رمان به من بگو لیلی

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 29 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۶ بعد از ظهر
دانلود رمان به من بگو لیلی از مهسا زهیری

معرفی رمان به من بگو لیلی :

در رمان به من بگو لیلی به قلم مهسا زهیری ابتدای داستان خواننده حس می‌کند که رمان به کندی پیش میرود اما یک سوم انتهایی رمان با رو شدن معمای جدید ورق برمیگردد. رمان از تعلیق خوب و بالایی برخوردار است و فضا سازی به خوبی انجام شده. کمی اطناب دارد که به خاطر کشش رمان قابل چشم پوشی ست. رمان به من بگو لیلی در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسیده و ۷۶۰ صفحه است و سال ۱۳۹۷ چاپ دوم انجام شده.

 

خلاصه رمان به من بگو لیلی :

رمان به من بگو لیلی روایتگر دکتر کارن شفیق، متخصص مغز و اعصاب و استاد دانشگاه است. فردی که به خاطر مشکلات فردی و شخصی از کار و شغل خود تعلیق شده و تنها راه بازگشت به این عرصه کاری تایید مشاور و روانشناس اوست. نسیم محسنی روانکاوی تازه وارد که نامی نیست باید تاییدیه دهد و او با ورود به زندگی کارن ورق را طور دیگری رقم میزند.

 

مقداری از متن رمان به من بگو لیلی ۱ :

رفت نفس عمیقی کشید تا کاملاً از حس و حال قبر ستون بیرون بیاد. به هیچ وجه نمی خواست روحیه اش به دیگران منتقل بشه مخصوصاً وقتی برای اولین دیدار میرفت زنگ واحد ۵ رو فشار داد و منتظر موند. چند ثانیه بعد صدای مردونه ای به گوشش خورد بفرمایید؟
– سلام! آقای شفیق؟
– بفرمایید؟؟
– دکتر مجیدی من رو فرستادند احتمالاً در جریانید که….
در باز شد به ساعت گوشی نگاه کرد و وارد ساختمون شد. چه بهتر که لازم نبود حضورش رو توجیه کنه چون اصلا فرصت نداشت. همین که قرار بود چند ساعت از تعطیلی جمعه اش اینجا بگذره کافی بود. از آسانسور بیرون اومد و به طرف در نیمه باز آپارتمان حرکت کرد سکوت داخل راهروی عریض کمی توی ذوق می زد ولی میدونست که با آدم های محترمی سر و کار داره و مشکلی پیش نمیاد جلوی در مانتوی زیتونی کوتاهش رو مرتب کرد و با ضربه ای به در وارد آپارتمان شد نمی دونست باید کفشش رو در
بیاره یا نه به قیمت آپارتمان و چیدمان مدرنش نمی اومد که صاحبش آدممذهبی یا سنتی باشه روی سرامیکهای طرحدار منتظر موند تا خبری از مرد
بشه وقتی انتظارش بیشتر از حد طول کشید بلند صدا زد: آقای شفیق!!
صدای سشوار بلند شد و نسیم با تعجب به دور و بر نگاه کرد. دوباره صدا زد:
آقا !! لطفاً ….
صدای خنده با سشوار آمیخته شد. از داخل اتاق به گوش می رسید با ابروی بالا رفته بدون اینکه کفش هاش رو در بیاره به همون طرف رفت. موقع نزدیک
شدن به در کمی تعلل کرد اما باید حرفش رو می زد.
– آقای شفیق
سشوار خاموش شد اما کسی جواب نداد کمی جلوتر رفت و توی چارچوب در پرسید تشریف نمیارید بیرون؟!
صدای مرد نگاهش رو از اتاق بزرگ و تخت خواب و سطش جدا کرد چقدر رسمی!!

 

مقداری از متن رمان به من بگو لیلی ۲ :

سر چرخوند و با دیدن مرد توی حوله روبدوشامبر سفید، جا خورد. باور نمی کرد که تو چه موقعیتی قرار گرفته اینجا اتاق خواب بود و پوشش مرد هم یهجور بی احترامی به حساب می اومد از همین حالا می دونست که کار سختی پیش رو داره به خودش اومد و با خونسردی گفت: این چه لباسیه؟
مرد نگاهی به خودش انداخت سشوار رو روی میز آینه گذاشت و جواب داد در واقع لباسی در کار نیست
نسیم جلوی پوزخندش رو گرفت و فقط ابرویی بالا انداخت.
– انگار بد موقع مزاحم شدم بیرون منتظر میمونم تا شما لباس مناسب بپوشید.
مرد دستی بین موهای خیسش که شید و با لبخند مسخره ای گفت یعنی این مناسب نیست؟
با دست دیگه گره کمرش رو باز کرد و ادامه داد: حالا بهتره؟!
با عقب رفتن حوله نسیم برگشت و به طرف پذیرایی حرکت کرد. برای اینکه سرخی صورتش چیزی از حال درونیش بروز نده کف دستش رو روی گونه اش گذاشت. برای مرد با پرستیژی مثل ،شفیق همچین حرکتی واقعاً بعید بود! اوضاعش از چیزی که حدس می زد وخیم تر به نظر می رسید. صدای مرد از
پشت سر به گوشش خورد این کارها یعنی چی؟!!
به زور لبخندی روی صورتش نشوند و به طرف صدا چرخید. سعی کرد تا جایی که امکان داشت چشم هاش رو از لختی زیر حوله دور نگه داره که حالا با دستی که به چارچوب در تکیه داده بود و روشنی پوستش بیشتر جلب توجه میکرد نسیم خیلی جدی گفت حس میکنم ممکنه از تصمیم دکتر شوکه شده باشید و این رفتار هم….
مرد وسط حرفش پرید و در حالیکه به سمتش قدم بر می داشت گفت: رفتار من ؟!
نکنه اهل بازی هستی؟ خب… من زیاد خوشم نمیاد
نسیم قدمی به عقب برداشت و گفت: متوجه نمیشم!!

 

مقداری از متن رمان به من بگو لیلی ۳ :

– مگه دکتر تو رو نفرستاده؟… من که نمیتونم روش رو زمین بندازمنسیم اخمی کرد و با قدم دیگه ای به عقب دوباره بینشون فاصله انداخت. مرد با لحن وسوسه انگیزی ادامه داد: می تونم؟
فکر میکنم سوء تفاهم شده! من «محسنی» هستم.
– حقيقتش اسمت برام مهم نیست.
دستش رو به طرف صورت نسیم برد که با شال قاب گرفته شده بود. اما میونه ی راه پایین انداخت و با برقی از تنفر توی چشم هاش اضافه کرد: کارم که باهات تموم بشه قیافه ات هم یادم نمی مونه… چه برسه به اسم نسیم نفس عمیقی کشید و در حالیکه خودش رو سخت کنترل می کرد گفت: احتمالاً یادتون میمونه چون از این به بعد قراره زیاد من رو ببینید.
مرد قدمی به جلو برداشت و گفت پول چند روز رو گرفتی؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان به من بگو لیلی :

از طریق انتشارات نشر برکه خورشید و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهسا زهیری :

مهسا زهیری متولد ۱۳۶۶ و ساکن تهران است. نویسندگی را با سایت نودهشتیا آغاز کرد. نوشته های او به شدت مورد استقابل مخاطبین قرار گرفت. اکثر رمان های این نویسنده ژانر معمایی دارد.

 

آثار مهسا زهیری :

کتاب رمان ابرها نگاه می کنند – انتشارات صدای معاصر
رمان به من بگو لیلی – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان ناتمام دنیا – انتشارات علی
رمان بی مرزی – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان فراموش آباد – انتشارات برکه خورشید
رمان کوچ ترین شکل یک پرنده – انتشارات کافه رمان پارسی
رمان قبل از شروع – فایل رایگان مجازی
رمان تنها نیستیم – فایل رایگان مجازی
رمان فصل بادباک ها – فایل رایگان مجازی
رمان ستاره پنهان – فایل رایگان مجازی
رمان هیچ وقت دیر نیست – فایل رایگان مجازی
رمان کوچ – فایل رایگان مجازی
رمان سایه به سایه – در حال تایپ
کتاب رمان از یاد بردن آقای چیز – انتشارات آرینا (نشر علی)
رمان هم قفس عقاب_انتشارات صدای معاصر

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها