رمان چهل و نه کبوتر

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 19 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۸ بعد از ظهر
دانلود رمان چهل و نه کبوتر از زینب ایلخانی

معرفی رمان چهل و نه کبوتر :

رمان چهل و نه کبوتر نوشته ی زینب ایلخانی سرگذشت بازگشت جوانی به قصد انتقام جویی به خاطر اتفاقات شومی که در گذشته علیه پدرش صورت گرفته و تبعات آن تا هنوز هم ادامه دارد. از پیام های مهم این رمان می توان به این اشاره کرد که مکان وقوع گناه جرم جنایت و خیانت در هر کجا و در میان کسانی که هرگز در حیطه ی تصور ما نیستند می تواند وجود داشته باشد حتی در یک قدمی ما.

 

خلاصه رمان چهل و نه کبوتر :

رمان چهل و نه کبوتر به قلم زینب ایلخانی روایتی عجیب و عاشقانه ای پرشور، داستانی سراسر از حوادث و اتفاقات مرموز، از رازهای سر به مهر گرفته تا قتل های فجیح و پنهان. ” چهل ونه کبوتر” طوری روح و ذهن خواننده را مسحور وقایع خواهد کرد که هرگز در تصور نگنجد که از دل یک خانواده ی عادی با شروعی آرام با روز مرگی های معمول و مردمانی به ظاهر شریف ،درستکار و خوشبخت چه اسرار مخوفی سر باز خواهد کرد. این روایت ازعشق بی آلایش “ترانه”دختری معصوم و مغروق در دنیای کبوترهایش میگوید که طبق رسومات خانوادگی قرار است به عقد پسر دایی اش دراید، تا باز شدن پای” سمیر” عضو جدیدی از خانواده که طی سالیانی دور طی حوادث و ماجراهای خاص از خانواده مطرود و دور مانده . و هیچ کس نمی داند، تقدیر به دست سمیر چه عواقب شومی را برای یکایکشان به ارمغان اورده . سمیر مردی جذاب، سرکش و انتقام جو از خطه ی جنوب که در پس نقابی از جنس معصومیت با کوله باری انباشته از خشم و نفرت که حاصل اتفاقات و فجایع رعب انگیزی که در گذشته های دور این خانواده اتفاق افتاده اینک بازگشته تا با برنامه ای حساب شده و دقیق مسببان این خیانات وجنایات هولناک را رسوا ، به اشد مجازات و به تاوانی سخت محکوم نماید تاوانی از جنس رسوایی مرگ ، گریز و انتهار ، و….
یک برنامه ی کاملا بی نقص و حساب شده غافل از اینکه دست تقدیر چگونه او را در اجرای حکمی که کمر بدان بسته یاری خواهد کرد و یا معجزه ا ی از جنس عشق در زیباترین حالات خود متجلی شده او را در انجام آن عاجز خواهد کرد؟ وقتی که پای عشق به میان آید آیا می توان از سمیر انتقام جو و طغیانگر در برابر ترانه ی معصوم و دوست داشتنی دریایی آرام و ساحلی امن ساخت ؟ و از ترانه دختری ساده، مغبون و شکست خورده زنی عاشق جسور و قدرتمند تکیه گاهی مستحکم برای حقانیت و دل باختگی سمیر…

 

مقداری از متن رمان چهل و نه کبوتر :

به خیال خودش می خواست که با شوخی یه کم حال دلمو خوب کنه اما من خجالت کشیدم سرخ شدم و بهش گفتم
“چه حرفیه زن دایی؟ کبوترمه ،شازده سرورم.”
انگشت اشاره اش را به سمتم نشانه گرفت موزیانه خندید و گفت
“شوخی کردم زندایی.غیر این بود که همین الان با این ناخنام جفت چشاتو درآورده بودم”
بعد ته فنجون رو جلوی چشمام گرفت و گفت
“الله اکبر….،می بینی دختر تورو خدا ،یه مرد بلند بالا و جوون که یه تاج روی سرشه.”
تلخ خندی زدم و ناباور بهش گفتم
“یعنی این الان شازده سرور منه ؟”
متوقعانه ابرو در هم کشید و گفت :
زن دایی جون توقع نداری که تو فالت عکس کبوتر تاج به سر بیفته ؟ به نظرت فرقی ام می کنه ؟ شاهزاده شاهزاده اس دیگه، حالا چه توفیری داره ،کبوتر یا آدم مهم نماد تاج شاهه، اونه که مهمه.”
بدون اینکه منتظر نظرم بمونه فنجان را روی میز گذاشت ، بشقاب زیر فنجان را برداشت و به سمتم گرفت
“حالا یه بسم الله بگوو یه انگشت بزن وسطش ”
انگشتم را محکم در میان انبوه تفاله ی قهوه کشیدم یک حفره ی بزرگ ،روشن و شفاف جلوی چشمم ظاهر شد. با دیدن لب های باریک زن دایی که رو به خنده ی غلیظی از دو طرف کش اومده بود.می دونستم که قراره خبر خوبی بشنوم. از طرفی هم یه جور حس بی اعتمادی داشت آزارم می داد .چون زن دایی که علم غیب نداشت ،می دونست دردم از کجاست.
امروز دو روزه که چشم به راهشم انگاری که اعتقاد مامان فیروزه به فال قهوه ی پری کلا بی اساسه چون همون دیروز وقتی که زن دایی هنوز دستش رو شونه ام بود با اطمینان بهم گفته بود
“پاشو دختر جون پاشو که قراره خدا مراد مطلبتو بده، مطمین باش چونکه پری خانم داره بهت بشارت میده .
البته اینو من نمی گما طالعته که داره می گه جای انگشت وسط قهوه. بهت قول می دم فردا آفتاب به سایه نکشیده شاهزاده ات بر می گرده.”

الان خورشید درست وسط آسمونه و من دلشوره ی عجیبی دارم. کبوترم هنوز برنگشته و من می ترسم از چند ساعت بعد که هنوز از راه نرسیده. اون وقتی که خورشیدم بالاخره بساطشو جمع کنه که بره …
عزیز عالم شروع به هوار کشیدن می کنه ذهنم در دم از هزاران خیالی که توش ریخته خالی میشه به سمت لبه ی تراس می دوم .فریاد می زنم انگار هیچ کس صدامو نمی شنوه تنها اونه که سرشو به سمت بالا گرفته.حالا که صدامو شنیده و داره اینطور نگاهم می کنه نمی دونم چرا یه مرتبه لالمونی گرفتم . قسم می خورم تو تموم عمرم حتی یه بارم ندیدمش اما نمی تونم بگم نمی شناسمش چرا نمی تونم اونو شبیه یه غریبه ببینم ؟انگار یه جورایی عجیب برام اشناست.
درست شبیه عکس ترک خورده مردی پنهون تو جانماز عزیز عالم .آشنای غریبی که انگار همیشه بوده کسی که زمانی بیش از حد ذهنم را درگیر خودش کرده بود .یادم میاد در مورد اون زیاد پرسیدم اما هیچ وقت جواب درستی از هیچ کدوم از اهل خونه نگرفتم . اون
حتی بعضی از شبا به خوابم میومد هر وقت خوابمو برای مامان فیروزه تعریف می کردم بهم می گفت “خواب شیطانی دیدی زود باش استعفار کن دختر” اینکه اصلا شبیه شیطان نیست .نگاه خسته اش چقدر برام آشناست. پراز رمز و راز در عین حال نافذ،جسور و بی پروا. راستی چرا انقدر زود گمش کردیم ؟ حالا چرا اینقدر دیر پیدا شده ؟
یادم میاد ماه رمضون بود یه روز دم دمای سحر سجاده ی عزیز هنوز باز بود من اون موقع فقط هفت سالم بود برای اولین بار اون عکس رو میون سجاده ی عزیز دیدم ازش پرسیدم”عزیز این مرد کیه ؟” عزیز عوض اینکه جوابمو بده عکس رو از دستم قاپید طوری زیر چادر نمازش پنهون کرد تا آقایی هیچی نفهمه.
عزیز صداش می زنه امیر. اما من مطمینم مردی که داره اینطور نگاهم می کنه امیر نیست .امیر که تو یک نقطه ی دور و نامعلوم از روزگار پرکشیده و رفته بود. امیر که مردونه عطای ادمای این خونه رو به لقایشان بخشیده با دلی خونبار به تموم آدمایی که یه روز بهش پشت کرده، پناهش نشده، حتی باورش نکردند بالاجبار به حکمی ناجوانمردانه تن داده، پشت کرد و
برای همیشه رفته بود .اما یک واقعیت همیشه وجود داشته. همان واقعیتی که بخش بزرگی از رویاها و کابوس های دوران بچگی من را سخت تسخیر کرده بود چیزی شبیه یک سایه ی نا محسوس که سالهاست که روی سر این خونه و روی شونه های تموم آدمای اینجا سنگینی می کنه چیزی که باعث شده اینجا هیچ وقت کسی شاد نباشه هیچ کس از چیزی که داره راضی نباشه.
صدای پری توی گوش هام می پیچه .داره بهم میگه
“اینو من نمی گم طالعته که داره می گه جای انگشتت وسط قهوه ات. به خدا که فردا آفتاب به سایه نکشیده شاهزاده ات به خونه بر می گرده.”
من مطمینم این شاهزاده ی بی سوار بدون تاجو تخت که تنهاست وتنها دارایی اون چمدانیه که همراهشه کسی نیست جز تنها یادگار امیر “سمیر”

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان چهل و نه کبوتر :

دانلود رمان چهل و نه کبوتر اثر زینب ایلخانی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Chehel O Noh Kabotar Novel

 

بیوگرافی زینب ایلخانی :

من زینب ایلخانی هستم و از وقتی خودم رو شناختم از هر چیزی که گوش و چشمم رو دنبال خودش میکشید هزارتا قصه بافتم و این قصه‌ها به محض اینکه الف رو از ب تشخیص دادم روی کاغذ اومدن. اما وقتی اولین کارم یعنی این مرد امشب میمیرد رو شروع کردم فکرش رو هم نمیکردم این کار بشه نخ نامرئی من برای وصل شدن به زندگی. من شدم خدای داستان‌ها و شخصیت‌هام و اون‌ها شدن شعله روزهای تاریک و سردم و مخاطب‌هام شدن روح این جهان کوچک… این جهان کوچک همیشه یه دشت هموار و آفتابی نیست، گاهی میشه یه رشته کوه بی‌رحم و سنگی که انگار تماما سربالایی و به مقصد نرسیدنه. بارها خسته شدم، کلمه کم آوردم یا قلمم خشکید اما آخرش باز هم من بودم و سکوت شب و زمزمه دلم که میگفت هنوز خیلی قصه‌ها منتظرن برای گفته شدن…برای شنیده شدن.

 

آثار زینب ایلخانی :

رمان آوای درنا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان مرگنواز – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان هزارچم ۱ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان هزارچم ۲ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ماه طوفان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان بتسابه – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شاه دخترون – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان مسافر کوچه آرام – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شروع من – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اما خاکستری – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان دژ آشوب – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان چهل و نه کبوتر – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان آخرین سرو – در دست چاپ
رمان زندگی خصوصی یک زن – در دست چاپ
رمان بربط – در دست چاپ
رمان این مرد امشب میمیرد – در دست چاپ
رمان عابر بی‌سایه – در دست چاپ
رمان با سقوط دست‌های ما – در دست چاپ
رمان آقای هنرپیشه – در دست چاپ
رمان باغ جهنم – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها