رمان از بوی هرمس تا بوی کافور
معرفی رمان از بوی هرمس تا بوی کافور :
رمان از بوی هرمس تا بوی کافور به نویسندگی فریده برندک ، داستان زندگی دختری به نام حانیه که در انتظار اعدام است. اعدام به جرم قتلی که مرتکب شده است.
داستانی که ممکن برای هزاران حانیه دیگر تکرار شود و از این رو دختر داستان تصمیم می گیرد تا زندگینامه ای از خود بنویسد تا درس عبرتی برای بقیه باشد… داستانی که قرار است چاپ و تکثیر شود! به نظر می رسد که رمان از بوی هرمس تا بوی کافور می تواند روایتگر یک عاشقانه جنایی باشد.
رمان از بوی هرمس تا بوی کافور در سال ۱۳۹۹ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۳۱۸ می باشد. ویراستاری این کتاب توسط خانم زهرا احسان منش انجام شده است.
خلاصه رمان از بوی هرمس تا بوی کافور :
رمان از بوی هرمس تا بوی کافور اثر فریده برندک ، روایتگر زندگی دختر جوانیست که محکوم به اعدام به جرم قتل عمد است و در مدت محکومیتش در ندامتگاه تصمیم میگیرد داستان زندگی خود را از کودکی تا روزی که مرتکب قتل شده بنویسد و از وکیلش درخواست میکند تا زندگینامهاش را چاپ و به دست همه برساند شاید بدینوسیله از تکرار حانیههای دیگری جلوگیری کند.
درون نوشتههای حانیه علاوه بر عواملی که باعث سرکشی یک نوجوان شده است؛ افشاگریهایی وجود دارد، که از قضا این افشاگریها برای ناشری که قصد چاپ کتاب را دارد بسیار مهم و حیاتی ست.
همانطور که از نام کتاب پیداست؛ ماجرای اصلی که عاشقانهای ممنوعهایست ؛ از بوی هرمس آغاز و با بوی کافور خاتمه مییابد.
مقداری از متن رمان از بوی هرمس تا بوی کافور ۱ :
دست هاش رو که به بدنم کشید تمام تنم مور مور شد! اون با لذت و ولع داشت تمام اعضای بدنم رو یکی یکی کشف می کرد و من با انزجار و مانند مجسمهی یخی شاهد اون لحظه های شکنجهآور بودم.
لحظه هایی که برام آشنا بودن! همه چیز داشت به نوع دیگه ای تکرار می شد و هنوز همون لبخند کریهش گوشه ی لبش جا خوش کرده بود و فقط مستی چشماش که هرازگاهی تو چشمام نگاه می کرد اضافه شده بود.
مثل تموم لحظه های باور نکردنی عمرم هنوز باور نداشتم اونی که حالا صورتش درست مقابل صورتمه و داره به اوج لذت میرسه همون مرتضی ست که حتی حاضر نبودم باهاش هم کلام بشم چه برسه به همبستر!
مقداری از متن رمان از بوی هرمس تا بوی کافور ۲ :
برگهها را روی میز مقابلش گذاشت. طبق عادت همیشگیاش که میخواست به مهمانی افکار و اندیشهها برود، آرنج دست چپش را به دستهی مبل تکیه داد و با انگشتانش با لبهایش ور رفت.
همین چند سطری که خوانده بود، برای درگیر کردن چند لحظهایِ ذهنش کافی بود.
درد گردنش از بین رفته و گویی اعضای بدنش پرچم صلح را بالا آورده باشند، همهچیز آرام بود. برای لحظهای هویت نویسنده را به فراموشی سپرد تا دور از کینه، در نوشتههایش کنکاش کند.
حال روانشناسی را داشت که در مقابل درددلهای بیمارش نشسته و قرار است مشکلش را ریشهیابی و درمان کند.
از ذهنش گذشت:
«عقدههای دوران کودکی عقدههایی هستن که آدم تا زندهست از یاد نمیبره؛ مثل عقدههای خودم!»
ماهورای پنج شش ساله در ذهنش شکل گرفت؛ پدری نظامی و خشکرفتار که کمتر کسی لبخند و خوشحالی را در اجزای صورتش کشف کرده بود. مادری که از افسردگی به نقاشی و در آخر به استاد نقاشیاش پناه برده بود. برادری که با آمدنش قرار بود گرما و صمیمیت خانواده بیشتر شود، ولی نشد.
عقدهها و حسرتهایی که مدتها بود عقبنشینی کرده بودند، بیرحمانه حملهور شدند.
حسرت مسافرتی دستهجمعی در اوج امکانات و رفاه، ابراز عشق و علاقه و یا ردوبدل کردن احساسات بین پدر و مادرش، حسرت یک پارک رفتن پدردختری، حسرت یک شام دستهجمعی که در سکوت صرف نشود و در آخر، بزرگترین عقدهی زندگیاش، رفتن مادر در بحرانیترین دوران زندگیاش.
تنهایی، تهمتهایی که افسون با رفتنش به جان خرید و…
دستی به گردنش کشید تا مبادا پرچم صلح را پایین بیاورد. بهسمت قاب عکس بزرگ سالن رفت و به تصویر داخلش خیره شد. اردشیر با لباس و درجات نظامی در آن قابعکس چوبگردو که اُبهت و عظمت خاصی به چهرهی جذابش داده بود. از ذهنش گذشت:
«همهی ما یه حسرتهایی تو دلمون هست، فقط اندازههاش فرق داره.»
بیاختیار بهسمت آشپزخانه کشیده شد. چشمانش بین قهوهجوش و چایساز در گردش بود.
آنقدر فکرش درگیر بود که نفهمید ذائقهاش کدام را انتخاب کرد. رفت سراغ نوشتهها.
مقداری از متن رمان از بوی هرمس تا بوی کافور ۳ :
روزهای خاص، اتفاقات خاص، همیشه تو ذهن آدم میمونه. روزی رو یادم میآد که عزمم رو جزم کرده بودم واسهی تربیت پسربچههای محل تا دیگه به چشم موش به ما دخترا نگاه نکنن. پای هدف که بیاد وسط، خیلی از غریزهها از بین میرن.
یه روز حنانه و دوسهتا از دختربچههای محل رو جمع کردم یه گوشه و از نقشهی شومم واسهشون گفتم.
رنگ از رخسارهشون پرید. دخترای بیچاره تصمیم گرفتن اون روز اصلاً بیرون نیان و از پشتبوم خونه شاهد و ناظر این قدرتنمایی عظیم تاریخی باشن؛ حتی حنانه هم با اینکه دوسه سالی ازم بزرگتر بود، حاضر نشد کمکم کنه و این بود که دوسه روزی کارم شده بود تو زیرزمین خونه دنبال سوسک گشتن و جمع کردنشون.
حالا خودم با چه وحشتی این کار رو میکردم، بماند. خلاصه تعداد سوسکها که بهحد نصاب رسید، یه جعبهی خالی صابون گلنار رو برداشتم و هرچی ذخیرهی سوسک داشتم، با هزار مکافات توش جا دادم که خودش یه صبح تا شب طول کشید.
بعد هم خیلی با سلیقه و رمانتیک، با کاغذرنگی کادوش کردم. حنانه و دخترای محل که از تصمیم من آگاه شدن، رو پشتبوم خونه به تماشا نشستن تا شاهد شکسته شدن باورهای غلط پسرا باشن.
یادمه پسربچههای محل سرگرم تیلهبازی بودن که کادوبهدست رفتم سروقتشون.
سردستهی پسرای محل، اسمش مرتضی بود که پسربچهای بود بهمراتب بیادبتر و قلدرتر از بقیه و پسرای دیگه یهجورایی نوچهش به حساب میاومدن.
با دیدن حانیهی کادو به دست که با ادا و عشوهی دخترانه بهسمتش میرفت، ماتش برده بود. آخه این ادا و عشوهها از دختر حاج احمد ستوده بعید بود، حالا چه یه دختربچه باشه یا هرچیز دیگه.
فقط یهخرده اون ادا و عشوهها با چادرنماز گُلگُلی کشدار منافات داشت. بقیه هم به تبعیت از اون دست از بازی کشیدن و محو تماشای این صحنهی فوق رمانتیک شدن.
نگاه همراه باتعجبش رو هرگز یادم نمیره لحظهای که بیبهانه و بیدلیل جعبهی کادو شده رو گرفتم سمتش. لحظهی باز کردن جعبه رو هم هرگز یادم نمیره، چون همون روز تو سرنوشت من خیلی تأثیر داشت!
نحوه تهیه و مطالعه رمان از بوی هرمس تا بوی کافور :
از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد. نسخه مجازی این رمان نیز با اجازه ی ناشر در اپلیکیشن باغ استور قابل تهیه می باشد.
بیوگرافی فریده برندک :
فریده برندک متولد دی ماه سال ۱۳۶۲ می باشد. نویسندگی اولین بار در سال ۱۳۹۰ آغاز کرد و در سال ۱۳۹۵ اولین اثر چاپی خود را منتشر کرد. این نویسنده تا به الان سه اثر چاپی در ایران و کانادا منتشر کرده است.
آثار فریده برندک :
رمان روزهای تاریک – انتشارات آوای ویانا
رمان از بوی هرمس تا بوی کافور – انتشارات صدای معاصر
رمان غماهنگ – انتشارات آوای ویانا
رمان از سکوت تا فریاد – در دست چاپ