رمان ماه خون

بازدید: 7 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 12 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۸ بعد از ظهر
دانلود رمان ماه خون از پونه سعیدی و سارا.ص

معرفی رمان ماه خون :

رمان ماه خون نوشته ی پونه سعیدی و سارا.ص داستان دختریه که با دیدن افرادی که هیچکس جز خودش قادر به دیدن آنها نیست، وارد یک غار و یک دنیای جدید میشه، دنیای سرد و یخ زده ای با پادشاهی به اسم کسرا مردی که به زودی با تی تی ملاقات میکنه و …
مهم ترین پیام در رمان ماه خون نشان دادن اینه که زیاده خواهی و دروغ شاید برای انسان در ابتدا موفقیت به همراه بیاره اما در نهایت پلیدی و سیاهی همه چیز رو نابود میکنه . و همچنین حقیقت هرگز تا ابد پنهان نمیشه و خون بیگناه بی تاوان نمیمونه‌.

 

خلاصه رمان ماه خون :

داستان در دهکده ای کوچیک در محدوده کوه بیکی (بیکی به معنی چنگال گرگ ) اتفاق میفته. دهکده ای که طبق خرافات هر بیست و پنج سال زیبا ترین دختران روستا ناپدیدی میشن و بعد از ۳ ماه برمیگردن … بدون اینکه ی به خاطر داشته باشن‌چه اتفاقی افتاده …
رمان ماه خون به قلم پونه سعیدی و سارا.ص داستان تی تی ( نامی به معنی شکوفه ) دختری ۱۷ ساله در این روستاست.
تی تی متوجه حضور مردی میشه که هیچکس جز خودش قادر به دیدنش نیست… مردی که اونو به یه دنیای جدید میبره …
دنیای سرد و یخ زده پادشاه بی احساس … کسرا …
پادشاهی که خیلی سریع متوجه حضور ممنوعه تی تی میشه . اما آتیشی که تی تی تو وجود این مرد روشن میکنه همه تصمیمات کسرا رو زیر و رو میکنه. ماه خون داستان دختری از بهار و مردی از زمستانه …

 

مقداری از متن رمان ماه خون :

بابا ! این وقت روز! الان که همه باید سر زمین باشن ! کلیدو تو جیب پیراهنم گذاشتم و در صندوقچه رو دوباره قفل کردم . آروم به سمت پله های پشت بوم رفتم و گفتم
– اینجام بابا
– اون بالا چکار میکنی ؟
– اومدم پیاز بردارم
چنگی زدم تو پیاز های گوشه پشت بود و آروم از پله ها رفتم پائین . نیمه راه رو پله ها ایستادم و در کشویی و چوبی روی سقفو بستم . چندتا پله آخرو پریدمو پیاز هارو کنار اجاق سنگی و قدیمی تو آشپزخونه گذاشتم . بابا از در اومد تو و با دیدنم گفت
– نهارو بده ببرم سر زمین … آماده است ؟
– آره … الان براتون میبندم … میخواستم خودم بیارم
– نمیخواد … این روزا تو جنگل نری بهتره … هنوز از مریم خبری نیست
با این حرف بابا موهای تنم سیخ شد . مریم همکلاسی مدرسه ام بود . اما دو روز پیش وقتی برای بردن نهار پدرش اینا میره گم میشه … با نگرانی گفتم
– چرا به پلیس نمیگن ؟
– تو محل حرف افتاده که با دوست پسرش فرار کرده … برا همین پدرش اینا سر و صدا نمی کنن !
– مریم دوست پسر نداشت بابا
بابا با ناراحتی سر تکون داد و لبه تنور خالی نشست
– میدونم بابا … فقط نمیدونم کدوم بی پدر مادری این حرفو انداخته تو روستا … به پدرشم گفتم … برو دنبال دخترت … دهن بین مردم نباش … اما گوش نمیده …
دوباره حالم بد شد … چهره مریم تو ذهنم اومد … مظلوم تر از اون مگه بود تو روستا … با صدای بابا به خودم اومدم
– غذارو میپیچی ببرم ؟ ظهر شده … پسرا خسته تشنه موندن
سریع چشمی گفتمو پارچه بزرگ مخصوص بستن دیگو برداشتم . رو زمین پهن کردمو دیگ ته چینی که درست کرده بودمو وسط پارچه گذاشتم . به تعداد بابا و داداشام بشقاب برداشتمو روی در دیگ گذاشتم . چهار طرف پارچه رو بالای دیگ گره زدم .
آب خنک و دو تا لیوان با قاشق و چنگال گذاشتم تو یه سطل بزرگ دسته دار . بابا بلند شد. بقچه دیگو با یه دست و دسته سطلو با دست دیگه گرفت . تشکر کردو رفت
تو چهار چوب در آشپزخونه ایستادم و به رفتن بابا نگاه کردم .
خونه ما آخرین خونه روستا قبل از جنگل بود .
من تو این جنگل بزرگ شده بودم … هیچوقت ازش نمیترسیدم … اما حالا با گم شدن مریم … بابا بین درختا گم شد و برگشتم تو . انقدر عجله کرده بودم یادم رفت برای خودم غذا کنار بکشم .
اگه وقت دیگه بود الان پشت سر بابا میدوئیدم تا با اونا نهار بخورم .
اما الان نه میل به غذا داشتم نه جرئت دوئیدن تو جنگل .
در آشپزخونه رو به داخل بستم و دوباره از پله های چوبی وسط آشپزخونه به سمت سقف رفتم
در چوبیشو کنار دادم و وارد پشت بوم زیر سقف شیروونی خونه شدم . جایی که معدن ماجراجویی های بچگیم بود . اینجا جایی بود که از کیسه های برنج گرفته تا سیب زمینی و پیاز و سیر رو نگهداری می کردیم …

هرچیزی اینجا بود … از رخت خواب های قدیمی و اضافی تا صندوق قدیمی مادر بزرگ …
هرچیزی که فکرشو نمیکردی هم اینجا بود …
از بچگی حتی عروسک بازی هام هم رو این پشت بوم بود … مخصوصا وقتی بارون میومد و صدای دونه های بارون رو سقف حلبی و شیبدار برام مثل یه دنیای جدیدی بود …
به سمت صندوق قدیمی رفتم و دوباره درشو باز کردم . سه ماهی بود که دنبال کلید صندوق بودم
بلاخره از تو بقچه های قدیمی مامان خدابیامرزم کلیدشو پیدا کردم .
نمیدونم چرا دوست داشتم کسی نفهمه دنبال چی هستم .
شاید چون خودمم نمیدونستم دنبال چی میگردم . در صندوق رو سخت باز کردم و بود تند پوسیدگی ریه هامو پر کرد .
چندتا عطسه پشت سر هم کردم و با دست خاک جلومو کنار دادم
انگار سالها بود این صندوق باز نشده …
شاید درست از بعد مرگ مامان …
اولین چیزی که روی صندق بود یه ظرف چینی قدیمی بود … زیرش لباس سفید و گلداری که از رو عکس بابا اینا فهمیدم لباس عروس مامانه …
چندتا پارچه گلدوزی شده و یه چادر مشکی …
پوفی کردمو از رو چمدون بلند شدم
انتظار داشتم مامانم خیلی آدم باحال تری بوده باشه و چیزای خاصی این تو گذاشته باشه …
اما خبری نبود . خواستم در چمدونو ببندم که دیدم یه سری خرت و پرت تو پارچه وصل شده به درش هست .
دوباره درو کامل باز کردمو اون جیب بزرگ و پوسیده رو کشیدم .
از حرکت دستم کشش در رفت و وسایل داخلش ریخت تو چمدون …
چنتا انگشتر … یه چیزی شبیه گردنبند … یه شیشه عطر قدیمی … یه کلید زنگ زده … یه کاشی نقاشی شده رنگی …
و
… یه دفترچه قدیمی … با ذوق دفترچه رو برداشتم اما با باز کردنش ذوقم خالی شد
فقط یه سری شماره تلفن توش بود … و چنتا آدرس …
یه سری نقاشی مسخره که شک ندارم خط خطی های خودم بود

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان ماه خون :

دانلود رمان ماه خون اثر مشترک پونه سعیدی و سارا.ص، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Mahe Khon Novel

 

بیوگرافی پونه سعیدی :

پونه سعیدی هستم متولد هزار و سیصد و شصت و پنج. عاشق رویا پردازی، کتاب‌ خواندن و نوشتن. مامانِ یه دخترِ عشق قصه به اسم مانلی و همسر یه مرد دریا ( البته فعلا تو خشکی سکونت داریم! ) از وقتی یادمه کتاب میخوندم انقدر که هیچ کتاب نخونده ای تو هیچ کتابخونه ای دور و برم نمونده بود. وقتی پونزده سالم بود تمام کتاب های ترجمه شده شکسپیر، هوگو ، ارول، هدایت و خیلی های دیگه رو تموم کرده بودم و دنبال نسخه های قدیمی کتاب های میچل و آستین بودم.
علاقه من به کتاب‌خواندن انقدر زیاد بود که نه ژانر برام مهم بود نه سال نگارش کتاب، من هر کتابی به دستم میرسید میخوندم. بعد از ورودم به دانشگاه شروع کردم به خوندن کتاب های انگلیسی و جذب ژانر فانتزی شدم.

 

آثار  پونه سعیدی :

رمان توکا پرنده کوچک – انتشارات موج
رمان پرنیان شب – انتشارات موج
رمان ال آی – انتشارات موج
رمان سانیا – مجازی رایگان قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان دروازه جهنم – مجازی رایگان قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان راز مانا – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان ماه مه آلود – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان طلوع مه آلود (جلد دوم ماه مه آلود ) – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان ترنم – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان سرخ – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان ماه خون – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان مردی پشت نقاب – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان هر هفت رنگ من – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان دشت میخک های وحشی – مجازی فروشی قابل تهیه از اپلیکیشن باغ‌استور
رمان نامستور – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کوازار ۱ – انتشارات موج
رمان کوازار ۲ – انتشارات موج
رمان کوازار ۳ – انتشارات موج

 

بیوگرافی سارا.ص :

سارا ص ‌هستم، از ۱۸سالگی شروع به نوشتن کردم، درابتدا با نوشته های کوچک برای دوستان خود شروع کردم و با تشویق و استقبال دیگران مواجه شدم و بعد از مدتی جسارت نوشتن یک داستان را پیدا کردم.درابتدا بانوشتن پارت های روزانه در تلگرام شروع کردم و درحاضر در پیج اینستاگرام به فعالیت خود ادامه میدهم.مشوق اصلی من خانوم پونه سعیدی بودن که افتخار همکاری باایشون رو در رمان ماه خون داشتم.

 

آثار  سارا.ص :

رمان ماه خون – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان صحرا – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ناجی – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان روژیار – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کاژه – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان دیدار اول – مجازی فروشی
رمان نبض دیوانگی – مجازی فروشی
رمان گمراهی – مجازی فروشی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها