رمان تشریفات

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 14 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان تشریفات بقلم سروناز روحی بنیاد

معرفی رمان تشریفات :

شخصیت پردازی قوی رمان تشریفات اولین نکته ی مهم این کتاب است. شخصیت هایی که سفید مطلق نیستند و نقطه های سیاه هر کدام، رمان را قابل باور میکند و همین شخصیت پردازی به جا اثر گذاری خاصی دارد. نثر روان سروناز روحی جذابیت رمان تشریفات را بیشتر میکند. اوایل رمان کمی با اطناب روبروست اما بعد از گذشت چند صفحه با چنان تعلیقی همراه میشود که خواننده را میخکوب میکند.

 

خلاصه رمان تشریفات :

رمان تشریفات روایتگر زندگی سوفی است. دختری مستقل و محکم که صاحب یک رستوران به اسم تشریفات است اما داستان از زمانی آغار می‌شود که سرای سنتی بامداد با پارکنیگ طبقاتی درست مقابل رستوران او بنا می‌شود و سوفی را وارد عرصه ی رقابت تنگاتنگ میکند.

اما در این بین درست زمانی که سوفی سعی دارد رستورانش را از ورشکستگی نجات دهد پدرش قصد فروش رستوران را میکند و همین باعث برملا شدن رازهایی می‌شود که درگیری های او را باخانواه اش بیشتر می‌کند.

 

مقداری از متن رمان تشریفات ۱ :

باهاش تا حدی سرکوب کرد. پوست لبم رو کندم و جویدم و نگاه کردم. به روبروم به نابرابری به بی عدالتی خشمم رو خوردم و سکوت کردم.

فقط پوست لبم رو کندم و جویدم و نگاه کردم فقط نگاه کردم! دهنم مزه تلخ و شور خون گرفت و من مسکوت و بی صدا به روبروم خیره شدم.

 

مقداری از متن رمان تشریفات ۲ :

دستمالی بهم داد و با آرامش توی چشمهاش بهم خیره شد و گفت:

از الان داری غصه چی رو میخوری؟

دستمال رو از دستش گرفتم و روی لبم کشیدم دستاشو توی جیب فرم سفیدش با نوارهای قرمز رنگ کرد و دوباره گفت:

مهم نیست. ما کار خودمون رو می کنیم.

پوفی کشیدم و با قدمهای آرومی از پنجره سرتاسری دودی فاصله گرفتم. بی قرار کنار میزی ایستادم.

صندلی سوار روی میز رو پایین کشیدم و نشستم؛ که نه، ننشستم؛ فقط تن خسته و لاجونم رو روش ولو کردم.

نا امید، خسته و شکست خورده دلم میخواست از همین جا پرچم سفید تسلیم شدنم رو بالا می گرفتم.

کنارم ایستاد و یه لیوان کاغذی آب جلوم گذاشت. به هیکل تپل و فربه اش توی فرم سفید نگاه کردم. بهش می اومد. ایده دوخت خوبی داده بودم.

دست هاش هنوز توی جیبش قرار داشت و به روبرو زل زده بود. خسته نالیدم:

از پشت پنجره بیا کنار

به سمتم چرخید و گفت:

هنوز افتتاح نشده

برام کافی نبود این که افتتاح نشده مسئله ای رو حل نمی کرد.

حرصی گفتم:

بالاخره که چی؟ تا آخر عمرشون که نمی خوان به زرق و برقش برسن لیدا. امروز نه فردا فردا نه پس فردا بالاخره که باز میکنن، شرکت.
میکنن این همه خرج نکردن دل منو آب کنن که.

لیدا حرفی نزد. زیر لب با خودم درددل کردم:

دلم خوش بود. گفتم شاید فست فوده، شاید فلافل سلف سرویسه، شاید فقط دیزی سراست ولی فقط دلم خوش بود؛ الکی خوش بود.

لیدا نگاهم کرد و گفت:

تو رو خدا انقدر حرص نخور. الکی برای چی داری واسه خودت مسئله درست میکنی؟ هنوز که چیزی معلوم نیست.

چهار سال واسه تشریفات جون نکندم که روبروش یه سرای سنتی با پارکینگ طبقاتی بزنن.

دلم گریه میخواست سرمو روی میز گذاشتم.

صدای قدمهای لیدا رو شنیدم که از میز و من فاصله گرفت.

با خستگی سرم رو از روی ساعدم ،برداشتم چیزی تا آخر ماه نمونده بود. باید حقوقها رو آماده میکردم از جا بلند شدم تازه می خواست افتتاح بشه.

ليدا راست میگفت تا جون بگیره مشتری جذب کنه. تا… تا…

نفسم گیر کرد پشت بغضم چشمهام پر شد و پشت میزم نشستم لپ تاپ رو به سمت خودم کشیدم فایل موزیک رو بستم.

حوصله زر زرشو نداشتم. نگاهی به ساعت انداختم از ده و نیم گذشته بود. با اخم دستم رو به سمت گوشی بی سیم روی میزم دراز کردم قبل از اینکه شماره رو بگیرم، گوشی توی دستم زنگ خورد با هول دکمه ای رو فشار دادم.

الو؟

سلام خانم شایگان.

با حرص جواب دادم:

به به جناب شریفی حالتون چطوره؟ اتفاقاً داشتم باهاتون تماس میگرفتم.

با لحنی آمیخته به عذرخواهی گفت:

خانم شرمنده شدم بـه خـدا مـن واقعیتش صحبت کردم با صنف متأسفانه فعلاً موردی که به درد شما بخوره پیدا نشد. چند تا ناخرد و کم تجربه هستن ولیکن من توصیه نمیکنم.

می دونستم؛ شریفی آدمی نبود که برای من قدمی از قدم برداره! با این حال از کوره در رفتم و گفتم:

آخه آقای شریفی من نمیتونم رستوران رو بدون سر آشپز بگردونم که الان دو هفته بیشتره تشریفات آشپز نداره. کادر من با بدبختی و ترس و لرز داره تشریفات رو میگردونه.

شریفی همون حرف ده روز پیشش رو توی گوشی تکرار کرد:

خانم میگین من چه کار کنم؟ همین تازه کارها رو بفرستم؟

پیشونیمو مالیدم و گفتم:

خیر شما به همون قول و قرارتون عمل كنين من ممنون میشم. روز خوش.

گوشی رو روی میز پرت کردم.

چشمم به کف افتاد هنوز هیچکس نیومده بود اینجا رو یه تی بکشه.

با غیظ از جا بلند شدم حینی که به سمت آشپزخونه انتهای سالن می رفتم با خودم مرور میکردم که چی بگم و چطوری داد بزنم و هوار کنم وارد آشپزخونه که شدم اولین کسی که دیدم لیدا بود. بدون دستکش مشغول خرد کردن کاهو بود.

با اخم جلو رفتم:

خانم امیری من به شما نگفتم که بدون دستکش حق ندارین سالاد درست کنین؟

با چشمهای وحشت زده نگاهی به صورت جدی و خشک من انداخت روبه کاظم و جلال که اونها هم بدون دستکش مشغول سیخ کردن کوبیده ها بودند جیغ کشیدم:

آقایون من به شما چند بار تذکر بدم؟ هر بار من باید اینو يادآور بشم که بدون دستکش ممنوعه؟ بدون دستکش کباب سیخ کردن ممنوعه؟

همان طور که دوتایی در به در دنبال جعبه دستکشها بودند، ادامه دادم:

بدون دستکش برنج آبکش کردن ممنوعه بدون دستکش تزيين غذا ممنوعه. بدون دستکش ورود به این آشپزخونه ممنوعه

کلاه هاشون هم سرشون کردند و با غرغر گفتم:

بعد از چهار سال همکاری من هر روز باید بگم خیال کنین من یه بازرس از بهداشت الان چه جوابی داشتین بهش بدین؟

با صدای هین لیدا چشمهام صورت مچاله اش رو نشونه گرفت. حینی که به سمتش میرفتم رو به پیروزخان که فرم نپوشیده بود تشر زدم:

شما لباست کجاست آقا پیروز؟ کلاه هم که نذاشتین ناسلامتی آشپز حاضر و ناظر شمایین. شما خودتون رعایت نکنین چه انتظاری از بقیه باید داشته باشم؟

پیرمرد بنده خدا سرش را پایین انداخت و با عذرخواهی کوتاهی به سمت رختکن رفت.

مقابل لیدا ایستادم با دیدن دستمال کاغذی که دور انگشت سبابه اش پیچیده بود و هنوز مصر داشت کاهو رو بدون دستکش خرد میکرد، بی توجه به سردردم نالیدم:

لیدا تمام این سالاد رو بریز دور همین مونده سالاد خونی بریزم تو شکم مردم.

و روبه معصومه که سیب زمینی خلال میکرد و خوشبختانه دستکش داشت تشر زدم:

معصومه شما سالاد رو درست کن خانم امیری شما امروز نظافت رو به عهده داشته باشین.

با غصه توی چشمهام خیره شد و با حرص گفتم :

تا من بعد یاد بگیرین بدون دستكش واسه من كاهو خرد نكنين.

روبه معصومه که ول معطل ایستاده بود؛ خشک گفتم:

این سالاد هم یا بذارین برای ناهار خودتون اگر دلتون میگیره، یا بریزین دور.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان تشریفات :

این رمان زیبای عاشقانه – اجتماعی به نویسندگی سرکار خانم سروناز روحی بنیاد از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی سروناز روحی :

خانم سروناز روحی ۳۱ساله و متولد اردیبهشت ماه هزار و سیصد و هفتاد و یک هستند. در تهران به دنیا آمدند و زندگی میکنند. متاهل و یک فرزند دارند.

ایشان در رشته شیمی آلی مدرک کارشناسی گرفتند و مشغول به کار در یکی از ارگان های خصوصیند. از سال ۱۳۸۹ مشغول به نوشتن شدند و سال ۱۳۹۸ اولین رمانشان را به چاپ رساندند.

 

آثار سروناز روحی :

رمان دردم – مجازی رایگان
رمان روزان دیروزم – مجازی رایگان
رمان و تمام می شود – مجازی رایگان
رمان رسوب – مجازی رایگان
رمان خط هشتم – مجازی رایگان
رمان حکم دل – مجازی رایگان
رمان آنتی عشق – مجازی رایگان
رمان قایمکی – مجازی رایگان
رمان مردکوچک – مجازی رایگان
رمان همدوس – نیمه تمام
رمان مسکوت – نیمه تمام
رمان من تو او دیگری – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان زندگی غیر مشترک – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان نوتریکا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان راننده سرویس – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پدر خوب – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان همه هستی من – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پادساعتگرد – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان نبض خاموش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کلاکت (دو جلدی) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اقلیم – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان خانم کوچولو – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ویلان – انتشارات علی
رمان تشریفات – انتشارات علی
رمان آوانگارد – انتشارات علی
رمان تاروت – انتشارات علی
رمان ارثیه ابدی – انتشارات سخن
رمان گرایلی – در دست چاپ
رمان چاو چاو – در دست چاپ
رمان بازگشت طیطو – در دست چاپ
رمان معرکه ماه – در دست چاپ
رمان به خاطر نازی – در دست چاپ
رمان لیست – در حال تایپ

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها