رمان نمادی از ماه

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 1 اردیبهشت 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۷ بعد از ظهر
دانلود رمان نمادی از ماه از فاطمه لطفی

معرفی رمان نمادی از ماه :

موضوع اصلی رمان نمادی از ماه نوشته ی فاطمه لطفی ماجرای دختری است که ناگهان از یه دنیای کوچیک و محدود وارد دنیای بزرگ بدون محدودیت میشه و قبل از اینکه راه و روش شنا کردن توی اقیانوس زندگی رو یاد بگیره، غرق میشه!

 

مقدمه رمان نمادی از ماه :

من همان ماهی پرشوری بودم که در تنگ کوچکی گیر افتاده بود. وقتی که راه به اقیانوس یافتم، در میان آبی مهربان و موج های خشنش گم شدم.
تو همانی بودی که راه را برایم پیدا کردی و نشانم دادی! عادتم دادی به ریتم تند زندگی در اقیانوس، طوری که دیگر گم نشوم! گم نکنم نه راهم را نه خودم را! کفر است ولی… از آن پس تو دیگر خدای من بودی!
خدایی که حال عاشقت بودم…

 

خلاصه رمان نمادی از ماه :

رمان نمادی از ماه به قلم فاطمه لطفی سرگذشت آیمان است که به بهانه درس و دانشگاه از روستای کوچکشان به تهران گریخته و به عنوان مدل برای میکاپ آرتیست ها و عکاس ها مشغول به کار میشود. غافل از سو استفاده گر هایی بدذات و چه ساده به هراج میرود زنانگی هایش و آبروی دخترانه اش! اما خب هنوز بزرگ‌ مردانی هستند که شانس زندگی او باشند و نگذارند که او بیش از این در منجلاب آلودگی فرو رود.

 

مقداری از متن رمان نمادی از ماه :

صدایش در میان هیاهوی باد به سختی به گوش میرسد. بی توجه به آیمان آیمان صدا کردن ‌هایش ، مشتی گردو از روی زمین و لابه لای برگ ها برمیدارد و در جیب کت پشمی اش فرو میدهد!

نمی ایستد و آیمان صدازدن های پدرش را جواب نمی گوید.

جاده‌ی خاکی را به سمت خانه پیش میگیرد و زبانش بیکار نمی نشیند:

آیمان و مرگ! یعنی نظر من اینقدر بی اهمیت بوده؟؟ صدام میزنه که چی؟؟؟ به خیالش وایمیستم تا بیاد و همون حرفای صد من یه غازشو دوباره تکرار کنه یا جانم جانم جوابشو میدم؟؟ زن میگیره که زندگیمونو سامون بده؟؟ خبر مرگم خب! فک کرده من گوشام درازه!

با صدایی بلندتر ادامه میدهد و تندتر قدم برمیدارد: نه پدر من تو زن میگیری که یه سر و سامونی به اون کمر و خشتکت بدی که چند ساله پلمپ مونده!

حیا را قورت داده بود و امان از زبان همیشه سرخش ،که اخر جایی سرش را به باد می داد.

با نوک پا ضربه ای به سنگریزه‌ جلویش زد و دستش را در جیبش بین گردو ها غلتاند.

در سبز خانه را که میشد اثرات زنگ زدگی را رویش دید با کلید باز کرد و داخل شد. به انتهای حیاط رفت و تکه سنگی برداشت و چهار زانو روی زمین سیمانی نشست و تق تق شروع کرد به شکستن گردوها. زمزمه های زیرلبی اش تمام نشدنی بود و همه اقوام پدری را به ناسزا گرفته بود.

چرا که این لقمه‌‌ی شور  را عمه‌ی چاق و حسودش گرفته بود.

پوست گردوها را جدا میکرد و تند تند به دهان می گذاشت. خوردن! همیشه سپر بلایش در عصبانیت ها و نگرانی ها بود. میخورد و میخورد و میخورد و در آخر آرام میشد. البته فراموش نشود که کمی غرزدن هم چاشنی اش میکرد.

در به شدت کوبیده شد و انعکاس صدایش بین باد پیچید. قامت پدرش کمی بعد درمقابل چشمانش پدیدار شدو غرشش در گوش زنگ زد:

مگه کری نشنیدی چقدر صدات زدم؟ خیره سر شدی؟ احترام به بزرگتر یادت رفته؟؟؟ هان؟ تا شب خونه رو آب و جارو میکنی مثل دسته گل!

یه بار میگم و دیگه هم نمیخام حرف رو حرفم بشنوم، عصر منو گل‌خواهر و ننم و آقا رسول و حاجی مرتضی میریم خونشون، با سلام و صلوات صیغه رو که خوندیم عقدش که کردم ، میاییم خونه! غذا به اندازه‌ی بیست نفر رو اجاق باید حاضر باشه.

انگشت اشاره‌ی پینه بسته اش را رو به دخترک تاب میدهد و میگوید: آیمان! آیمان! وای به حالت اگر چیزایی که میگم آماده نباشه، پدر بی پدرتو درمیارم اگه حرف و حرکت اضافی بزنی پیشه سکینه خاتون!  اون زن از امشب زن این خونست! حکم مادر برات نداشته باشه بزگترته نبینم بی احترامی و زبون درازی!

بغ کرده و بی پروا گردویی به سمت پدر پرتاب میکند و درمقابل نعره‌ی مردانه اش به داخل خانه میگریزد! لعنت به بخت برگشته اش.

موهای بلند بافته شده اش را به همراه روسری اش دور سر میتابد و گره می زند. با حرص و خشم پیاز ها را پوست میگیرد و به داخل سینک پرت میکند. اشک هایش لجوجانه قصد چکیدن دارند و او سرسختانه مقاومت میکند. قابلمه را روی گاز میگذارد و نگاهی به محتویات درونش می اندازد و با نفرت میگوید: کوفت بخورن.

جارو به دست حیاط را زیر و میکند و برگهای خشک و زرد درختان که روی زمین ریخته جمع میکند. گردوهایی که رو زمین پهن کرده تا خشک شوند را جابه جا میکند و به داخل میرود.

بچگانه فکر میکند و بچگانه تصمیم میگیرد و طولی نمیکشد که نصف در و دیوار خانه را از عکس‌های مادر جوان مرگش پر میکند. لبخند خبیثی میزند و با اشک هایش مبارزه میکند. گردگیری میکند و لباس های شهسته شده را روی بند می اندازد و وختی میخواهد دوباره به داخل برود صدای اذان را میشنود.

بلاخره میشکند! صدای اذان کافیست تا بغض لجوجش بشکند و او نا امیدانه و بی هیچ هشداری ناگهان زیر گریه بزند و با هر هق عکس مادرش را از روی دیوار ها بردارد.

مشتش را روی سینه اش جمع میکند و به آن زن شوم نفرین میفرستد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان نمادی از ماه :

دانلود رمان نمادی از ماه اثر فاطمه لطفی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Namadi Az Mah Novel

 

بیوگرافی فاطمه لطفی :

فاطمه لطفی، اولین فرزند تابستانم! متاهل و دارای یک فرزندِ پسر. از وقتی که به یاد می‌آورم، نوشتن روحم را جلا می‌دهد. درتمام لحظات ، تمام احساساتم با نوشتن عجین شده! غمگین و اندوهگین باشم، می‌نویسم! شاد و خوشحال باشم، می‌نویسم! شاکی و معترض باشم، می‌نویسم! قدردان و شاکر باشم، می‌نویسم! شور رمان نوشتن هم در من ، هنگامی غوغا کرد که در پیچ و خم دوران نوجوانی شروع به خواندن عاشقانه ها کردم…. اصلا خواندن و نوشتن مایه‌ی حیات اند! و در آخر… امیدوارم عاشقانه هایی که خلق میکنم را دوست بدارید!

 

آثار فاطمه لطفی :

رمان نوزاش بی‌ پروا – مجازی رایگان
رمان نمادی از ماه – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان تپش (جلد اول) – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان خون زاده (جلد دوم) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان حریق – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان در خلوت یک گرگ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها