رمان بر دلم حکمی راند

بازدید: 4 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 5 اسفند 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان بر دلم حکمی راند از سحر نصیری

معرفی رمان بر دلم حکمی راند :

رمان بر دلم حکمی راند به قلم سحر نصیری، روایت عاشقانه‌ی دختری کم سن و سال است.
دختری که عاشق پسر خاله‌ و شریک کاری پدرش می‌شود و دلش را به او می‌بازد.
رمان بر دلم حکمی راند به قلم سحر نصیری، روایت ممنوعه‌ها است.
در ژانر هیجانی و خانوادگی نوشته شده است و داستان خیلی متفاوتی دارد.
بیانگر عشق‌های سن پایین است و عواقب آن…

 

مقدمه رمان بر دلم حکمی راند :

معشوق من!
می‌گویند تا دنیا دنیاست عاشق رنج می‌برد و معشوق رنج می‌کشد…
معشوق هیچگاه معنی انتظار را، معنی عزلت و ترس از رقیبان خیالی را نمی‌چشد….
هیچ‌گاه تیری استخوانش را نمی‌سابد و شوق عاشق را نمی‌یابد…
معشوق من!
میان این رنج‌ها تنها پناهگاه من قلب توست و من قول می‌دهم هیچ‌گاه باعث ویرانی اولین زادگاه و آخرین پناهم نشوم…
معشوق من!
مرا در آغوشت بگیر گویی معبودی بنده‌ی فراموش شده‌اش را در آغوش می‌گیرد و مادری فرزند گم شده‌اش را…
معشوق من!
تو از قلبم می‌گذری، در چشمانم اشک می‌شوی و روی سینه‌ام دفن می‌شوی و دوباره به چشمانم باز می‌گردی…
به من بازگرد همچون پرواز پرنده‌ای در فصل کوچ به خانه‌‌اش که آنگاه کنار تو بمب‌ها شراب می‌شوند…
تا من برخیزم، مجروح و مست از میانه‌ی پیروزی‌ها بگذرم.
معشوق من!
جرمی ندارم بیش از این، کز جان وفادارم تورا
وَر قصد آزارم کنی، هرگز نیازارم تورا…

 

خلاصه رمان بر دلم حکمی راند :

رمان بر دلم حکمی راند به قلم سحر نصیری، روایت داستان دختری به اسم گندم است که دل به فرهان می‌بندد.
مردی قدرتمند که شریک کاری پدرش است و چهارده سال از او بزرگتر…
رمان بر دلم حکمی راند به قلم سحر نصیری، داستان دختری قوی و نترس است که با وجود همه چیز ممنوعه‌ها را می‌شکند و به عشقش اعتراف می‌کند.

 

مقداری از متن رمان بر دلم حکمی راند :

همین که به خانه رسیدم از منیر خانوم خواستم غذایی سبک برای فرهان آماده کند و بعد به‌سوی اتاق مهمانی که همیشه در آن می‌خوابید به راه افتادم تا تمیزش کنم.
همیشه همین‌گونه بود هیچوقت اجازه نمی‌دادم کس دیگری به وسایلی که فرهان از آن‌ها استفاده می‌کند دست بزند…
برایم تبدیل به یک عادت شده بود و از آن دست بر نمی‌داشتم!
به‌محض تمیز کردن چند لحظه‌ی روی تختش غلت زدم.
از آخرین باری که به اینجا آمده بود چندماهی گذشته بود و تخت دیگر بوی او را نمی‌دید.
ولی من غلت خوردن روی تختی که او رویش می‌خوابید را دوست داشتم.
مثل تختی که دیشب هردو روی آن غلت می‌خوردیم…
دست از فکر کردن به خاطرات دیشب بر نمی‌داشتم و هرزمان با تصورش قلبم فوران می‌کرد.
مردی که دیشب مرا می‌بوسید، با ولع می‌بویید و با تنش یکی می‌کرد فرهان بود!
فرهانی که سال‌ها عاشقش بودم و اولین‌هایم را به او تقدیم کرده بودم.
حالا شاید می‌فهمید چه‌قدر در دوست داشتنش جدی هستم و دیگر کودکی دیوانه و بی‌دست‌وپا نیستم.
در تمام طول این سال‌ها دلم می‌خواست زودتر بزرگ شوم تا به چشمش بیایم…
تا در برابر زنان پخته و لوندی که اطرافش کمین کرده‌اند حرفی برای گفتن داشته باشم و مانند بچه‌ای که انگار در تمام زندگی کمبود محبت داشته است میان دست و پایش نپلکم!
حالا که به این روز رسیده بودم قلبم به چیزی کمتر از داشتنش راضی نمی‌شد!
بالاخره بعد از ساعت‌ها وقت گذراندن در اتاقش به اتاق خودم برگشته و دوشی گرفتم.
از پله‌‌ها پایین رفتم و به منیر خانوم کمک کردم تا سوپ کم ادویه‌ای را که تدارک دیده بود زودتر آماده کند.
دلم می‌خواست فرهان فقط دست پخت خودم را بخورد نه هیچ‌کس دیگری را…
نیلو می‌گفت کم کم درحال دیوانه شدن هستم.
ولی او نمی‌دانست!
استاد روانشناسی همیشه می‌گفت دیوانگی همیشه جزو جداناپذیر عشق بوده و آدمی که در عشق دیوانه نباشد عاشق نبوده است!
مشغول حاضر کردن سوپ بودم که صدای بوق ماشین در باغ پیچید.
سریع از آشپزخانه بیرون زدم و به‌سوی باغ به راه افتادم.
فرهان تازه از ماشین پیاده شده بود و رنگش کمی پریده به‌نظر می‌رسید.
به‌محض دیدنش با نگرانی به‌سویش به راه افتادم و خودم را محکم در آغوشش انداختم.
_خوبی فرهان جونم؟ هنوز درد داری؟
بدنش منقبض شد و خودش را عقب کشید.
_چیزی نیست بهترم…
صدایش سرد و کلافه بود.
اگر قدیم‌ترها بود هیچوقت چنین عکس‌العملی نشان نمی‌داد.
تلخ خندیدم که آرش یقه‌ام را گرفت و مرا از آغوش فرهان بیرون کشید.
_بیا کنار اونجوری محکم بغلش نکن به معدش فشار میاد.
با ناراحتی کناری ایستادم و به‌صورت بی‌میل فرهان نگاه کردم.

کاملا مشخص بود علاقه‌ای به دیدنم، لمس کردنم و صحبت کردن با من ندارد!
_بریم داخل فرهان جان زیاد سرپا نایست.
فرهان سری برای الناز تکان داد و بدون توجه به منی که خیره و نگران نگاهش می‌کردم وارد خانه شد.
چندلحظه سرجایم ایستادم و بعد پشت سرشان به داخل خانه دویدم.
_وقتی فهمیدم چیشده سریع برگشتم خونه تا واسه‌ت سوپ درست کنم. الان به منیر خانوم می‌گم میز رو بچینه.
روی مبل نشست و بدون نگاه کردن به من با همان صورت سردش سر تکان داد.
در تمام زندگی‌ام هیچوقت چنین رفتار بدی از فرهان ندیده بودم!
با قلبی به درد آمده به آشپزخانه رفتم و به منیر خانوم کمک کردم تا میز غذا را بچیند.
سر میز در دورترین فاصله به او نشستم و منتظر ماندم تا از سوپی که درست کردم بخورد.
یک چشمم به او بود و یک چشمم به غذای خودم.
وقتی فهمیدم از هرغذایی ذره‌ای چشیده به‌جز سوپی که من پخته بودم جوری پژمرده شدم که غذایم را نصفه و نیمه رها کردم و با سرخوردگی از جا بلند شدم.
_ممنون منیر خانوم… میرم اتاقم.
صدای الناز بلند شد.
_تو که هنوز چیزی نخوردی.
زیرچشمی به فرهان نگاه کردم.
_میل ندارم. شب بخیر.
اگر قبلا بود پا به پای الناز مجبورم می‌کرد روی صندلی بنشینم و غذایم را تمام کنم الان حتی سرش را هم بالا نمی‌گرفت.
به‌نظر می‌رسید واقعا از من منتفر شده باشد!
دست‌هایم را مشت کردم و با سری پایین افتاده از پله‌ها بالا رفتم.
روی تخت خودم را در آغوش گرفتم و آهی کشیدم.
اگر تصمیم می‌گرفت برای همیشه مرا پشت سرش رها کند چه؟
من زندگی بدون او را لحظه‌ای تصور نمی‌کردم.
مجبور بود مرا در زندگی‌اش تحمل کند چون هیچکس جز خودم حق نزدیک شدن به او را نداشت!
انقدر در غم رفتار منزجرش غرق بودم که در میان بغض و ناراحتی به خواب رفتم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان بر دلم حکمی راند :

رمان بر دلم حکمی راند به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+CUeBnrkwvT1hZDY8

 

بیوگرافی سحر نصیری :

سحر نصیری، متولد ۲۹ دی ماه ۱۳۷۷ است و زاده‌ی شهر دماوند.
ساکن پردیس و اصلیت شمالی.
خانوم سحر نصیری، فارغ التحصیل رشته‌ی مدیریت از گند کاووس هستند.
نوشتن رمان رو به طور جدی از سال ۱۳۹۷ شروع کردن و تا به الان آثار زیادی رو خلق کردن.

 

آثار سحر نصیری :

رمان عصیانگر – فروش مجازی از طریق کانال نویسنده
رمان داروغه – فروش مجازی از طریق کانال نویسنده
رمان یاکان – درحال تایپ
رمان ناخدا – درحال تایپ
رمان آنائل رانده شده – درحال تایپ
رمان بر دلم حکمی راند – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها