رمان تو همیشه بودی

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 20 دی 1402
۱۳ بهمن ۱۴۰۲ در ۱:۳۹ بعد از ظهر

معرفی رمان تو همیشه بودی :

رمان تو همیشه بودی نسبت به کارهای قبلی خانم رویا قاسمی طنز کمتری دارد اما در میان کل کل های کاوه و محیا دیالوگ های شیرین و طنز به قوت خود باقیست.

فضا سازی کاملا خانوادگی و جذاب است و اطناب خاصی ندارد. رمان تو همیشه بودی به خوبی حمایت های افراد خانواده را به نمایش گذاشته.

 

خلاصه رمان تو همیشه بودی :

رمان تو همیشه بودی روایتگر زندگی محیاست. دختری که بعد از فوت پدرش بنا به وصیت وارد خانواده ی عموی خود میشود و مادرش را در مقام همسر عمویش میپذیرد…

اما عموی محیا که سه پسر بزرگ دارد خیلی زود از مادر محیا جدا میشود و از ایران می‌رود ولی پسر عموهایش قصد رها کردن آنها را ندارند و تا آخر حامی این مادر و دختر میمانند و در این بین علاقه ای است که بین کاوه و محیا شکل میگیرد و ماجراها را رقم میزند.

 

مقداری از متن  رمان تو همیشه بودی :

هر چند الان اول صبحه و فقط میشه تو تختشون پیداشون کرد.

در حالی که نفس نفس می زنم چند بار پشت سرهم زنگ دوچرخه رو به صدا در می آرم.

خیلی طول نمیکشه که آقا صفر دروازه ی بزرگ آهنی رو باز میکنه.

سری براش تکون میدم و به سرعت نور وارد عمارت زرین خان میشم.

مسیر ورودی تا عمارت اون قدر طولانی هست که به رکاب زدنم ادامه بدم و ناله ی کشاله هام رو پشت گوش بندازم.

کنار پله ها از دوچرخه پایین می آم و همون جا رهاش میکنم و بی توجه به صدای برخوردش با زمین، از پله ها بالا میرم.

پشت در طلایی چند لحظه ای صبر میکنم و دستگیره رو آروم پایین میکشم و با نوک پا وارد عمارت می.شم.

از کنار مجسمه ی طلایی رنگ و مورد علاقه ی صاحب جدید عمارت که یه شیر غران هست رد میشم.

همه ی تلاشم رو به کار میبرم تا بدون ایجاد کمترین صدایی خودم رو به اتاقم و بعد وان حمومم برسونم.

بی سر و صدا از سالن بزرگ و تازه دکور شده میگذرم و سعی میکنم به اون کاناپه ی بزرگ و زیادی شیکی که مخصوص هیکل درشت و ورزیده شه بی تفاوت باشم.

کاناپه که نیست لامصب فتوکپی برابر اصل صاحبشه دو قدم مونده به پله،ها صدایی رو که نباید میشنوم

– کجا تشریف داشتین؟

همین رو کم داشتم بی توجه به آدم… البته آدم که چه عرض توجه به احمق پشت سرم به راهم ادامه میدم.

– محیا، با تو هستم!

کلافه پوف بلندی میکشم و سمتش می چرخم و طلبکار نگاهش میکنم.

البته که خودش هم دست کمی از من نداره

کجا تشریف داشتی اول صبحی؟

بعد از این همه سال هنوز نتونستم قلدریشون رو هضم کنم.

کلاه از سرم عقب میکشم و با علم به این موضوع که جوابم عواقب سختی داره، با پررویی میگم:

رفته بودم ورزش

خیره نگاهم میکنه

با دوچرخه؟

دست به کمر میشم و میگم

– آره که با دوچرخه…

حرف از دهنم کامل بیرون نیومده، با تحکم میگه:

حرف حالیت نمی شه نه؟

با انزجار کنارش میزنم

به تو ربطی نداره

– صبر کن به داداش بگم اون وقت ربطش رو می فهمی!

تو هم با اون داداشت

برمیگردم تا به حمومم برسم که کلاه سویی شرتم رو از عقب میکشه و منو سمت خودش میکشونه.

دهن باز میکنم تا جیغ بلندی بکشم و جواب کارش رو بدم.

ولم کن دختره ی وحشی!

– وحشی خودتی

سرخ شده و من اصلاً ناراحت نمیشم بلکه خیلی هم خوشحال میشم.

با پاهامون واسه هم لگد می پرونیم و من با چشمهام فحش بارونش میکنم

اونم با دهنش :

– چه خبره اینجا؟

با شنیدن صداش هر دو از ترس هم رو رها و سر و وضعمون رو مرتب میکنیم.

خودشیرین خان زودتر به حرف می آد :

– سلام خان داداش

اونم خودش رو مرتب میکنه و نگاه پرخط ونشونی روونه م میکنه.

اول صبح اومدم دیدم خانم دوباره رفته بیرون، اونم با دوچرخه!

دروغ چرا؟ اینجا همه مثل چی از زرین خان حساب می بریم. قضیه ی من هم که سوای همه ست نگاه پر غضبش برای دو هفته کابوس دیدنم کافیه.

این همه اقتدار و جذبه رو مگه میشه دید و حساب نبرد؟

کنار اخمهاش نگاهی به مچ دست قطورش میندازه ضربه ای به صفحه ی ساعت مارک طلایی رنگـ می زنه که هدیه ی یکی از دوستهای فابشه و صدای بم و جدیش لرز به تنم میندازه:

ساعت هشت صبحه

با دلهره به احمق کناریم که باعث قرار گرفتنم در این وضعیت شده، نگاه میکنم.

ظاهراً از وضعیتی که توش هستم حسابی راضیه و قرار نیست کمکم کنه.

– بهت گفته بودم حق نداری کله ی سحر از خونه بزنی بیرون اونم با این سر و وضع.

نگاهی به سویی شرت و شلواری میندازم که خودشون از آخرین سفرشون به ترکیه برام گرفتن.

چه شه مگه؟ لبهام در شرف آویزون شدن هستن که از پله ها پایین میآد.

یک قدم به عقب بر میدارم قدم بلندی بر می داره و روبه روم می ایسته، سر پایین می ندازم نگاهم از پاهای بلندش بالاتر نمیره، یا بهتره بگم جرئت نداره بالاتر بره.

البته بعضی اوقات که الان شامل اون بعضی اوقات می شه نمی شد چهره ی پر از جذابیتش ترکیبی با ترس و دلهره نداشت؟

نه، واقعاً نمی شد. خدا موقع خلقتش این همه جذابیت رو باهاش خلق نمی کرد کـه مــن این جور مواقع رسماً لال نشم و سر بلند کنم و راست راست تو چشمهاش زل بزنم و بگم:

فرمایش؟!

کلاس گیتارت تا دو هفته کنسله.

به سرعت نور سر بالا میگیرم ماشاء الله این قدر قدش بلند هست که گردنم رو باید بالاتر از حد معمول بگیرم و خطر آرتروز گردن رو به دوش بکشم :
سه هفته؟

– من…

– یک ماه

پلک هام جایی واسه بیشتر گشاد شدن نداره لبهام از هم باز مونده و بـه زورگویی مسلمش خیره ام.

ابروهای خوش حالت و به هم گره خورده و اون خط اخم روی پیشونیش که درست بالای ابروها قرار داره و جذابیتش رو لعنتی تر نشون میده در معرض دیدم قرار داده.

و من واقعاً نمی تونم از خودم دفاع کنم. نگاه التماس آمیزم رو به مردمک تیره ی چشمهاش میدم، بلکه دلش به رحم بیاد و از تنبیه ناعادلانه اش پشیمون شه.

اما خب اون زرین خانه و هر حرفی رو فقط یک بار میزنه و هیچ وقت هم ازش برنمیگرده، هیچ وقت!

از کنارم رد میشه و بوی عطر گرون قیمت و همیشه برندش توانایی این رو داره که ماه ها زیر بینیم بمونه زورگوی خوش سلیقه ی زیادی لعنتی!”

تا تو باشی واسه من ادای شاخ ها رو درنیاری.

هر چقدر زورم به خان داداشش نرسه به این پشه نر که همه اش یک سال از من بزرگتره و از قضا کاوه نام داره و واسه من همون آقا گاوه ست، می رسه.

در نتیجه حرص و عصبانیتم تبدیل به لگد محکمی میشه که درست روی ساق پاش خالی میشه و تا آقا گاوه بیاد آه و ناله کنه سمت اتاقم فرار میکنم.

صدای بلندش توی گوشم می پیچه:

مگه دستم بهت نرسه محیا.

خب می تونی تلاشت رو بکنی تا برسه گاوه جان.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان تو همیشه بودی :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی رویا قاسمی :

خانم رویا قاسمی ۳۱ ساله و متاهل ساکن شمال ایران که از سال ۱۳۹۷ با مدرک فوق دیپلم گرافیک شروع به نویسندگی کردند.

 

آثار رویا قاسمی :

کتاب رمان عاشقانه اشتباه کردم _ انتشارات علی

رمان تو همیشه بودی _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

کتاب رمان سارا _ از انتشارات علی

رمان قلب یک فرشته _ انتشارات علی

رمان محوشده در ابرها _ مجازی_ اپلیکیشن باغ استور

رمان مامان خوبم _ مجازی_ اپلیکیشن باغ استور

رمان کوئوکا _ مجازی_ اپلیکیشن باغ استور

رمان درجه دو _ مجازی_ اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها