رمان اقلیم

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 25 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۷ بعد از ظهر
دانلود رمان اقلیم از سروناز روحی

معرفی رمان اقلیم :

رمان اقلیم نوشته ی سروناز روحی داستان یک ازدواج اجباری است. هدف نویسنده از نگارش این رمان نشان دادن آسیب های جدی ناشی از ازدواج در سنین پایین است.
رمان اقلیم در سال ۱۳۹۸ نگارش شده است.

 

خلاصه رمان اقلیم :

رمان اقلیم به قلم سروناز روحی روایت دختر حاج سید غلام رضا ملکوت، قاضی کاشانی است که از خانه به قصد خروج از مرز، توسط یک قاچاقی به نام منوچهر، فرار می کند، در مسیر تریلی حاوی بشکه های بنزین، منفجر می شود، و نام ستیلا سادات ملکوت، در لیست، اجساد سوخته شده ی غیر قابل شناسایی ، قرار می گیرد. همه چیز به اینجا ختم نمی شود، هامون یکتا، به وصیت برادر ستیلا ، عباس ملکوت، قبل از انفجار او را از این سفر مخاطره آمیز باز می دارد و در ادامه…

 

مقداری از متن رمان اقلیم :

پاکت قهوه ای، شناسنامه ، کارت ملی، تلفن همراه، شارژر ، لپتاپ و وجه نقد ، یک بسته ی نوار بهداشتی و دو جعبه اسپری تنفسی .
بی سر و صدا، با حرکاتی آرام ، محتویات توی پاکت را چک کرد، سند شش دانگ، بانور گوشی، روی اسمش مکث کرد:
-ستیلا سادات ملکوت.
نمیدانست لبخند بزند، یا های های ضجه …
صدای ضعیفی به گوشش خورد:
-آبجی…
وحشت زده،گوشی را کنار انداخت، پتو را روی کوله کشید و مبهوت به او خیره ماند .
چشمهای درشتش، توی تاریکی اتاق، بازِ باز بودند ، مردمک های سبزش را میتوانست تشخیص دهد که توی حدقه ی سفید چطور متعجب و وحشت زده میچرخند .
-تو هنوز نخوابیدی؟
-داری جدی جدی میری؟
پتو را مشت کرد و او از جا برخاست، نفسش را حبس کرد و خدا خدا میکرد، مبادا ، به سرش بزند و به سمت او بیاید.
اما خدا، امشب با او بازی اش گرفته بود، پاهای نازکش را روی زمین گذاشت، و به سمتش آمد .لبه ی تختش نشست و پتو را کنار زد .
از دیدن کوله ، شلوار جینی که به پا کرده بود، مانتویی که به احتمال زیاد، به خاطر دراز کشیدن روی تخت، چروک شده بود و مقنعه ای که دور گردنش مانده بود، متعجب نشد .
لبهایش لرزیدند ، نور گوشی را روی صورتش انداخت و با صدای خفه ای گفت:
-حق نداری جلومو بگیری باشه؟
-نرو سادات …حاج بابا بفهمه خونتو میریزه .
زهرخند زد، حاج بابا خودش گفته بود برود . اصلا همین حکم رفتن را، خود حاج بابا امضا کرده بود.
آب دهانش را قورت داد و با صدای خفه ای در جوابش گفت:
-اگر تو صدات در نیاد، هیچکس نمیفهمه باشه؟این خونه این روزها به اندازه ی کافی شلوغ هست که کسی متوجه نبودن سادات نشه ! سادات داره خفه میشه اینجا ساره … باید بره! وگرنه بهت قول نمیده که سی سالگی رو ببینه!
ساره لبهایش را گزید، بغض کرد، خودش را جلو آورد و بغلش زد و با هق هق ضعیفی گفت:
-نرو سادات خونه بدون تو خیلی خالی میشه … من دق میکنم.
محکم بغلش زد:
-نگران نباش، یه جایی دست و پا کردم ، تو هم میارم پیش خودم قول میدم .
فین فینی کرد و با صدای ضعیفی گفت : حاج خانم سکته میکنه …
خنده ای کرد:
-حاج خانم مرگ امیرعباس ودید ، هیچیش نشد، رفتن منم بفهمه هیچیش نمیشه . خاطرت جمع … دم اذون میرم ، برو بخواب.
-بهم مسیج نمیزنی؟
-نکن ساره … انقدر تلخی نکن! رفتنو سخت نکن . باشه؟
-چراشم نمیگی؟
-نه …
با پشت دست اشکهایش را پاک کرد، از جا بلند شد، پاورچین پاورچین به سمت تخت خودش رفت، پشتش را کرد و سرش را توی بالش برد و های های گریست .
به ساعت زل زد ، نزدیک چهار صبح بود، پاهایش را از روی تخت پایین کشید،مقنعه را روی سرش آورد و کش چادر مشکی را پشت کلیپسش، محکم کرد .
کوله را روی شانه انداخت و حین رد شدن از کنار تخت ساره ، دستی ، به مچ دستش چنگ زد.
هین خفه ای از گلویش در آمد، متعجب به صورت خیس از اشک ساره زل زد و با صدای خفه ای گفت: بذار برم… اذیتم نکن!
روی دستش سوار شد ، از توی روبالشی ، مشتی اسکناس تا شده ومزین شده به کش را به سمتش گرفت و گفت:
-دست خالی نرو .
چشمهایش در آن تاریکی برق زد ، پنجه اش را جلو برد و متعجب پرسید:
-این همه پول از کجا آوردی؟
بینی اش رابالا کشید و خفه گفت: دلار های امیرعباسه . داده بود به من … کسی خبر نداشت دست منه .
وا رفت.
لبه ی تخت نشست و مبهوت پرسید:
-این چقدره ساره؟
-نمیدونم، داده بود من نگهش دارم … میخواست ببره بانک بذاره صندوق امانات …. وقت نکرد.

اشک داغ روی صورتش لغزید و ساره بغلش زد:
-امیر، خاطرش جمع میشه؛ اینا رو دادم به تو … برو به سلامت . دیگه هم برنگرد … حتی سراغ منم نیا! خوش به حالت داری میری….
خندید، او را عقب کشید و بینی اش را میان دو انگشت فشرد و گفت:
-خره، تو رو که قرار نیست بعد چهل داداشت، بدن به پسرعموت … من برم ، میام سراغت تو رو هم با خودم میبرمت! خیالت تخت تخت باشه .
رویش را بوسید و زیر گوشش گفت: خداحافظ …
و نماند بشنود، در اتاق را به آرامی باز کرد،توی سالن کسی نبود، پاورچین پاورچین، به سمت در ورودی رفت، کلید را با احتیاط چرخاند، نیم نگاهی به پشت سرش انداخت، کسی نیامد … کسی بیدار نشد .
کفشهایش را از جلوی در برداشت و پابرهنه، از پله های سنگی پایین رفت، دوان دوان از حیاط گذشت، در آهنی را باز کرد و به محض اینکه پایش به کوچه رسید، با دیدن هجله نفسش را توی سینه حبس کرد مبادا، هق بزند .
الان وقت احساساتی شدن نبود ، پیش رفت، سر انگشتش را به تصویر امیرعباس کشید، رویش را بوسید و خفه گفت : خداحافظ داداش .
و تا سر خیابان ، یک نفس دوید .
مینی بوس آبی رنگ، دو چهار راه جلوتر ، متوقف شده بود، مردی با کت چرم به درش تکیه داده بود و شعله ی نارنجی سیگار، از آن فاصله چشمش را میزد .
توی کفشش ریگ رفته بود، شاید ریگ مزاحم، به کف جورابش چسبیده بود … لنگان لنگان پیش رفت، مرد در مینی بوس راباز کرد و با بی حوصلگی گفت:
-خیلی دیر اومدی آبجی ! برو بالا که خدا بگم چیکارت نکنه…

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان :

دانلود رمان اقلیم اثر سروناز روحی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Eghlim Novel

 

بیوگرافی سروناز روحی :

سروناز روحی هستم با نام مستعار خورشید.ر ( SunDaughter ) متولد تهران ، تک فرزند و البته متاهل ، از سال ۱۳۸۹ نوشتن رو با رمان همه ی هستی من آغاز کردم و در این راه تلاش کردم همواره روایت های متعددی از روزمرگی شخصیت ها بنویسم .

 

لیست آثار سروناز روحی :

رمان دردم – مجازی رایگان
رمان روزان دیروزم – مجازی رایگان
رمان و تمام می شود – مجازی رایگان
رمان رسوب – مجازی رایگان
رمان خط هشتم – مجازی رایگان
رمان حکم دل – مجازی رایگان
رمان آنتی عشق – مجازی رایگان
رمان قایمکی – مجازی رایگان
رمان مردکوچک – مجازی رایگان
رمان همدوس – نیمه تمام
رمان مسکوت – نیمه تمام
رمان من تو او دیگری – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان زندگی غیر مشترک – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان نوتریکا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان راننده سرویس – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پدر خوب – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان همه هستی من – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پادساعتگرد – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان نبض خاموش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کلاکت (دو جلدی) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اقلیم – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان خانم کوچولو – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ویلان – انتشارات علی
رمان تشریفات – انتشارات علی
رمان آوانگارد – انتشارات علی
رمان تاروت – انتشارات علی
رمان ارثیه ابدی – انتشارات سخن
رمان گرایلی – در دست چاپ
رمان چاو چاو – در دست چاپ
رمان بازگشت طیطو – در دست چاپ
رمان معرکه ماه – در دست چاپ
رمان به خاطر نازی – در دست چاپ
رمان لیست – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها