رمان چشمهایت مال من

بازدید: 4 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 4 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۸ بعد از ظهر
دانلود رمان چشمهایت مال من

معرفی رمان چشمهایت مال من :

رمان چشمهایت مال من مملو از توصیفات ریز و درشت است. خصوصا در مورد پوششها و همینطور اطلاعات عمومی در مورد مکان ها و جغرافیا.

در این میان اغراق زیادی در مورد باران شده که عموما مناسب سن او نیست. رمان چشمهایت مال من تعلیق زیادی ندارد و کمی دارای اطناب است ولی با این حال موضوع کتاب تکراری نبوده و مخاطب را جذب می‌کند.

 

مقدمه رمان چشمهایت مال من :

تقدیم به زیباترین و

دوست داشتنی ترین هدیه ی خداوند؛

به پسرم حمیدرضا

رنگین کمان لبخند تو از ازل تا ابد گشاده است و آسمان در زیر طاق چشمان تو جاری است

صبح از لبان سرخ تو سر می زند

و خورشید از نگاه تو

تو در میان من و تقدیر دریچه ای

دریچه ای به روشنی آفتاب و گشاده گی آسمان

تو خود را از من مگیر

من در تو و با تو زاده شدم

بگذار که در تو و با تو بمیرم

نادر نادرپور

ر.اکبری

 

خلاصه رمان چشمهایت مال من :

رمان چشمهایت مال من روایتگر زندگی دختری به نام باران است. دختری ۱۵ ساله و نازپرورده که در آمریکا زندگی میکند و رابطه ی خوبی با پدر خود دارد اما مادرش مدت هاست که دیگر مثل سابق نیست و بعد از مدتی با رها کردن آنها پرده از راز تلخ و بزرگی بر میدارد.

در این میان باران مجبور به تحمل دوری برادر و پدر میشود و همین هم از او یک دختر قوی و خودساخته میسازد که لایق یک عشق پخته و شیرین می‌شود.

 

مقداری از متن رمان چشمهایت مال من :

برشام حالا کاملاً از سارا فاصله گرفته بود و با دقت و کمی خشم پنهانی به چهره ی خواهرش خیره شد نگاه خواهرش مثل همیشه پر برق و خیره کننده بود.

چشمان او در زمینه ی شفاف و یک دست سفید پوستش چون نگین میدرخشید.

برشام در آن لحظه هم نتوانست زیبایی خواهرش را درک کند. با اخم گفت:یه ذره ادب چیز خوبیه خواهر من…

باران ابروهای نازک و خوش حالتش را بالا برد و لب گشود:

با منی؟

برشام آشفته سر تکان داد و گفت:

شد من یه جا برم و تو پیدام نکنی؟

باران خندید و ردیف دندانهای ریز و درخشانش نمایان شد. به چشمان کشیده و رنگی برادرش خیره شد و گفت:

من داشتم میرفتم توی حیاط و اصلاً نمی دونستم که تو و این دختره ی ابله هیچ کجای دیگه ای غیر از پله ها ندارین..

باران به سرعت از او دور شد اما صدای برشام تمام گوشش را پر کرد:

باران؟

برگشت و به او خیره شد سارا هنوز هم آرام و سر به زیر بود. باران سرش را تکان داد و پرسید:

چیه؟ اگر خیال داری که به من بگی من چیزی ندیدم و یا به بابا حرفی نزنم سخت در اشتباهی چون من قصد دارم همینکه بابا اومد بهش بگم…

تا هم تو و هم این دختره ی بی ادب کمی ادب بشین، آخه احمق جون آدم با کلفت خونشون این همه رابطه برقرار میکنه؟… ایـنـم بـا ایـن بـور و بی نمک!

برشام عصبانی بود و باران این را از چهره ی ملتهبش میفهمید، برشام به خوبی خواهرش را می شناخت و میدانست که خواهرش نه اهل دروغ است و نه اهل بلوف زدن، اگر نخواهد حتی تا ابد نمیگوید، اما اگر هم بگوید تا ته آن را میگوید…

برشام دستی به پیشانی اش کشید و گفت:

باران؟ یعنی تو…

باران دست بلند کرد و بی اعتنا پله ها را پایین رفت، همان طور که می رفت صدای برشام را شنید:

باران صبر کن… یعنی راهی نداره که…

باران خندید و دوباره ایستاد به نرده ها چسبید و گفت:

مگر این که….

سکوت کرد، برشام لبخند زد، خواهرش اهل باج گرفتن بود، همیشه و همه وقت و برشام از این بابت خدا را شکر میکرد، وگرنه معلوم نبود با آن همه کارهای غیر اخلاقی که انجام میداد چه سرانجامی داشت.

باران اگر باج میگرفت تا ابد دهان کوچک و صورتی رنگش را می بست.

چه قدر میخواهی؟ چند دلار؟

باران به سارا خیره شد هنوز پیش بندش را باز نکرده بود. گفت:

به این بگو بره پی کارش، حیف که زبـون مـن و نمی فهمه وگرنه حالیش میکردم!

برشام رو به سارا کرد و به زبان ایتالیایی به او چیزی گفت. سارا سریع بالا رفت.

برشام پایین آمد و مقابل باران ایستاد باران به قد بلند و هیکل باریک برادرش خیره شد برادرش جزء یکی از شیک پوش ترین جوانهایی بود که تا به حال دیده بود دستش را روی شانه باران گذاشت و گفت:

بگو!؟

برای چیزی که میخواست بگوید کمی مکث کرد، مدتی بعدآهسته، اما محکم گفت:

خوب… فردا شب که مسابقه….

برشام عقب رفت و عصبانی فریاد زد:

امکان نداره

باران شانه هایش را بالا انداخت و رو از او برگرداند.

برشام گفت:

لعنت به تو باران، یه چیز دیگه بگو…

باران بی اعتنا گفت:

نه

میدانست که باران هرکاری میکند تا او را ادب کند، اما برای فردا هم امکان نداشت بتواند خواهر چون عروسکش را بین آن همه مرد ببرد.

زمزمه کرد:

اگه فردا شب رو بیخیال بشی عوضش….

باران خندید و خنده ی او موجب شد که برشام حرفش را قطع کند و باران گفت:

نظر من عوض نمیشه یا من و میبری بدون اینکه کسی بفهمه یا‌ این که من همه چیز رو میگم!

برشام به دیوار تکیه داد و بعد عصبی روی پله نشست. دلش میخواست گردن بلند و سفید خواهرش را همان لحظه بشکند تا چنین عاجزانه مقابلش سکوت نکند.

در آن لحظه به خودش لعنت فرستاد، باران لبش را تر کرد و به برشام خیره ماند. برشام سر بلند کرد و به چشمان خواهرش خیره شد و گفت:

آخه لعنتی اونجا که جای تو نیست…

باران هنوز مقابل برشام ایستاده بود محکم و بیترس گفت:

به درک من همین الان توی حیاط منتظر بابا می شینم و اون وقت به محض ورودش کاری میکنم که هم تو و هم اون دختر رو توی خیابون پرت کنه…

من خیلی چیزای دیگه هم میدونم که گذاشته بودم برای یه وقت مناسب… مثلاً اون شیشه های سرخ رنگ با اون بوی گندی که توی کمدت طبقه ی دوم پنهان کردی…

پنجشنبه ها کلاس رقص میری و خیلی چیزای دیگه که باید برم فکر کنم تا یادم بیاد!

برشام ایستاد و مستأصل و درمانده به چهره ی باران خیره شد، چه قدر حیف که باران با آن همه زیبایی و ملوس بودن این همه بدجنس بود. برشام نالید:

باشه، لعنتی، باشه!

باران خندید و به موهای سیخ شده ی برشام خیره شد و گفت:

هی وقتی با سارا هستی مراقب باش اون موهات چشماش رو در نیاره.

برشام به باران که حالا از او دور شده بود خیره ماند و گفت:

خیلی پررویی!

باران خندید و به حیاط رفت حیاط سبز و پرطراوت، مثل همیشه او را به وجد آورد. حیاط در سکوت فرو رفته بود و سگ آنها داخل کلبه اش خوابیده بود. چه قدر باران از سگها بدش می آمد.

مدتی که دوید خسته شد و روی نیمکت نشست. هنوز نگاهش به اطراف بود که ماشین زیبا و قرمز رنگ پدرش وارد حیاط شد.

ایستاد و با حالت دو خودش را تا جای پارک ماشین رساند.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان چشمهایت مال من :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی ر.اکبری :

خانم رویا اکبری با اسم مستعار، ر.اکبری چهل و پنج ساله هستند و تحصیلاتشان را در رشته ی علوم انسانی به پایان رساندند و سال ۱۳۸۰ اولین همکاری خود را با نشر علی آغاز کردند.

 

آثار ر.اکبری :

رمان لمس تنهایی تو _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان مستانه _ کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان لحظه ای با ونوس _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان بالاتر از سیاهی _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان پریا _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان چشم هایت مال من است _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان نازک ترین حریر نوازش _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان ملکه جنوب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان منتظرت بودم _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان طلوعی در شب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان اگر نرفته بودی _ کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان خسته خانه _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دوباره مینویسمت _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دختران فرار چرا؟ _ کتاب چاپ شده در انتشارات جمال

رمان در سکوت سایه _ کتاب چاپ شده در انتشارات شادان

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها