رمان یواشکی

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 22 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۷ بعد از ظهر
دانلود رمان یواشکی از عاطفه منجزی

معرفی رمان یواشکی :

رمان یواشکی نوشته ی عاطفه منجزی روایت یک عشق آتشین است. دختری پاک و پر شور با احساسات بکر و پسری که پر از رنج و کینه است. دختری که فکر می کند می تواند حریف گرگ های زندگی شود اما هنوز هم زیادی خام است.
رمان یواشکی به قلم عاطفه منجزی در سال ۱۳۹۹ از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۷۳۸ می باشد.

 

خلاصه رمان یواشکی :

رمان یواشکی به قلم عاطفه منجزی قصه‌ی دختری پر از شور و شر جوانی است. او در تقابل با مردی از جنس سنگ قرار می گیرد. دخترک خیال می کرد می تواند در برابر گرگ‌های زندگی مقاومت کند اما او همچنان خام بود و احساساتش پاک و دست نخورده. این رمان روایت عشقی آتشین است که قرار است مشت های آن پسر سنگدل را به دست هایی حمایتگر تبدیل کند…

 

مقداری از متن رمان یواشکی :

سرماي استخوان‌سوز زمستان و بارش مجدد باران وادارش مي کرد مثل ضریح امامزاده توسل بجوید به همان پناهگاه کم عمق. در اثر مجاورت نزدیک با پنجره ي قدي تراس، ناخواسته از حال و هواي اتاق و روابط حسنه‌ي گربه‌ي خوش اقبال و صاحب اتاق، خوبِ خوب فیض برده و دندان بر هم ساییده و دیگر داشت قات ميزد از این همه لفت دادنِ این دو جانور موذي! بند و بساط تناول شام پشمک یک ساعتي سر کارش گذاشته بود و حالا غیظش چنان بالا زده بود که پتانسیلش را داشت هر دو موجود زنده‌ي این اتاق را با دست خود قصابي کند! اندکي بعد چراغ اتاق خاموش شد و نیم ساعتي هم در خاموشي گذشت…
گربه‌ي مزاحم خیال بیرون زدن نداشت، باید بیرونش ميکرد! اگر نه ممكن بود با سر و صدا دختر را بیدار کند و به دردسرش بیندازد! جسم سیاهي را از جیب کاپشن چرم کوتاهش در آورد و سرش کشید. کلاهي که فقط مقابل دو چشمش را باز مي‌گذاشت تا با چشمان به خون نشسته‌اش بتواند مأموریتش را با کمال میل به سرانجام برساند… تا امروز براي رسیدن به مقاصدش، اینقدر خِفَت نكشیده بود و واتأسفا به حال و روز عامل این معطلي تحمیلي.

***

– تارخ، دارم از ترس سنكوپ ميکنم! سابقه نداره تا این ساعت بي‌خبر بیرون از خونه بمونه، نه خودش خبري بهم بده، نه وقتي زنگ مي‌زنم، جوابمو مي‌ده!
ــ آخرش سر بي ملاحظه بازیاي بارانا تو رو از دست مي دم! شب تعطیلیه، حتماً با دوستاش دورهمي…
ــ کجا آخه؟… کجا که نتونسته حتي از خودش خبرم بده؟! بلاي سرش نیومده باشه؟… باز نزدیک عید شده و… تارخ، به دادم برس!
ــ الان راه مي‌افتم مي‌آم و هر جا رو عقلت برسه دنبالش مي‌گردیم!
دلارام بریده‌ بریده گفت:
ــ فقط بیا… بارانام، دخترم… پاره‌ي جگرم! آخ خدا قلبم… آخ تارخ!
و صداي هق سوزناکش در گوشي پیچید. تارخ کلافه دستي تُوبرتوي موهاي فلفل نمكي پر پشتش کشید و حین قدم تند کردن سمت راهروي آپارتمان، دو سه کلمهي دیگر در گوشي پچ زد. به محض قطع تماس، باراني سرمه‌اي رنگش را از جالباسي برداشت و تن کشید. جمع مدعوین خانه‌ي خواهرش تا دیدند قصد رفتن از مهماني را کرده، هر کدام تک جمله‌اي پراندند:
– کجا مي‌ري مرد؟… تازه جمعمون جمع شده…
ــ تارخ، بري حال همه گرفته ميشه!
ــ بشین بابا جان، باز هوایي شدي؟
ــ داداش کجا؟
در پاسخ بقیه فقط دستي تكان ميداد و تک کلمه‌اي و کوتاه ردشان مي‌کرد، اما خواهرش، دستبردار نبود و تا مقابل در دنبالش دوید و باز اصرار کرد:
ــ توبه! یهویي کجا؟… دانیال که نیومده هنوز، هوشنگم که دیگه خودت مي‌دوني! بعدِ عمري، ناپرهیزي کردم مهموني دادم فک و فامیل دور هم جمع بشیم، تو هم نباشي، پس…
ــ عجله دارم، اگه حل شد، برمي‌گردم، این جمع حالا حالاها از این خونه بیرون نمي‌زنن!
آمد در را باز کند که پشیمان شد و قدمي برگشت سمت خواهرش، زني که برایش حكم مادري داشت! این روزها، چشم امید رخساره به تنها پسر و تنها برادرش بود! این دو چشمِ امید هم که وسط مهماني خواهرش شده بودند الاکلنگ، آن یكي نیامده، این یكي داشت مي‌رفت. تارخ رخساره را کشید به آغوش و زیر گوشش زمزمه کرد:
ــ دلارام حالش خوب نیست، مي‌دوني محتاط و مغروره، وقتي ميگه زود بیا، یعني… دلگیر نشو آبجي! دانیالم نیم ساعت پیش گفت تعطیل کرده توي راهه، دیگه باید برسه!
رخساره سرش را با نارضایتي از آغوش تارخ پس کشید و گِله کرد:

ــ آخرش توي اون دفتر کوفتي که حتي نمي‌دونم کدوم قبرستونیه، خودشو دفن ميکنه! )
نگاهش که افتاد به چشمان مضطرب برادرش، حرفش را درز گرفت (اگه دلارام گفته بیا، حتماً لازمه… برو داداش، اگه تونستي برگرد، نشدم، عیبي نداره! خانمت واجب‌تره!)
خدا ميدانست ته وجودش هیچ دلِ خوشي از دلارام ندارد، اما برادرش که نمي‌دانست! تارخ راضي از همدلي خواهرش، شتاب‌زده بوسه‌اي کاشت روي موهاي او، موهایي که مثل موهاي خودش، طبیعي مش شده بود، با تارهایي نقره‌اي که لا به لای انبوه موهاي سیاهش لانه کرده بود، پیش از موعد و یکدفعه‌اي! سفیدي موهاي خواهرش خبر از روزگار سیاهي مي‌داد که ظرف پنج شش سال‌هاي اخیر، از سر گذرانده و دست‌آورد این جنگ نابرابر، همین رگه‌هاي سفید موها بود!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان یواشکی :

رمان یواشکی را می توانید از طریق انتشارات سخن و کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید.

 

بیوگرافی عاطفه منجزی :

عاطفه منجزی متولد اردیبهشت ۱۳۴۵ است. در مسجد سلیمان متولد شده اما در اصفهان درس خواند و در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد. بعد از ازدواج به تهران آمد و ساکن شد. وقتی فرزندانش دوساله بودند تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی حسابداری شروع کرد و هم اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی رشته روزنامه نگاری است.

 

آثار عاطفه منجزی :

رمان قله قاف – انتشارات علی
رمان لبخند خورشید – انتشارات سخن
رمان شاه ماهی – انتشارات سخن
رمان سورمه سنگ – انتشارات برکه خورشید
رمان حاجی منم شریک – انتشارات برکه خورشید
رمان یکی نبود – انتشارات سخن
رمان سکه شانس – انتشارات برکه خورشید
رمان پرنده بهشتی – انتشارات سخن
رمان سبز بخت – انتشارات برکه خورشید
رمان در پس نقاب – انتشارات سخن
رمان تیه طلا – انتشارات سخن
رمان قله قاف – انتشارات ذهن آویز
رمان یواشکی – انتشارات سخن
رمان گل (جلد یک – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان سکه (جلد دوم – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان ماه (جلد سوم – مشترک م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان شب چراغ ( دو جلدی – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات سخن
رمان کار نده دستم! (مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان چه رقیبی – انتشارات ذهن آویز
رمان بسته به جونم – انتشارات ذهن آویز
رمان زر پران – انتشارات سخن
رمان مسافر کوچه های عاشقی – انتشارات هودین
رمان مشکل گشا – در دست چاپ
رمان تخت طاووس- در دست چاپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها