رمان پادساعتگرد

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 25 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۷ بعد از ظهر
دانلود رمان پادساعتگرد از سروناز روحی

معرفی رمان پادساعتگرد :

رمان پادساعتگرد نوشته ی سروناز روحی داستان عشق و خیانت است. گاهی با زمزمه ی یک عشق پاک، زخم هایی که خیانت به روح و جان آدم ها وارد می کنند ، از بین می ره . از پیام های مهم این رمان امید به زندگی و امیدواری به عشق است.

 

خلاصه رمان پادساعتگرد :

رمان پادساعتگرد به قلم سروناز روحی داستان زندگی دختری مستقل و ساده به نام بتی معززی را روایت می کند که با رویاهای بزرگی که در سر دارد اما دستفروش خطوط مترو است ، با اتفاقی به یک شرکت مجلل طراحی لباس و مد راه پیدا می کند، دختر پر جنب و جوشی که سعی در پی بردن به رمز و راز برادران ملک آرا دارد و در این بین دل به کسی می بندد که در خیالش شاهزاده سوار بر اسب اوست، اما اسب های دیروز مبدل به پورشه پانامرای سورمه ای شده و بالاخره با مفقود شدن مادرش و ورودش به عمارت همه چیز از حالت ساعتگرد در می آید…

 

مقداری از متن رمان پادساعتگرد :

ـ دوست دارم بچه ام بر خلاف من صاحب خواهر یا برادر باشه.
ـ کی دلت میخواد بچه دار بشی؟
خندید: هر وقت که تو بخوای!
خندیدم و صورتش را جلو آورد و گفت: حتی همین حالا اگر تو بخوای!
چشمکی نثارم کرد و من گیلاسم را تا انتها سر کشیدم؛ چشمش به جعبه رفت و توی چشمهای من ثابت شد نفس عمیقی کشیدم و گیلاس را روی میز گذاشتم، سیگارم را با دو کام بلند به آخر رساندم و حینی که ته سیگار را توی زیر سیگاری از وسط میشکستم گفتم: نازان؟
ـ جان دل نازان؟
ـ چه زیبا جواب دادی عزیزم!
ـ تو هر بار منو اینطوری زیبا صدا کنی همینو میشنوی!
ـ بیا یه بار دیگه امتحانش کنیم.
خندید و گفت: امتحان کنیم.
صدایش زدم: نازان…
خندید: جان دل نازان….
تکرار کردم: نازان…
بلند تر خندید: جان دل نازان…
لب زدم: نازان…
قهقهه زد: جان دل نازان…
نفسم را توی سینه کشیدم و گفتم: نازان…
ـ جان دل…..
ـ من نمیتونم بچه دار بشم!

***

بیسکوییت هایم را دو تا یکی توی دهانم بردم و اجازه دادم چای سرد شده ام همانطور سرد به حال خودش روی میز بماند؛ شیدا خمیازه ای کشید و من با دهان پر بی توجه به خرده بیسکوییت هایی که به مقنعه ی سیاهم چسبیده بودند، رو به شیدا گفتم: دور اینم خط بکش!
و انگشت سبابه ام را روی آگهی نشاندم و گفتم: این جا هم نزدیکه، هم مترو خورش خوبه.
شیدا بی حوصله در جواب اشتیاقم برای آنکه با مارکر نارنجی دور چیزی که میگفتم خط بکشد، تنها نالید: چشمهای کورتو باز کنی میبینی نوشته نیروی مرد میخواد!
به زور بزاق خشک شده ام، بیسکوییت ها را فرو دادم و روزنامه را مقابل چشمهایم نگه داشتم. چند ثانیه به آگهی ها زل زدم که شیدا با بغضی که آماده ی ترکیدن بود گفت: امروزم از دستمون رفت هیچی به هیچی!
ـ غمت نباشه! پیدا می‌کنیم.
ـ به خدا یه روزی این امید دونتو میسوزونم! که هی برای من نطق نکنی تو این گرونی و تورم و دلار بیست تومنی کو کار؟
چشمم را روی کادرهای کوچک مربعی و مستطیلی میچرخاندم: نیازمند به یک آقا… آقا… پرسنل مرد مجرب… خانم با پنج سال سابقه ی کاری… آقا… آقا مدرس… آقا… فروشنده تمام وقت آقا!
شیدا پوست لبش را می جوید و من هم گرفتار این مرض مسری به جان ماهیچه ی لب پایینم افتادم. رژ کالباسی محبوبم عطر شکلاتی اش را از دست داده بود و احتمالا تاریخ انقضایش سر آمده بود. نفس عمیقی کشیدم. شیدا صورتش را جلو آورد. این حالت چشمهای قهوه ای گردش که پر از مظلومیت و تقاضا بود را خوب میشناختم. کمی گردنش را به راست مایل کرد و با مکثی که میدانستم از واکنش من نشات میگیرد، بالاخره لب باز کرد وگفت: نمیخوای بهش زنگ بزنی؟
بر خلاف دفعات قبلی به سمتش یورش نبردم و کاملا دوستانه گفتم: نه شیدا! نمیخوام و نمیتونم زنگ بزنم.
لپ هایش را پر از باد کرد. من شرمنده گفتم: این کار رو نمیتونم انجام بدم شیدا.
ـ تو شرایط زندگی منو میدونی بتی؟
ـ میدونم.
ـ خب…
آهی کشیدم وگفتم: شیدا من نمیتونم! اصلا حرفشو نزن.
ـ میتونی؛ نمی خوای!
ـ برم چی بگم؟
دستی به صورت سبزه اش کشید و گفت: برو بگو خودم و دوستم محتاج کاریم! توی اون موسسه ی خراب شده ات، توی اون کمپانی اعیونیت که بالای پونصد نفر کارمند داره، یه شغلی برای دو نفر دست و پا کن! چی ازت کم میشه؟ جمله ی آخرو حتما ضمیمه کن!
پوزخندی زدم که شیدا گفت: به نظرت جمله ی آخرمون رو بشنوه چی میگه؟
نگاهش کمی بالا آمد. توی چشمهایش زل زدم و گفتم: میگه سرکار علیه وقتتون بخیر، از زیارتتون مشعوف شدم!
هر دو با هم با صدای بلند خندیدیم و من فکر کردم بوی سیگار برگش را میتوانستم تا سالیان سال به خاطر بسپارم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان پادساعتگرد :

دانلود رمان پادساعتگرد اثر سروناز روحی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Pad Saatgard Novel

 

بیوگرافی سروناز روحی :

سروناز روحی هستم با نام مستعار خورشید.ر ( SunDaughter ) متولد تهران ، تک فرزند و البته متاهل ، از سال ۱۳۸۹ نوشتن رو با رمان همه ی هستی من آغاز کردم و در این راه تلاش کردم همواره روایت های متعددی از روزمرگی شخصیت ها بنویسم .

 

لیست آثار سروناز روحی :

رمان دردم – مجازی رایگان
رمان روزان دیروزم – مجازی رایگان
رمان و تمام می شود – مجازی رایگان
رمان رسوب – مجازی رایگان
رمان خط هشتم – مجازی رایگان
رمان حکم دل – مجازی رایگان
رمان آنتی عشق – مجازی رایگان
رمان قایمکی – مجازی رایگان
رمان مردکوچک – مجازی رایگان
رمان همدوس – نیمه تمام
رمان مسکوت – نیمه تمام
رمان من تو او دیگری – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان زندگی غیر مشترک – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان نوتریکا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان راننده سرویس – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پدر خوب – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان همه هستی من – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پادساعتگرد – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان نبض خاموش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کلاکت (دو جلدی) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اقلیم – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان خانم کوچولو – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ویلان – انتشارات علی
رمان تشریفات – انتشارات علی
رمان آوانگارد – انتشارات علی
رمان تاروت – انتشارات علی
رمان ارثیه ابدی – انتشارات سخن
رمان گرایلی – در دست چاپ
رمان چاو چاو – در دست چاپ
رمان بازگشت طیطو – در دست چاپ
رمان معرکه ماه – در دست چاپ
رمان به خاطر نازی – در دست چاپ
رمان لیست – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها