رمان خون زاده

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۷ بعد از ظهر
دانلود رمان خون زاده از فاطمه لطفی

معرفی رمان خون زاده :

رمان خون‌ زاده نوشته ی فاطمه لطفی داستان فانتزی و تخیلی درباره‌ ی دختریه که جفت واقعیِ یه خوناشام است. نام جلد اول این رمان تپش است که هردو جلد در اپلیکیشن باغ استور قابل تهیه می باشد.

 

مقدمه رمان خون زاده :

افسانه‌ها مرا درخود بلعیده بودند…
هرآنچه که پیش از این در کتاب ها و فیلم‌های تخیلی و غیرواقعی خوانده و دیده بودم، حال من و خانواده‌ام را محاصره کرده بود!
انگار که به یک نبرد افسانه‌ای فراخوانده شده باشم!
و این نبرد چنین بود که یا باید پیروز می‌شدم…
و یا جانم را از دست می‌دادم.
هیچ چیز شوخی نبود!
اینجا من باید تا پای جان برای پیروزی می‌جنگیدم!
و لازمه‌ی این پیروزی تنها و تنها شجاعت بود!

 

خلاصه رمان خون زاده :

رمان خون زاده به قلم فاطمه لطفی جلد دوم رمان تپش است. برای ایجاد پیوندِ جاودانه میان «رافائل و هرا» آنها عازم سفری خطرناک می‌شوند تا به کمک یک الهه ابتدا «هرا» را به یک ومپایر تبدیل کنند .
برای «هرا» این یک چالش پر خطر و وحشتناک است اما به خاطر نجات جان خانواده‌اش مجبور است که تقدیرش را بپذیرد…

 

مقداری از متن رمان خون زاده :

_ شیرینم قراره به خونه‌ی شما تلپورت کنیم تا زودتر وسایلت رو جمع کنی و من با خانوادت صحبت کنم، پس نترس!
نامطمئن سرتکان دادم:
_ چی قراره بهشون بگی! اونا قراره خیلی بیشتر از من وحشت زده بشن و اوه حتی خیلی سخت ممکنه حرفت رو باور کنن و اجازه بدن من باهات میام!
نوک انگشتانش مو‌های شب‌رنگ روی صورتم را کنار زد اما پیش از اینکه جواب دهد صدای جان به طرز غرور‌آمیزی به گوشم رسید:
_ هی کوچولو! قدرت های خوناشامی رو دست کم گرفتی؟ راف می‌تونه اونارا هپنوتیزم کنه!
با ناراحتی و بی‌توجه به جان روبه رافائل گفتم:
_ قراره فریبشون بدیم؟!
رافائل دستش را به دور کمرم حلقه کرده و من مور مور شده سعی کردم از او دور شوم اما اجازه نداد:
_ مجبوریم شیرینم، من نمیخوام خطری خانوادت رو تهدید کنه!
با ترس و لکنت پرسیدم:
_ منظورت چیه؟
_ زیاد طول نمیکشه!
پیش از اینکه متوجه منظورش شوم، چشمانم سیاهی رفت و احساس کردم میان هوا معلق شدم.
اما این حالت خیلی زود از بین رفت و من با سرگیجه کمی تلو تلو خوردم .
دست به سرم گرفتم و رافائل مرا به بدن عضلانیش چسباند و دستور داد:
_ چشماتو باز کن!
وقتی چشم باز کردم با دیدن خانه‌مان که درست مقابلمان بود شوکه قدمی به عقب برداشتم.
اوه خدای من حالا متوجه منظورش شدم…
ما به اینجا تلپورت کرده بودیم و شت!
زیادی عجیب و هیجان‌انگیز بود.
رافائل بازویم را گرفت و گفت:
_ زمان کمی داریم هرا، سعی کن سریع باشی!
دستان یخ‌زده‌ام را درهم پیچیدم و با بغضی که با دیدن خانه میان گلویم جهیده بود لب زدم:
_ حتی قرار نیست بزاری درست حسابی باهاشون خداخافظی کنم؟
بی‌قرار سرجایش جابه جا شد و مرا به سمت پله‌های خانه هل داد و گفت:
_ دارم بوی جادوی سیاه رو حس میکنم ، دئورا می‌تونه این اطراف باشه پس باید عجله کنیم.
با به یاد آوردن آن زن موهای تنم سیخ شد و با عجله از پله ها بالا رفتم.
شتاب زده درب خانه را باز کردم ، اما با دیدن آنچه جلوی چشمانم بود وحشت زده دست روی دهان فشرده و قدمی به عقب برداشتم.
دست رافائل با فشار روی شانه‌ام نشست و زیر لب با خشم و صدای ترسناکی زمزمه کرد:
_ فاک!!!
قدم هایم را با لرزش به داخل برداشتم و با نگاه به خاکستر سیاهی که یک دایره‌ی بزرگ میان خانه کشیده بود خیره شدم.
دست روی دهان فشردم و به نوشته‌های عجیب و غریبی که داخل مرکز آن دایره نوشته شده بود نگاه کردم.
رافائل به یکباره مرا عقب کشید و غرید:
_ نزدیکش نشو.
وحشت زده نگاهم را به سمت دیگر خانه داده و بلند صدا زدم:
_ مامان؟؟؟ بابا؟؟؟
تا خواستم قدم برداشته و به دنبالشان بگردم، دست رافائل از پشت دور شکمم حلقه شد:
_ هیییس، آروم باش شیرینم….
مکث کرد و بعد به سختی ادامه داد:
_ اونا اینجا نیستن!
چشمان گشادم روی شمع‌های بسیاری که با نظمی عجیب و غریب گرد تا گرد خاکستر چیده شده و همگیشان نیمه سوخته بودند، چرخید!
فضای سنگین خانه به راحتی حس می‌شد و دلم گواه می‌داد اتفاق بدی افتاده.
نفس‌هایم به شماره افتاد و اینبار با بیچارگی درحالی که تقلا میکردم از میان آغوش آن خوناشام بیرون بیایم فریاد زدم:

_ مامان؟ بابا؟ شما کجایید؟
رافائل مرا محکم‌تر گرفت و غرید:
_ اروم باش!!! دئورا زودتر از ما اینجا بوده.
وحشت تمام تنم را تسخیر کرد و من از حرکت باز ماندم.
قطره‌ای اشک از چشمانم پایین سرید و به دهان نیمه بازم رسید.
شوری اش را چشیدم و سرم را به عقب چرخاندم و بی‌صدا لب زدم:
_ چه مزخرفی میگی؟!
با خشم فکش را روی هم سایید و گفت:
_ اونارو برده! با جادو از گودال سیاه عبورشون داده به دنیای لور…
نفسم میان سینه گره خورد و لب‌هایم از بی‌نفسی مانند یک ماهی از آب بیرون افتاده باز و بسته شد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان خون زاده :

دانلود رمان خون زاده اثر فاطمه لطفی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Khon Zadeh Novel

 

بیوگرافی فاطمه لطفی :

فاطمه لطفی، اولین فرزند تابستانم! متاهل و دارای یک فرزندِ پسر. از وقتی که به یاد می‌آورم، نوشتن روحم را جلا می‌دهد. درتمام لحظات ، تمام احساساتم با نوشتن عجین شده! غمگین و اندوهگین باشم، می‌نویسم! شاد و خوشحال باشم، می‌نویسم! شاکی و معترض باشم، می‌نویسم! قدردان و شاکر باشم، می‌نویسم! شور رمان نوشتن هم در من ، هنگامی غوغا کرد که در پیچ و خم دوران نوجوانی شروع به خواندن عاشقانه ها کردم…. اصلا خواندن و نوشتن مایه‌ی حیات اند! و در آخر… امیدوارم عاشقانه هایی که خلق میکنم را دوست بدارید!

 

آثار فاطمه لطفی :

رمان نوزاش بی‌ پروا – مجازی رایگان
رمان نمادی از ماه – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان تپش (جلد اول) – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان خون زاده (جلد دوم) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان حریق – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان در خلوت یک گرگ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها