رمان آنائل رانده شده

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 5 اسفند 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان آنائل رانده شده از سحر نصیری

معرفی رمان آنائل رانده شده :

رمان انائل رانده شده به قلم سحر نصیری، روایت عشق و قدرت است.
عاشقانه‌هایی پر از مالکیت و حس‌های ممنوعه‌ی مردی مجنون و متقدر.
رمان انائل رانده شده به قلم سحر نصیری، داستان معشوقه‌ای سرکش است که همیشه پا به فرار می‌گذارد و…

 

مقدمه رمان آنائل رانده شده :

نامش را آنائل می‌خواند!
فرشته‌ی عشق…
در واپسین روزهای بی‌کسی، میان بندبازی در لبه‌ی انتخاب‌های محال نه ابای افتادن داشت و نه شوق پیروزی!
هربار آنائل را به آغوش خود فرا می‌خواند و بعد از پرکشیدن فرشته‌ی کوچکش؛ گر گرفته میان فلک می‌گشت و می‌‌‌گشت تا او را در میان مه و درد عميق قلبش پیدا کند…
جایی خوانده بود در آخر آدم به آدم می‌رسد و کاش او را فرشته نمی‌خواند!
نمی‌پنداشت آنائل شیطانیست که در لباس فرشته‌ای مبدل شده یا فرشته‌ایست که در کالبدی شیطانی تجلی یافته است…
بال‌هایش که شکست، کالبد مهرسایش که به زمین سقوط کرد، قلبش که سیاه شد… در عمق وجودش کسی فریاد کشید…
آنائل از بهشت رانده شده!

 

خلاصه رمان آنائل رانده شده :

رمان انائل رانده شده به قلم سحر نصیری، داستان نامی شهیاد، مرد قدرتمند و جدی است.
از بچگی در گوشش خوانده‌اند که فریا ناف بریده‌اش است و باید مراقبش باشد.
اما دخترک از وجود نامی در زندگی‌ای خبر ندارد و وقتی سر و کله‌اش پیدا می‌شود؛ با دخترکی سرکش روبه رو می‌شود که به هیچ عنوان دستورهایش را قبول نمی‌کند و…

 

مقداری از متن رمان آنائل رانده شده :

قبل از این که پاسخی دهد نریمان سریع گفت: نامی هم مثل مامان به چای علاقه‌ای نداره.
نامی بی‌توجه به حرف‌های نریمان دستش را بالا گرفت و لیوانی برداشت.
_ممنون!
بی‌هوا از این که ضایع نشده بودم لبخندی بر لبانم نشست که موجب تعجبش شد.
حالا آنقدرها هم بداخلاق به‌نظر نمی‌رسید.
بی‌توجه به نریمان و فرشته سینی را روی میز گذاشته و با لبخندی پیروزمندانه روی مبل نشستم.
نریمان ابرویی بالا انداخت.
_ما هم اینجا آدم بودیم.
خواستم حرفی بزنم که صدای بع بع کردن گوسفندی از پشت پنجره باعث شد رنگ از رخم بپرد.
به قول مامان زهره الهی خدا باربد را ذلیل کند!
به ارار خودش این رمزی برای مواقع ضروری بین من و او بود تا سریع خودم را به باغ برسانم.
ناگفته نماند تنها استفاده‌اش از این رمز برای تمسخر من بود.
بار دوم که صدای بع بع بلند شد صورت عمه درهم رفت.
_ببینم شما توی باغ گوسفند نگه می‌دارید؟
فرشته که تا به‌حال به سختی جلوی خنده‌اش را گرفته بود بی‌هوا زیر خنده زد.
_بله داریم. نگران نباشید رفیق فریاست با اون کار داره.
همه متعجب نگاهم کردند.
خجالت زده لبم را گزیدم.
_فرشته شوخی می‌کنه. باربده!
نریمان از جایش بلند شد.
_چرا باربد باید پشت پنجره بع بع کنه؟
همین که به سوی پنجره به راه افتاد صدای باربد بلند شد.
_پیس پیس فری بیا بیرون دیگه…
آهی کشیدم و ناامیدانه سرجایم میخکوب شدم.
نریمان پنجره را باز کرد و با خنده سرش را بیرون برد.
_فریا مهمون داره نمی‌تونه بیاد آقا باربد. امروز رو تنها بازی کن.
با اعتراض سرم را بالا گرفتم که چشمم به اخم‌های درهم نامی افتاد.
چنان طلبکارانه نگاهم می‌کرد که انگار ارث پدری‌اش را گرو گرفته بودم!
صدای خنده و شوخی باربد و نریمان موجب شد نگاهم را از صورتش بردارم.
_پس من بعدا میام بهش یه سری می‌زنم.
نریمان سری بالا انداخت.
_بیا بالا داش باربد خودمونیم.
صدای خجالت زده باربد بلند شد.
_نه ممنون مزاحم نمی‌شم. بعد از شام اومدید تو باغ یه خبر بدید بیام پیشتون.
نریمان دستی برایش تکان داد و به عقب برگشت.
من و باربد و نریمان تقریبا هم‌سن و سال بودیم برای همین احساس صمیمیت بیشتری بینمان در جریان بود.
فرشته همیشه خودش را از جمع عقب می‌کشید و نامی هم که در سال‌های اخیر گنده دماغ بازی‌هایش را خدا نصیب گرگ بیابان نکند.
_متوجه نمی‌شم این پسر نمی‌فهمه شماها دیگه بزرگ شدید؟
نگاه متعجبم به سمت صورت جدی نامی برگشت.
_با منی؟!
سری تکان داد.
_جز شما قراره مخاطبم کی باشه؟
یه خانم بالغ شدی! جایزه باربد خان توی جمع یا خلوت باهات چنین شوخی‌هایی بکنه؟
حس کردم و دست و پایم یخ بست.
با چه حقی در میان جمع این‌طور با من حرف می‌زد؟!
عمه که از سرخی صورتم متوجه ناراحتی‌ام شده بود سریع گفت: خب اونا از بچه‌گی با هم بزرگ شدن طبیعیه انقدر صمیمی باشن با هم مثل خواهر و برادر می‌مونن مگه نه فریا جان؟

می‌خواستم یک نه‌ محکم بگویم و بحث را ادامه دهم ولی حقیقتا از عکس‌العمل مامان زهره می‌ترسیدم.
نگاهم را از روی اخم‌های درهم نامی برداشتم.
_درسته عمه جان هر آدم عاقلی متوجه این موضوع می‌شه!
متوجه تکان خوردن نامی روی مبل شدم ولی نگاهش نکردم.
این که مثل سگ از این مرد گنده دماغ می‌ترسیدم دلیلی بر آن نبود که ریز ریز جوابم را به صورتش نکوبم!
شنیدن صدای زنگ آیفون باعث شد جو سنگین میانمان کمی نرم شود.
فرشته سریع از جا پرید و آیفون را برداشت.
اولین باری بود که از آمدن عمه مریم و خانواده‌اش انقدر خوشحال بودم.
مامان زهره به محض دیدن عمه مریم آن روی روشن فکر و های‌کلاسش را به نمایش می‌گذاشت.
عمو شهرام مدام با مهربانی ذاتی‌اش قربان صدقه‌‌ی من و فرشته می‌رفت و سیما با پیچیدن به پر و پای نامی و به قول نریمان چهار نعل تازیدن روی تک تک تارهای عصبی‌اش باعث می‌شد از دست نگاه‌های سنگین و سرزنشگرش در امان بمانم!
با ورود پر سروصدای سیما به خانه دورترین نقطه از جمعیت ایستادم و نگاهشان کردم.
معمولا آدم منزوی بودم و ترجیح می‌دادم در سایه‌ها پنهان بمانم.
عمه مریم به محض دیدنم چشمانش درخشید و سریع مرا در آغوشش خفه کرد.
_دورت بگردم عمه جان چه‌قدر دلم واسه‌‌ت تنگ شده بود.
بعد آهی کشید و ادامه داد: یادش بخیر اون موقع که محمد بود هرپنجشنبه جمعه دور هم جمع می‌شدیم!
نگاه طعنه‌وارش را به مامان دوخت.
مامان بی‌توجه به حرف عمه مریم سریع گفت: چرا سرپا ایستادید بشینید واسه‌تون چای شربت بیارم.
عمه مریم که به جواب دل‌خواهش نرسیده بود صورتش را درهم کشید و روی مبل نشست.
نفر بعدی سیما بود!
از همان کودکی رابطه‌ی خوبی با یکدیگر نداشتیم و همیشه موهای فر من در میان دستان او و گوشت تن او لای دندان‌های من بود!
روی هوا یکدیگر را بوسیدیم و سریع عقب کشیدیم.
عمو شهرام دستی به کت خوش‌دوختش کشید و همان‌طور که روی مبل می‌نشست گفت: شرمنده کمی دیر رسیدیم مشغول کارهای دفتر بودم.
عمه مهسا ابرویی برایش بالا انداخت.
_مگه سیما توی کارها بهت کمک نمی‌کنه؟ پس واسه چی ماهی فلان‌قدر بهش حقوق میدی؟
عمو شهرام خندید و دستش را دور شانه‌ی سیما حلقه کرد.
_خانم مهندس ما زیادی تنبله فکر کرده کارخونه‌ی باباشه می‌خوره می‌خوابه و لنگه ظهر میاد سرکار!
چشمی برایشان چرخاندم و پایم را تکان دادم.
ترجیح می‌دادم الان در باغ کنار باربد باشم تا این که این‌جا بنشینم و مشاهده کنم که ‌چگونه هندوانه زیر بغل دختر مهندسشان می‌دهند.
گوشی را بین دستانم گرفتم و به باربد پیام دادم: ( چیزی شده اومدی دم پنجره؟)
چندلحظه بعد گوشی میان دستانم لرزید: ( باید حضوری حرف بزنیم. راجع‌به داریوشه!)
با دیدن نام داریوش در پیامش صاف سرجایم نشستم و ناخودآگاه نیشم تا آخر باز شد. ( همین که فرصتش پیش بیاد میام پیشت.)

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آنائل رانده شده :

رمان آنائل رانده شده به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده خانم سحر نصیری قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+jwNPZlrPUAo4YWY0

 

بیوگرافی سحر نصیری :

سحر نصیری، متولد ۲۹ دی ماه ۱۳۷۷ است و زاده‌ی شهر دماوند.
ساکن پردیس و اصلیت شمالی.
خانوم سحر نصیری، فارغ التحصیل رشته‌ی مدیریت از گند کاووس هستند.
نوشتن رمان رو به طور جدی از سال ۱۳۹۷ شروع کردن و تا به الان آثار زیادی رو خلق کردن.

 

آثار سحر نصیری :

رمان عصیانگر – فروش مجازی از طریق کانال نویسنده
رمان داروغه – فروش مجازی از طریق کانال نویسنده
رمان یاکان – درحال تایپ
رمان ناخدا – درحال تایپ
رمان انائل رانده شده – درحال تایپ
رمان بر دلم حکمی راند – درحال تایپ

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها