رمان بوی درخت کاج

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 1 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۹ بعد از ظهر
دانلود رمان بوی درخت کاج

معرفی رمان بوی درخت کاج :

در رمان بوی درخت کاج آزیتا خیری داستان را در سی باب تاریخی عنوان کرده. شخصیت پردازی عالی و به هیچ عنوان اطناب ندارد.

حمله ی وحشیانه ی نازی ها و قدرت طلبی های مخرب به خوبی توصیف شده و مخاطب را دستخوش هیجانات میکند.

یکی از زیبایی های رمان بوی درخت کاج نشان دادن حمایت بی دریغ خانواده است.

 

مقدمه رمان بوی درخت کاج :

به یاد خاله بازیهای خواهرانه به یاد شیطنت های برادرانه

به یاد روزهای امن و آرام خانه پدری

برای عزیزانم

رزیتا و فرشید

آزیتا خیری

 

خلاصه رمان بوی درخت کاج :

رمان بوی درخت کاج روایتگر زندگی پریچهر است که در سن ۱۶ سالگی و زمان کشف حجاب پهلوی به پشتیبانی پدرش از زیر باز ازدواج اجباری بیرون می آید و مشغول خواندن زبان فرانسه میشود.

دختری که یک روز از بد روزگار همراه پدر وارد خانه ای میشود که مرد خانه دل در گرو او می‌بندد و او را مجبور به ازدواج میکند اما این ازدواج درست از شب عروسی و قتل همسرش دستخوش تغییر بزرگی می‌شود و مهر قاتل را به پیشانی او می‌نشاند.

 

مقداری از متن رمان بوی درخت کاج :

بوی درختان کاج او با سادگی خندید و از داخل بلور روی طاقچه قطابی برداشت و دهانش گذاشت. شاباجی بیگم با همان لحن ترش همیشگی اش گفت:

چلاس نباش دختر. یه کم جلوی شیکمتو بگیر.

او قطاب را گوشه ی لپش جا داد و بدون توجه به ابروهای پر چین شاباجی رو به مادرش با شیرین زبانی جواب داد:

دلت می آد؟ پریچهر به این نازی اگه پسر می شد اونوقت کی همدم تنهاییات بود؟ اون وقت میخواستی شونه به گیس کی بکشی و واسش از مصیبتای آبا بگی؟

او با کلافگی میان حرفش رفت و گفت:

ا…بسه دیگه دختر. زبون به دهن بگیر. یه دنیا کار دارم تو هم واسادی واسم زبون میریزی جای این حرفا برو از تو صندوق اون شلیته قرمزتو با اون پیرهن عنابی تنت کن.

پریچهر با ناامیدی گفت:

اما اون شليته…

رو حرف بزرگتر حرف نزن بی حیا همونو بپوش. یه چارقد زرد حریرم برات کنار گذاشتم نمیخواد زیر چونت سنجاق بزنی. همون طوری بنداز رو موهات. گیساتم خوب شونه کن و بذار رو شونه هات بریزن.

پریچهر با خنده نگاهش کرد و او این بار با عصبانیت گفت:

زهر هلاهل به چی میخندی دختر؟

به هیچی.

پس بی حرفِ پیش برو سر و وضعتو درست کن می ترسم این قدر دس دس کنی اهل و عیال آمیز اسدالله سر برسن.

با همان خنده به طرف در برگشت نمیخواست مادرش را ناراحت کند. خصوصا که آمدن خواستگار زیاد را دلیلی برای ارج و عزت اهل خانه می دانست مادر لحظه آخر با صدای بلندی گفت:

شمامه رو گذاشتم سر طاقچه یادت نره بزن رو مچ دستات و پشت گوشات خوب نیست وقتی میخوان ببوسنت بوی تن بدی.

از میان هال گذشت. از بوسه های پر معنی زنان خواستگار خوشش نمی آمد. خصوصا که بیشتر این کار را میکردند تا بدانند دهان دختر بیچاره بو میدهد یا نه.

وارد پستو شد و کنار صندوقچه چوبی نشست و آن را باز کرد اما بی اختیار به یاد نادره افتاد خانواده داماد دختر بیچاره رادر حمام پسند کرده بودند.

با این فکر پیشانی اش خیس عرق شد. ناخواسته اخمی میان ابروهایش نشست روی پارچه شلیته قرمزش دست کشید اگر دختر آمیز اسدالله حتی به بدنش دست میزد مثل یک گربه ی وحشی دستش را گاز میگرفت.

اصلا به درک که بعدش پشت سر او چقدر لغز میخواندند اما کسی حق نداشت به دختر یکی یک دانه ی میرزا اسماعیل طبیب چپ نگاه کند.

حالا میخواست دختر آمیز اسدالله باشد یا هرکس دیگر. به اتاق که برگشت مادر از همان کنار مخده نگاهی به او انداخت و بادیدن سر و وضع آراستهاش لبخند خریدارانه ای زد و گفت:

هزار الله اکبر چشمم به کف پات مثل پنجه آفتاب میمونی.

شاباجی بیگم با اخم جواب داد:

خوب نیست دختر و جلوی روش تعریف کنی؛ پررو می شه.

پریچهر خنده کنان کنارش نشست و گفت:

شاباجی جونم خدا خودشم وقتی آدمو آفرید گفت فتبارک الله احسن الخالقين. خودتون سوره اشو برام خوندین خب آدمم باید یه چیزخوشگل که دید یاد خدا کنه دیگه.

او با همان ابروهای پر گره رو به مادر گفت:

بیا مروارید خانوم صد دفعه گفتم آدم به دختر رو نمیده. چه برسه که بخواد هر دقه خوشگلیشم به روش بیاره همین میشه دیگه. عین ایــن نیم وجبی که هوا برش داشته خوشگل تر از اون روی این زمین گرد وبی گوشه نیست.

پریچهر با خنده گفت:

خب نیست دیگه.

شاباجی با اخمهای تندتری جواب داد:

پاشو ورپریده پاشو برو رد کارت همینه میگن دختر و نباس خیلی تو خونه نیگر داشت اگه منم که این نوبه ردت میکنم به پسر ته تغاری آمیز اسدالله دیگه بیشتر از این موندنت فایده نداره.

مادر با خنده گفت:

ترش نکن شاباجی بیگم منمو همین یه دونه دختر. به کس کسونش نمی دم.

خوبه والا اون از برادرم که پاک این دختر و پررو کرده اینم از تو که زن داداشم باشی والا به خدا دوره ما دختر رو نداشت درباره خواستگارش نظر بده. چه برسه به اینکه بگه میخواد یا نمی خواد.

انگار چشمای دخترای این روزه رو با آب آلبالو شستن. این را که گفت، اخم آلود به پریچهر نگاه کرد و با لحن تندتری ادامه داد:

على الخصوص تو رو تقصیر خودتم نیست، تقصیر بزرگ تراتـه کـه اجازه دادن بشینی مثنوی و دیوان شمس بخونی. آخه من نمی دونم…

صدای تقه ای که به کلون زنانه در خورد حرفش را قطع کرد. مادر با دستپاچگی از کنار مخده بلند شد و در همان حال که از شیشه های ریز ورنگی ارسیهای چوبی به حیاط نگاه میکرد گفت:

اهل و عیال آمیز اسدالله اومدن.

شاباجی بیگم به سختی هیکل تپلش را از روی زمین بلند کرد و جواب داد:

خیلی خب چرا هل کردی؟ هر کی ندونه گمونش میبره به اینکه نوبه اولیه که واسه دخترت ایلچی میاد. آروم باش زن.

این را گفت و رو به پریجهر | ادامه داد:

تو هم برو تو مطبخ واستا تا صدات کنیم بعدشم که وقتش شد یه سینی شربت بیدمشک بردار بیا تو مهمونخونه.

ابروهایش را تنگ تر کرد و ادامه داد:

عین نوبه پیش آبرومونو نبری ورپریده یه قطره شربت بچکه توسینی، بعد رفتن مهمونا خودم گوشتو میپیچونم. حالیت شد یا نه؟

او خنده ی شیطنت باری کرد و با عجله به طرف در رفت. کمی بعد صدای احوال پرسی آنها را از پایین پله ها .شنید.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان بوی درخت کاج :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی آزیتا خیری :

خانم آزینا خیری اینانلو چهل و سه ساله متولد اسفند ماه سال پنجاه و نه می‌باشند که در دانشگاه رشته ی زمین شناسی خواندند. چهارده کتاب چاپ شده از انتشارات علی دارند.

اولین فیلمنامه ی آزیتا خیری به اسم تمام رخ از شبکه سه سیما در سال هزار و چهارصد و یک پخش شده.

 

آثار آزیتا خیری :

رمان دختر ماه منیر _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بوی درخت کاج _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان چه ساده شکستم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان خانه امن _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان در میان مه _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان شاخه نبات _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان فصل میوه های نارنجی _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان کوچه دلگشا _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عاشق شدم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بی گناهان _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان من غلام قمرم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان هفت سنگ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عنکبوت _‌ چاپ شده از انتشارات علی

رمان روی نقطه هیچ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان ای مهربان چراغ بیاور _ مجازی

رمان نشسته در نظر _ مجازی

رمان راه چمان _ مجازی

رمان آقای پینوشه _ مجازی

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها