پررویی دستی بالا برد و روبه کربلایی حسین گفت:

_خسته نباشی کربلایی خداحافظ

کربلایی نگاهی به او کرد و گفت:

_میری بابا؟

_بله با اجازه تون

_باشه دخترم، کارت خروجت یادت نره بابا.

_نه خیالتون راحت شما بفرماييد من كارتم رو میزنم و میرم

کربلایی با لبخند دستی برای او تکان داد و دوباره روی صندلی خود نشست و نگارین مانند دفعات قبل بدون کارت زدن از شرکت خارج شد.

با اینکه حوصله ی خانه را نداشت اما حسابی خسته بود و تنهایی هم حوصله ی قدم زدن یا سینما رفتن نداشت کنارخیابان ایستاد تا ماشینی به سمت خانه در بست کند که صدایی او را از حرکت بازداشت.

خانم سخاوت!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان نگار من :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی فرخنده موحد راد :

فرخنده موحد راد متولد اسفند ماه سال ۱۳۶۵ زاده اهواز و ساکن تهران هستند. ایشان متاهلند و دو فرزند دارند. مدرک ایشان کارشناسی رشته ی حقوق است.

 

آثار فرخنده موحد راد :

رمان نگار من _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان همتای شب _ کتاب چاپ شده از انتشارات صدای معاصر

رمان عشق اطلسی _ کتاب چاپ شده از انتشارات پرسمان

رمان عطر رازقی _ کتاب چاپ شده از انتشارات پرسمان

رمان تکیه‌ گاه _ کتاب چاپ شده از انتشارات پرسمان

رمان بغض غزل _کتاب چاپ شده از انتشارات پرسمان

رمان بی تو مهتاب _کتاب چاپ شده ازانتشارات پرسمان

رمان بی تو مهتاب _ کتاب چاپ شده از انتشارات پرسمان

رمان سایه‌بان نگاهت _ کتاب چاپ شده از انتشارات پرسمان

رمان نهال خشکیده _ کتاب چاپ شده از انتشارات پرسمان

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها