رمان اوراکل

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 بهمن 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۲ بعد از ظهر
دانلود رمان اوراکل از هما پور اصفهانی

معرفی رمان اوراکل :

رمان اوراکل به قلم هما پور اصفهانی داستان یک قتل مرموز است. مراد تاجر موفقی که متهم به سر به نیست کردن شریک و دوست خودش شده و قبل از دستگیری مجبور به فرار می شود. او دیگر به هیچ کس اعتماد ندارد و مجبور است خودش مدارک بی گناهی اش را جمع آوری کند. مارال نامزدی که به اجبار با او عقد کرده است، او را تعقیب می کند تا با آتو گرفتن از او، وادار به طلاقش کند اما مهراد مچش را می گیرد و او را هم زندانی می کند اما….
رمان اوراکل به قلم هما پور اصفهانی در سال ۱۴۰۱ از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. این کتاب دو جلدی می باشد.

 

مقدمه رمان اوراکل :

اوراکل یا پیشگو …
پیشگوی زندگی من حکم داد به گناهکاری‌ام.
ولی منِ بی‌گناه، صبور نیستم.
قرار نیست پایم تا پای چوبه دار کشیده شود و بمانم منتظر اینکه بالای دار نروم.
من می‌روم ولی یک روز با اثبات بی‌گناهی‌ام بر می‌گردم.
من می‌جنگم و تن به حبس نمی‌دهم.
اما آیا واقعا بی‌گناهم؟

 

خلاصه رمان اوراکل :

رمان اوراکل به قلم هما پور اصفهانی داستان پسری‌‌ به نام مهراد صباغ است، یک تاجر موفق که متهم به قتل دوست و شریک خودش الیاس شده است. قبل از این‌که دستگیر شود، فرار میکند تا بتواند مدارک بی‌گناهی خودش جمع کند.
مارال دختری که چند ماه قبل‌تر به اجبار با او ازدواج کرده است، او را تعقیب می‌کند که بتواند با تهدید او را مجبور به طلاق کند.
اما مهراد درست به موقع متوجه مارال می‌شود و او را زندانی می‌کند که…
بازگشایی همه ی رازها را در اوراکل خواهیم خواند …

 

مقداری از متن رمان اوراکل ۱ :

آن را روی دوشش انداخت و درحالی که می چرخید سمت راه پله ها، گفت:
ــ مراقب خودت باش!
مهربان بغض آلود تکیه داد به در و خیره به قدم های بلند مهراد گفت:
ــ تو بیشتر!
مهراد رسید پشت در پشت بام. قفل در را باز کرد و پرید بیرون و در را پشت سرش بست. همان لحظه صدای کوبیده شدن در خانه را به
دیوار شنید. قدم هایش شتاب بیشتری گرفت. اولین چیزی که حس کرد سرمای جان فرسای هوا بود؛ اما وقت فکر کردن به آن را نداشت.
می ترسید. ترس که شاخ و دم نداشت! از گیر افتادن میترسید. فکرش را هم نمی کرد که روزی به این وضع بیفتد. روی پشت بام کمی خم شد که از پایین دیده نشود. چراغ گردان ماشین پلیس کل محوطه و پشت بام
را نورانی کرده بود. حتی از این می ترسید که آن ها هجوم بیاورند روی پشت بام. بعید هم نبود. آن نور لعنتی رعب آور باعث شد سرعت
قدم هایش را تندتر کند! همانطور خمیده راه افتاد سمت پشت بام همسایه. از دیوار کوتاه بین دو پشت بام پرید و طبق گفته مهربان دوان دوان سه خانه را سپری کرد تا به خانه چهارم رسید. در پشت بام همسایه
باز بود و مردی پشت در کشیک می کشید. به محض اینکه با مرد چشم در چشم شد مرد در را باز کرد و سریع گفت:
ــ بیاین داخل… سریع!
مهراد دیگر برایش اهمیت نداشت این مرد چه کسی است و در ازای چه چیزی حاضر شده به او کمک کند. مشخص بود که منتظرش بوده
است. باز هم به مهربان که فکر همه جا را کرده بود. خودش که دیگر ناامید خوابیده بود تا بیایند بگیرند و خلاصش کنند. دیگر توان مبارزه نداشت. حتی اگر راضی شده بود از خانه اشان به ویلایشان در لواسان نقل مکان کند به خواسته مهربان بود. همیشه در زندگی، مهربان از او جنگجوتر بود.
وارد سرسرای پشت بام شد و همانجا ایستاد. نمی دانست باید چه کند! مرد بازویش را کشید و گفت:
ــ بیاین داخل خونه. من یه مخفی گاه داخل کمد درست کردم. فکر نکنم بیان توی خونه رو هم بگردن، ولی بعید نیست بیان در خونه ما
رو هم بزنن.
مهراد بی حرف و بی پناه دنبال مرد کشیده می شد. مرد باعجله او را داخل یکی از اتاق ها کشید و در کمد مورد نظرش را باز کرد. کمد مملو از لباس بود. هم زنانه و هم مردانه. مرد لباسها را کنار زد و گفت:
ــ ببین این پشت یه در مخفی هست. با یه چاقو بکنی لای درزش به راحتی باز میشه. توی همین اتاق بشین. اگه صدایی شنیدی و حس کردی ریختن توی خونه برو داخل مخفیگاه. باشه؟
مهراد که قلبش تند تند میکوبید در جواب مرد میانسال همسایه فقط سرش را تکان داد و مرد رفت. مشخص بود او هم استرس دارد.

 

مقداری از متن رمان اوراکل ۲ :

اگر لو می رفتند او هم میشد شریک جرم! مهراد لب تخت دو نفرهاینشست که داخل اتاق بود و ساکش را هم انداخت کنارش. آرنج هایش را به زانویش تکیه داد و سرش را روی کف دستهایش گذاشت.
موهای پرپشت سیاهش روی پیشانی اش ولو شدند. نمی خواست پایان عمرش را طناب دار تعیین کند. هنوز هزار آرزو داشت که به هیچ کدام نرسیده بود. نمی خواست به آن زودی ها تبدیل شود به سنگ سرد مرمری در آرامگاه خانوادگی اشان. پس مجبور بود بجنگد.
گوشی ای را که مهربان داده بود از جیبش بیرون کشید و نگاهش کرد. عکس پس زمینه اش گل سرخ رنگی بود. خبری از اس ام اس
مهربان نبود. یادش به گوشی خودش افتاد. سریع صفحه را خاموش کرد. عکس پس زمینه گوشی خودش… حتی یادآوریاش هم آزارش
میداد. باز صفحه گوشی را باز کرد و وارد لیست مخاطبینش شد. مهربان لطف کرده بود مخاطب هایش را کپی کرده بود روی سیم کارت جدیدش. با اینکه از هوای سرد نجات پیدا کرده بود، ولی باز هم سردش بود. انگار سرمای هوا در تمام استخوان هایش نفوذ کرده بود.
وقت نکرده بود حتی لباس مناسبی تن کند! با همان تیشرت و شلوار گرم کنش پریده بود روی پشت بام. نه خودش حواسش به لباسش بود و نه مهربان! چشمانش را بست و سعی کرد به هیچ چیز فکر نکند. به هیچکدام از شش روز گذشته. به هیچکدام از اتفاقاتی که پشت سر گذاشته بود. به هیچکدام از بال هایی که سرش آمده بود. ترجیح میداد حتی به اینکه قرار بود چه بشود هم فکر نکند! زندگی آرامش ناگهان چنان دستخوش طوفان شده بود که حتی او هم از پس آرام ساختنش
برنمی آمد! روزی مغرورانه سرش را بالا میگرفت و میگفت “من مهراد صباغم… پسر حاج صباغ بزرگ! من از پس هر کاری بر می آیم! اعتبار نام پدرم را من حفظ میکنم” و چه قدر تا شش روز پیش موفق بود.
یکدفعه چه شد که اینقدر شدید همه چیز به هم ریخت؟! باید شکست را می‌پذیرفت؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان اوراکل :

رمان دو جلدی اوراکل را می توانید از طریق انتشارات سخن و کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید

 

بیوگرافی هما پور اصفهانی :

هما پور اصفهانی متولد ۱۲ اسفند ۱۳۶۹ و زاده اصفهان است. وی نویسندگی را در فضای مجازی و سایت نودهشتیا آغاز کرد و بعد استقبال خوانندگان، تصمیم به چاپ کتاب‌های خود گرفت. هما پور اصفهانی مؤلف چندین رمان در ژانر‌های عاشقانه، اجتماعی و آرمانگرایانه است که با استقبال خوبی از طرف مخاطبان، خصوصاً نسل جوان مواجه شده است.

 

آثار هما پور اصفهانی :

رمان سیگار شکلاتی – انتشارات سخن
رمان شکلات تلخ – انتشارات سخن
رمان ذهن خالی – انتشارات سخن
رمان اوراکل – انتشارات سخن
رمان اسپرسو – انتشارات سخن
رمان تقاص – انتشارات سخن
رمان شام مهتاب – انتشارات سخن
رمان توسکا – انتشارات سخن
رمان سجاده و صلیب (جدال پر تمنا) – انتشارات سخن
رمان استایل – انتشارات سخن
رمان قرار نبود – انتشارات سخن
رمان موهیتو – انتشارات سخن
رمان مهمان – انتشارات صدای معاصر
رمان باران بنفش – در دست چاپ
رمان لنورماند – در دست چاپ
رمان افسونگر – مجازی
رمان روزای بارونی – مجازی
رمان بید معلق – در حال تایپ
رمان تروما – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها