رمان زر پران

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 6 اسفند 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان زر پران از عاطفه منجزی

معرفی رمان زر پران :

رمان زر پران به قلم عاطفه منجزی روایت دختری قوی به نام جانان است. دختری پر تلاش که باید از راز خانوادگی اش حمایت کند. در پروژه ای با مهندس موسوی همکار می شود. کسی که باید رضایتش را به خوبی جلب کند اما موسوی بدقلق با توجه به گذشته بسیار تلخی که دارد شروع به کارشکنی می کند. داستان در جایی بدتر می شود که این دو مجبورند در سفری طولانی و چند ماهه همراه هم باشند و…
رمان زرپران به قلم عاطفه منجزی در سال ۱۴۰۱ از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۵۷۳ می باشد. این رمان دو جلدی است.

 

مقدمه رمان زر پران :

اید که جمله جان شوی تا لایق جانـــــان شوی
گر سوی مستان می‌روی، مستانه شو مستانه شو

 

خلاصه رمان زر پران :

رمان زر پران به قلم عاطفه منجزی روایت مهندس جانان نیک پور است. مدیریت پروژه‌ی سنگینی را بر عهده دارد تا بتواند از راز خانوادگی‌ اش به‌خوبی حمایت کند! در این راه، با نماینده شرکت زیمنس مهندس موسوی ملاقات دارد. جانان باید در این پروژه با او همکار شود و رضایت او ، پوئن بسیار مثبتی برایش است! در دیدار اول، بسیار محترمانه و دوستانه با جانان برخورد می‌کند و مکالمات خوبی دارند. اما در دیدار دوم، کارشکنی‌های موسوی شروع می‌شود، او که ‌گویا گذشته‌ای بسیار تلخ و دردناکی داشته است، جانان مجبور است با او دست و پنجه نرم کند! بنا به دلایلی با هم همسفر می شوند و در طول این سفر قرار است چالش های زیادی را تجربه کنند که…

 

مقداری از متن رمان زر پران :

از جا پریدم، چرخیدم رو به عقب و برنو را گرفتم رو به آن موجود جنبنده و چشمانم چهارتا شد!
موسوی این‌جا چه غلطی می‌کرد، آن هم پای پیاده، بدون ماشین کرکودیلش، با آن گونی بزرگی که در چنگ داشت!… آمده بود بیندازدم توی گونی؟!
نفسم در سینه تنگی کرد، همچنان مستقیم داشت می‌آمد سمت ماشین و بگویی حتی قدم شل کند، خدا نکند! با قدم‌های محکم و چهره‌ای عبوس و سگرمه‌هایی درهم به من نزدیک ‌و نزدیک‌‌تر می‌شد که با نگاهی دقیق‌تر، ترس به جانم ریخت و دیگر دادم هوا رفت:
ــ بایست سرجات!… تکون نخور!
و صدای مطمئن و محکم او:
ــ بنداز دور اون اسباب‌بازی رو!… فیگوراتو اومدی، زرفشانیاتم کردی… دیده شد، پسندیده نشد!
***
ــ این سفر آخری باید یه چند دست دیگه “کورتا” و شلوار “کـَمیز” برام بیاری، برای تو خونه خیلی راحتم باهاشون! یه “ساری”
خوشگلم می‌خوام!
در قابلمه‌ی خورش را گذاشت و بدون نگاه به من شاکی شد:
ــ آاای جانان‌جی، تو مگه مرض “ساری” پیدا کردی؟… همون یه دست “ساری” رو که سفر پیش برات آوردم هنوز یه بارم نپوشیدی!
حالا کورتا و شلوار کـَمیز یه چیزی، خونه‌شونو آباد می‌کنی بس که تن می‌کشیشون، اما ساری؟… واسه تن کردنشم باید دو روز دور خودت بپیچی، همچین راحت‌الحلقوم نیست تن کردنش!
با حرکت سرم قر و قمیشی برایش آمدم:
ــ هوس کردم دیگه، کافردل نباش! باالخره باید برای همشیره‌ت سوغات بیاری دیگه.
و صدایم رِنگ خرسندی برداشت:
ــ نه فقط همشیرهتم، بهترین دوست و دخترداییتم هستم، پس ساری رو بخر بیار، خودت هستی کمک کنی تنم کنم.
و بنا به استدلال‌های قوی و “مو الی درزش نرو” ابروهایم را حق به جانب بالا انداختم. تیدا زیر حال و احوال مثالً دل مشنگم بادی
نینداخت، فقط سری جنباند و زیرلبی پرسید:
ــ چای می‌خوری؟
ژست دل مشنگیام به بار ننشسته بود، دست از فیلم بازی کردن برداشتم:
ــ بریز با هم بخوریم… تو چهته تیدا؟… دمغی! خبری شده؟!
تیدا دو کُپ بلور لبالب از چای روی کانتر گذاشت. خودش هم آن رف کانتر روی صندلی کمر کوتاه و پایه‌بلند نشست و باز بی‌آنکه به
من نگاه کند، حین ور رفتن با دسته‌ی کُپ، بی‌هوا خبر داد:
ــ امید زنگ زده بود، شاکی بود حسابی!
خبر رفتن تیدا، دو سه روزی نم‌نم خالی از انرژیام کرده بود، مثل احوال تایر ماشینی که ذره‌ذره بادش خالی می‌شود، اما با جمله‌ی خبری کوتاهش، فس دل و جانم به کل خوابید و پنچریام تکمیل شد. هر وقت قرار بود پول و پله‌ای دستم را بگیرد، مردک سادیسمی مفتخور انگار بو می‌کشید!
بی‌حوصله دست به حوله بردم، پیچ‌هایش را باز کردم و سرگرم خشک کردن موهایم شدم. اولش حوله را کشیده بودم توی صورتم مبادا

خشم نگاهم تیری شود و به چشم تیدا بنشیند و در همان بین پر غیظ پرسیدم:
ــ چی میخواد از جونم این مرتیکه؟! باز چه مرگش بود؟
ــ مرگ همیشگی!… آمارتو بگیره یه وقت گم و گور نشی، حالم شاکی بود چرا باز شماره‌تو عوض کردی!
از سر حرص بی فکر گفتم:
ــ می خواستی بگی به تو ربطی نداره!
عاصی بودم، نه از خبر تیدا، بلکه از ریتم روی تکرار توقعات امید که بنا بود من را دوباره به مانور رژه‌ی سمبلیک زندگی‌ام بکشاند! تیدا با
صبوری غیرمنتظرهای جواب داد:
ــ بهش گفتم اگه میخواد باهات صحبت کنه، شبا زنگ بزنه که خونه ای! تو هم قات نزن براش جانان، هر موقع زنگ زد، بیسر و صدا
ردش کن بره پی کارش!
طاقتم طاق شد، حوله را از صورتم پس زدم و نگاهم را که دیگر علاوه بر خشم، نم درماندگی پس می‌داد، توی صورت تیدا چرخاندم و
کلافه پرسیدم:
ــ به نظرت با یه آدم سادیسمی و روانی، برخورد و بیسر و صدا و نرم فایدهای هم داره؟!
همیشه مقهور طرز نگاه مظلومانه‌ی تیدا می‌شدم. نگاهی که فقط مخصوص من بود، وگرنه در برابر دیگران تیدا به هیچوجه مظلوم نبود، هیچوقت! پدر من و مادر تیدا، در یکی از موشکبارانهای اواخر جنگ، درست در یک روز و در حادثه‌ای دلخراش شهید شده بودند. آن روزها، هر دو شیرخواره بودیم و درک و فهمی از موقعیت سختی نداشتیم که خانه‌هایمان را ظرف چند ثانیه به ماتم‌کده‌ای مبدل کرد! از دست رفتن همزمان خواهر و برادری در یک روز و طی یک عملیات تخریبی و ناجوانمردانه ی دشمن بعثی، شالوده ی خانواده هایمان را از هم گسیخته بود. از سه فرزند پدربزرگ مرحوممان، فقط پسر کوچکش، عمو تورج
برای پیرمرد ماند و دو نوهی بازمانده از فرزندان شهیدش، یعنی من و تیدا! بعدها اما، طی سال‌هایی که گذشت، وقتی من و تیدا مجبور شدیم در زندگی روزمره با مشکلات تک والدی دست و پنجه نرم کنیم، به همان آرامی که بزرگ می‌شدیم، سختی‌ها و دردها را شناختیم… زخمی شدیم… دلمان مجروح شد… روحمان خراشید… و در این بین، علاوه بر
دختردایی، دخترعمه، شدیم دو خواهر!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان زر پران :

رمان دو جلدی زر پران را می توانید از طریق انتشارات سخن و کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید.

 

بیوگرافی عاطفه منجزی :

عاطفه منجزی متولد اردیبهشت ۱۳۴۵ است. در مسجد سلیمان متولد شده اما در اصفهان درس خواند و در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد. بعد از ازدواج به تهران آمد و ساکن شد. وقتی فرزندانش دوساله بودند تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی حسابداری شروع کرد و هم اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی رشته روزنامه نگاری است.

 

آثار عاطفه منجزی :

رمان قله قاف – انتشارات علی
رمان لبخند خورشید – انتشارات سخن
رمان شاه ماهی – انتشارات سخن
رمان سورمه سنگ – انتشارات برکه خورشید
رمان حاجی منم شریک – انتشارات برکه خورشید
رمان یکی نبود – انتشارات سخن
رمان سکه شانس – انتشارات برکه خورشید
رمان پرنده بهشتی – انتشارات سخن
رمان سبز بخت – انتشارات برکه خورشید
رمان در پس نقاب – انتشارات سخن
رمان تیه طلا – انتشارات سخن
رمان قله قاف – انتشارات ذهن آویز
رمان یواشکی – انتشارات سخن
رمان گل (جلد یک – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان سکه (جلد دوم – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان ماه (جلد سوم – مشترک م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان شب چراغ ( دو جلدی – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات سخن
رمان کار نده دستم! (مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان چه رقیبی – انتشارات ذهن آویز
رمان بسته به جونم – انتشارات ذهن آویز
رمان زر پران – انتشارات سخن
رمان مسافر کوچه های عاشقی – انتشارات هودین
رمان مشکل گشا – در دست چاپ
رمان تخت طاووس- در دست چاپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها