رمان مست و مستور

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 5 اردیبهشت 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۶ بعد از ظهر
دانلود رمان مست و مستور از الهه آتش

معرفی رمان مست و مستور :

رمان مست و مستور به قلم الهه آتش، روایت گر دختری است که با هویت یک پسر به دنیا آمده.
فارغ از مهر و محبت و حس دخترانه…
داستان یک دختر است که تمام سختی های زندگی را به تن می‌خرد اما به عنوان یک پسر.
از طرفی دیگر یک مرد وارد زندگی او می‌شود که ظرافت های دخترانه‌اش را میبنید.
هرچقدر که بخواهد پنهانش کند.
رمان مست و مستور به قلم الهه آتش، داستانی آموزنده و عاشقانه است.
در ژانر اجتماعی و خواندنش به شما عزیزان توصیه می‌شود.

 

مقدمه رمان مست و مستور :

به نام او که تخیل را آفرید.

 

خلاصه رمان مست و مستور :

رمان مست و مستور به قلم الهه آتش، داستان دختری است که با هویت یک پسر به دنیا می‌آید و مجبور می‌شود به عنوان پسر بزرگ شده و زندگی کند.
داستان از جایی شروع می‌شود که یک مرد وارد زندگی او می‌شود.
مردی که هویت های دخترانه او را می‌بیند و عاشقش می‌شود.
اما…

 

مقداری از متن رمان مست و مستور :

درد زایمان آنچنان دربر گرفته بودتش که گاهی حس می کرد حتی توان بالا فرستادن نفس هایش را هم دیگر ندارد … درد برای ثانیه هایی همچون تیر غیب بر تنش می نشست و ثانیه های دیگر رهایش می کرد .
قابله آرام اما با نگاهی نگران و متشوش همراه با تشتی آب گرم پایین پایش نشست و حوله های سفید و نو را همگی ردیفی کنار دستش قرار داد و نگاهی به لبان سفید خاتون و پیشانی نم برداشته از شبنم های ریز و درشت عرق انداخت و زیر لب آیت الکرسی خواند و به صورت خاتون و شکم بسیار برجسته اش فوت کرد .
قابله دامن سفید و گشاد خاتون را بالا زد و میان پایش جای گرفت
ـ دیگه کم کم باید مهیای زایمانت بشیم خانم جان .
خاتون پلک های خسته اش را ناتوان باز کرد …. دردی که به آنی در زیر شکمش می پیچید را از درهم مچاله شدن صورتش ، می شد فهمید :
ـ دعا کن ….  این یکی …. پسر باشه .
قابله بسیار دلش می خواست بگوید بچه از هر جنسی که باشد ، نعمت است . دیگر فرقی نمی کند پسر باشد یا دختر … اما برای خاتون و زندگی لب مرزش همه چی فرق می کرد …. پسر آوردن یعنی بقا و دوام زندگی زناشویی اش با همایون … اما اگر این یکی هم بعد از هفت شکم زاییدن ، دختر می شد ، یعنی پایان همه چیز .
ـ دارم از درد … می میرم .
و ناتوان از کنترل دردی که به آنی در زیر شکمش پیچید ، پارچه ملافه سفید پهن شده زیرش را چنگ زد و پلک هایش را برهم فشرد و از ته دل فریادی از سر درد کشید .
فریادش آنچنان بلند بود که به گوش همایون ، که پشتِ درِ بسته اطاق منتظر ایستاده بود هم رسید … همایون هراسان ضربه ای به در بسته اطاق زد :
ـ چی شد ؟ زایمان کرد ؟
ـ نه خان … دردش تازه شروع شده ….بچه چرخیده . سرش و دارم می بینم .
قابله نگاهی به لب گزیدن های خاتون و ابروان لرز افتاده او و پیشانی خیس از عرقش انداخت و آرام رو به او ادامه داد :
ـ یه نفس عمیق بگیر و زور بزن خانم جان …زور بزن ، بچه چرخیده .
خاتون با درد پلک گشود …. نفس هایش منقطع شده بود و پشت سرهم … گردنش را به عقب خم کرد و نفسی از اعماق جان کشید و گردن بالا آورد و با تمام جان باقی مانده در تنش زور زد . با انقباض عضلات شکم و لگنش ، حرکت رو به پایین نوزادِ در بطنش را حس نمود …. درد آنچنان در تنش نشسته بود که فکر می کرد چیزی تا از هم گسستن سلول به سلول جسمش باقی نمانده و عن قریب است که فرشته مرگ را مقابل دیدگانش مشاهده کند …. این زایمانش یک تفاوت دیگر با تمام زایمان های دیگرش هم داشت . الان باید برخلاف یک قُل ، دو قُل بچه به دنیا می آورد .
پلک بسته بود و لرزان نفس های صدادار می کشید . نمی دانست چه مقدار زمان را سپری کرده …. تنها چیزی را که حس می کرد ، کیپ شدن گوش هایش بود با سبک شدن سرش .
ـ خانم جان زور بزن …. می دونم خسته شدی ، اما چیزی تا به دنیا اومدن بچت باقی نمونده .
خاتون بی جون پلک گشود و با آخرین رمق باقی مانده در تنش ، بار دیگر گردن بلند کرد و زور دیگری زد که صورتش از دردی که در ذره ذره استخوان های لگنش پیچید ، درهم مچاله شد.

با حس خروج یکی از قل ها از بدنش ، سرش همچون جسمی سنگین روی متکا افتاد و به قابله که بچه را سر و ته در دست گرفته بود و ضربات محکمی به باستن سفید و کوچکش می زد ، نگاه کرد … نه صدای گریه بچه به گوشش می رسید ، نه حرکتی از بچه تازه به دنیا آمده اش می دید . بچه همچون گوشت لخم و بی تحرکی میان دستان قابله با هر ضربه ای تاب می خورد .
ـ چی شده ؟ چرا صورت بچم … کبوده
قابله دهان بر روی دهان کوچک نوزاد گذاشت و سعی کرد بچه مرده به دنیا امده را احیاء کند …اما انگار زیادی دیر شده بود .
قطره اشکی از کنار چشمان خاتون سرازیر شد ….فکر مرگ کودکش ، ترسناک ترین تصوری بود که در آن لحظه در ذهنش می چرخید و می چرخید ………. مرگ نوزاد ، برای اویی که از هفت شکم ، تا الان پنچ شکم ، بچه مرده به دنیا آورده بود ، چیز تازه ای نبود . اما مرگ فرزندی که نه ماه سر شکم کشیده ای و پنج شش ماه روز و شب با او حرف زده ای و تحرکاتش را حس نموده ای ، دردی بود که هرگز نه تکراری می شد و نه کم رنگ …. این درد انگار هربار تازه تر و قوی تر از قبل قد عَلَم می کرد و قلبش را شرحه شرحه می نمود و به خون می کشاند .
ـ مر …ده ؟
قابله با نگاهی تاسف بار بچه را کناری گذاشت و ملافه سفیدی را کامل رویش کشید …. الان وقتِ ، وقت تلف کردن نبود . نگاهش را مجدداً میان پای خاتون کشاند … بچه دیگری در راه بود و الان وقت مرثیه خوانی برای نوزادی که مرده به دنیا آمده بود ، نبود .
ـ زور بزن خانم جان … بچه بعدیتم باید به دنیا بیاری .
ـ بچم مرده .
قابله در چشمان ناامید و پر از بغض و اشک خاتون نگاه کرد … دلش به حال این زن می سوخت … اما الان وقت دل سوزاندن هم نبود . آن هم الان که پای قل دیگری در میان بود ، اگر دست دست می کرد ، ممکن بود قل دیگر را هم از دست بدهند .
ـ آره ، مرده به دنیا اومده … اگه دست دست کنیم ، بچه دیگتونم می میره خانم جان …. زور بزن .
خاتون در حالی که حس می کرد غم های تمام عالم بر دلش سرازیر شده …. در حالی که دیگر نمی توانست مقابل سد اشک هایش مقاومت کند ، میان گریه هایش نفسی گرفت و باز زور زد …. جان به لب رسیدن را به معنای واقعی کلمه تجربه می کرد ، انگار قرار نبود خدا آزمایش های الهی اش را تمام کند و روی خوش زندگی را به او نشان دهد .
درد هایش که یکی دو تا نبود . درد مرگ فرزنده مرده به دنیا آمده ، با درد زایمان در هم آمیخته بود و نفسش را می برید … شاید اگر دایه اش کنارش بود تا این حد این دردها بر روی قلبش سنگینی نمی کرد .
با حس خروج نوزاد دوم از شکمش و شنیدن صدای گریه های او ، نگاه بی جانش را سمت بچه ای که حالا میان آغوش قابله قرار گرفته بود ، کشیده شد .
حس می کرد قلب خون گرفته اش ، دقیقاً جایی میان وسط مغزش می کوبد … خدا را با تمام وجود صدا زد که اینبار فرزند زنده به دنیا آمده اش …. پسر باشد . دلش دیگر طاقت یک مصیبت جدید را نداشت :
ـ بچه …. پسره ؟ مگه نه . بگو که پسره .
قابله نگاهش را از صورت زیبای نوزاد در آغوشش گرفت و به خاتون داد :
ـ نه خانم جان … دختره . یه دختر خوشگل و مامانی . هزار الله اکبر .
پلک های خاتون با تمام دردهایی که بر جانش نشسته بود ، برهم افتاد و اشک هایش با شدت بیشتری از چشمانش سرازیر شد و به سمت شقیقه هایش دویدند … صدای همایون خان و که چند ماه پیش تلفنی با مادرش صحبت می کرد را الان واضح تر از هر وقت دیگری ، در سرش می چرخید و روانش را درهم ریخته تر می کرد :
ـ مامان جان خاتون الان بارداره . بذار ببینم بچش اینبار پسر میشه یا نه .
ـ همایون ، این زن مُرده زاست ، یا در بهترین حالت دختر زا .. تا الان چند بار حامله شده ؟ چندبار انتظار کشیدی ؟ چندسال به پای پسردار شدنش موندی ؟
ـ فعلا که حامله است .
ـ اشکال نداره ، این همه سال صبر کردیم ، دو سه ماه دیگه هم روش .
ـ اگه این یکی هم دختر شد … یه فکری به حالش می کنم .

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان مست و مستور :

رمان مست و مستور به قلم الهه آتش، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+OoyZ3UZ_d2VhYmY8

 

بیوگرافی الهه آتش :

الهه آتش با نام مستعار، بیست و سه ساله ساکن یزد هستن و سه رمان آنلاین درحال تایپ دارن.
نویسندگی رو چهارسال پیش شروع کردن و با قلم و ژانرهای انتخابی و داستان های خاصشون، محبوبیت خاصی دارن و اثارشون مورد بازدید بسیاری از مخاطبین است.

 

آثار الهه آتش :

رمان زاده نور – درحال تایپ
رمان گلادیاتور – درحال تایپ
رمان مست و مستور – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها