رمان هم قفس عقاب

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 9 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۰ بعد از ظهر
دانلود رمان هم قفس عقاب اثر مهسا زهیری

معرفی رمان هم قفس عقاب :

رمان هم قفس عقاب اثر مهسا زهیری ، داستان دختری به نام چکاوک است که به دنبال معما ها و راز های گم شدن خواهرش می گردد. خواهری که بعد از ۶ ماه ناگهان پیدا می شود. با از خود گذشتگی سعی می کند تا پی به این راز ها ببرد و به همین دلیل باید به افرادی نزدیک شود که نباید!

رمان هم قفس عقاب با یک معما شروع می شود و مهسا زهیری در طول داستان توانسته است معماها را بدون گزافه گویی کامل باز کند. شخصیت پردازی به خوبی انجام شده و داستان از تعلیق خوبی برخوردار است.

رمان هم قفس عقاب در سال ۱۳۹۹ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این کتاب ۶۵۴ می باشد.

 

خلاصه رمان هم قفس عقاب :

رمان هم قفس عقاب با رسیدن خبر از خواهر گمشده ی چکاوک شروع میشه که شش ماهه همه ازش بی خبرند. چکاوک از خودش می گذره تا برای پیدا کردن سرنخ ، وارد ماجراها و اتفاقات خطرناکی می شه.. با داشتن مهارت های ورزشی خاص و ظاهر متفاوت، به عنوان بادیگارد به آدم هایی نزدیک میشه که هیچ وقت نباید حتی به سمتشون نگاه می کرد! همین تغییر بزرگ، چکاوک رو با گذشته ای تیره و تار و آینده ای بی عشق و امید، تبدیل به تنها عشق و امید کسی می کنه که از نظر همه، هیچ آینده ای باهاش نداره… اما ممکنه نظر همه اشتباه باشه؟

 

مقداری از متن رمان هم قفس عقاب ۱ :

همون جا به تخت پشتش تکیه داد. دستش رو روی زانوی خم شده اش گذاشت و مثل کسی که از قله ی اورست برگشته گفت:

وقتی از جنگیدن خسته میشی چکار میکنی؟

چکاوک کمی جلوتر رفت و جلوی چارچوب ایستاد.

ایمان ادامه داد:

اون موقعی که کتک می خوری؟

لب های چکاوک باز شد، اما حال اون لحظه ها چیزی نبود که بتونه در موردش حرف بزنه.

ایمان دوباره گفت:

اون موقعی که دیگه نای تکون خوردن نداری ولی باید ادامه بدی… می خوای همون لحظه یه دستی بیاد برت داره ببره یه جای بی نام و نشون… یه جایی خاکت کنه به همه بگه دیگه تموم شد.

دست از سرش بردارید.

دست های چکاوک از هر دو طرف آویزون شد و به چشم های ایمان زل زد که انگار داشت حال چکاوک رو مو به مو میگفت.

بغض داشت و سوزش اشک رو حس می کرد ولی زبون توی دهنش نمی چرخید.

ایمان اضافه کرد؛

اون دست هیچ وقت نمیاد چکاوک!

 

مقداری از متن رمان هم قفس عقاب ۲ :

و یکی از آدمهای مرد دستش رو کشید و مانع نزدیک شدنش به مرد شد.

چکاوک شروع به تقلا کرد و توی اینجور مواقع هر فحشی از دهنش در می.اومد بقیه فقط ایستاده بودند و نگاه میکردند.

دستش رو بیرون کشید و دوباره سمت مرد حمله کرد که این بار یه نفر دیگه هم برای نگه داشتنش جلو پرید چکاوک داد زد:

اگه جرأت داری بگو ولم کنند بی شرف!

هر دو دستش بسته بود و محافظ های مرد چرت و پرت بارش میکردند توان تکون خوردن نداشت خوب می دونست فقط کمی مونده تا حالش مثل همیشه بد بشه و دیوونه بازی در بیاره نباید اجازه میداد این اتفاق بیفته داد زد:

دستهام رو ول کنید!

کسی اهمیتی نداد و فقط دختر به حرف اومد

یه لحظه آروم باش.

-بگو دستهام رو ول کنند

دختر چیزی نگفت و چکاوک دوباره تکرار :

کرد دستهام رو ول کنید میرم عقب

ولی اینجا کسی از درد چکاوک خبر نداشت نه حرفی میزدند و نه ولش میکردند دوباره داد زد:

میگم ولم کنید میرم عقب.

هر دو دستش رو کشید و با حس قفل ،شدن بدنش به لرزه افتاد رفتار هیستریکش شروع شده بود توی همچین مواقعی هر کاری ازش ساخته بود شروع کرد به تقلا میون دستهای دو مرد که سعی میکردند به عقب هلش بدند.

سالن به همهمه افتاده بود و صورتها مقابل چشمهای چکاوک چپ و راست میرفتند عاقبت وسط پاهای یکیشون کوبید و با ول شدن دستش انگشتش رو توی چشم مرد دوم فرو برد.

دستهاشون رو پس زد و به مشت پرونی به هر کسی که نزدیک میشد ادامه داد سر و صداها توی پذیرایی کوچیک میپیچید و دختر جیغ های کوتاه میکشید.

دو دقیقه ی دیگه هم طول کشید تا تأثیر آدرنالین بخوابه و ضعف به سراغ چکاوک .بیاد با آخرین توان داد زد: افسون کجاست؟

و پخش زمین شد ،بالد با تأسف سری تکون داد و سمت دری انتهای پذیرایی .رفت محافظها نفس نفس میزدند و از بینی یکیشون خون می.چکید

مرد جوون اولی حالا ایستاده بود و با چشمهای درشت شده چکاوک رو ورانداز میکرد دختر دستهاش رو روی لبش گذاشته و شونه هاش رو جمع کرده بود صدای بسته شدن در انتهای پذیرایی چکاوک رو به خودش آورد.

به زحمت از جا بلند شد و از محافظها فاصله گرفت که دوباره قفلش نکنند. شروع به قدم زدن کرد حالت تهوع داشت ولی لرزههاش از بین رفته بود چرخید و دختر رو دید که داشت با لیوان آب سمتش می.اومد.

لیوان رو جلو گرفت و گفت:

چرا خودت رو به در و دیوار میزنی؟ اگر میخواستند کاری باهات کنند که تا حالا کرده بودند

حق داشت ولی چکاوک از ترس جونش این کارها رو نکرده بود مشخص بود که اونها هم ترسی از چکاوک ندارند.

خودشون رو علنی نشون داده بودند احتمالاً مشکلی با قانون در کار نبود و همه ی برنامه هاشون مخفیانه اتفاق می.افتاد حتی مطمئن بودند که چکاوک هیچ تماسی با پلیس نمیگیره و اقدام قانونی نمیکنه جون افسون توی خطر بود.

دوباره یاد افسون افتاد و دختر گفت

یه قلب بخور.

چکاوک کمی مکث کرد و بعد لیوان رو گرفت اول بو کشید که مردِ نزدیک کاناپه رو به خنده انداخت.

مرد تیکه انداخت

راههای بهتری واسه کشتن هست!

دختر: بسته سروش!

چکاوک: تو این وسط چکاره ای؟

سروش: هیچ کاره

چکاوک: پس خفه شو!

سروش: بدکاری کردم خودم رو انداختم جلو که با احترام بیارنت؟

خودش خندید و چکاوک کوفتگی سرش رو نشون داد تکرار کرد:

احترام؟!!

دختر دوباره وارد بحث شد و چکاوک بی توجه به کل ،کلشون چند جرعه آب خورد و لیوان رو روی میزی گذاشت دوباره مشغول قدم زدن .شد محافظها داشتند سمت اتاقی میرفتند که مرد واردش شده بود بلند پرسید

کجا رفت؟… چرا یکی جواب من رو نمیده؟

دختر جواب داد

آرامشت رو حفظ کن جواب هم میگیری

چکاوک به صورت دختر زل زد افسون به گوشه زندانی شده بود و هیچکس حرفی ازش نمیزد که نکنه برای خودش دردسر بشه حالا این دختر از چکاوک انتظار داشت آروم بمونه؟

چکاوک پوزخند زد. این ماجرا باید همین الان تموم میشد آهسته گفت

من آرومم

و با نگاهی به در بسته ،اتاق از جا کنده شد و سمتش دوید دختر با اعتراض دنبالش راه افتاد و حواس بقیه هم جمع شد. از کنار محافظها گذشت و هر دو شروع کردند به غر زدن ولی جلوش رو نگرفتند.

چکاوک به دستگیره ی در دست انداخت بسته بود پلکهاش رو روی هم فشار داد و بعد از چند ثانیه، نفسی گرفت و به در مشت کوبید بلند گفت

باز کن…. باز کن اگه جرات داری!

به مشت کوبیدن ادامه داد و وقتی خبری از داخل نشد بلندتر داد زد

میگم باز کن خواهرم کجاست؟… جواب بده افسون کجاست؟ با خواهرم چکار کردید؟… من دست از سرتون بر نمیدارم.

کسی به سؤالهای پشت سرهماش اهمیت نمیداد از حرکت ایستاد و مشتهاش رو محکم فشار داد.

دستگیره رو توی دست گرفت و با پهلو به در چوبی قهوه ای کوبید. داد زد:

بیا رو در روم چرا قایم شدی؟

در تکون نخورد و یکی از محافظ ها به حرف اومد

برو کنار روانی مگه کوری قفله؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان هم قفس عقاب :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهسا زهیری :

مهسا زهیری متولد ۱۳۶۶ و ساکن تهران است. نویسندگی را با سایت نودهشتیا آغاز کرد. نوشته های او به شدت مورد استقابل مخاطبین قرار گرفت. اکثر رمان های مهسا زهیری ژانر معمایی دارد.

 

آثار مهسا زهیری :

رمان ابرها نگاه می کنند – انتشارات صدای معاصر

رمان هم قفس عقاب – انتشارات صدای معاصر

رمان ناتمام دنیا – انتشارات علی

رمان به من بگو لیلی – انتشارات برکه خورشید

رمان بی مرزی – انتشارات برکه خورشید

رمان فراموش آباد – انتشارات برکه خورشید

رمان کوچ ترین شکل یک پرنده – انتشارات کافه رمان پارسی

رمان قبل از شروع – فایل رایگان مجازی

رمان تنها نیستیم – فایل رایگان مجازی

رمان فصل بادباک ها – فایل رایگان مجازی

رمان ستاره پنهان – فایل رایگان مجازی

رمان هیچ وقت دیر نیست – فایل رایگان مجازی

رمان کوچ – فایل رایگان مجازی

رمان بی مرزی – فایل رایگان مجازی

رمان سایه به سایه – در حال تایپ

رمان از یاد بردن آقای چیز – انتشارات آرینا (نشر علی)

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها