رمان چاو چاو

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 13 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان چاو چاو

معرفی رمان چاو چاو :

در رمان چاو چاو سروناز روحی با طرح معما شروع جذابی را رقم میزند. داستانی با تعلیق زیبا و پر کشش که به معضلات کارفرما شدن یک زن اشاره دارد.

رمان چاو چاو اطناب خاصی ندارد و به خاطر هیجان خاص خود مخاطب را تا انتها با خود همراه میکند.

 

خلاصه رمان چاو چاو :

رمان چاو چاو روایتگر زندگی دختری به نام آلا ست که تصمیم میگیرد میراث باقی مانده از برادرش را دوباره راه اندازی کند.

او میخواهد خودش را از نو بسازد و در این راه نیاز به کمک مشکات ها دارد اما هیچ کس حاضر به کمک کردن به او نمیشود و اصرار خانواده برای ازدواج او با پاشا را به تاخیر می اندازد.

او برای نشان دادن صلابت خود وارد راهی می‌شود که کوچکترین تاجر خاندان مشکات را با خود همراه میکند .

 

مقداری از متن رمان چاو چاو :

افسوس که دلم میخواست قدری مدارا میکردم ولی طعم خوش پیروزی به حدی در جانم رخنه کرده بود که توان پنهان کردنش را نداشتم.

لبخند زنان گفتم:

جناب مشکات جسارتا به نظر میاد شما عنان از کف دادید و فراموش کردید که اینجا کجاست؟ جالب نیست در این محل قضایی در ملا عام بنده رو تهدید میکنید؟ موجب ارعاب من میشین و اینطور افسار گسیخته از کلمات نامطلوب و نامحترم استفاده میکنین؟!

حکم عزیز را بالا گرفتم و در صورتش تکانی دادم، نسیمی از این جلو و عقب شدن کاغذ به صورتش وزید و گفتم:

قضایی اقدام کنید جناب مشکات قانونی… طبق روال و رويه… طبق قانون و قواعد اینجا چاله میدون نیست. با این حرفای ناشایست هم گزک به دست من به قول خودتون نو پا ندید که اون وقت حاصله ی پونزده سال تجربه اتون خدشه دار نشه

با چشمان به خون نشسته تماشایم کرد حرفهایم آنقدر تیز و بران بود که دهانش را همان دم ببندد و سکوت کند.

پشت چشمی برایش نازک کردم و با همان حال فاتح و پیروزمندانه قدم چهاردهمم را به سوی خروجی برداشتم و از آن دالان پر از امواج منفی بیرون زدم.

به محض خروجم مقنعه ی سیاه را عقب دادم و شال قرمز رنگم را روی سر کشیدم توی کیفم دنبال سوئیچ ماشین میگشتم که صدای خشک مردی در گوشم پیچید:

خانم پاشا

به موجب جدیت لحنش ایستادم.

– امکانش هست چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟

عینک دودی را به چشمانم گذاشتم و گفتم:

من شما رو میشناسم؟

اگر فرصت بدین خودم رو معرفی میکنم.

نگاهم باریک شد و بیشتر توضیح داد:

وکیل مشکات بزرگ!

با طعنه گفتم:

بله طی شناختی که این مدت به دست آوردم؛ بزرگتراینم هست غول مرحله ی آخر مونده هنوز…

این لحن مناسب یک بانوی فرهیخته نیست.

نیشخندی زدم یک لنگه ابرو بالا دادم و گفتم:

نبودید بشنوید فرزند موکلتون با چه لحنی با این بانوی به اصطلاح فرهیخته صحبت میکـرد.

همگام با من پله ها را پایین آمد و گفت:

من نتونستم در جلسه باشم.

-بله برای منم جای سوال بود که چرا الان به جلسه رسیدید یک ساعت پیش حکم صادر شد!

لبخندی زد و با آرامش گفت:

خانم پاشا… طبق نظریه ی شهرک صنـ این کار شما منصفانه نبود.

-جسارتا شمایی که حتی وکیل پرونده نیستید و در جلسه نبودید نمیتـونید از انصاف كار من حرف بزنين.

لبخندی زد:

درسته من امروز استثنائا دیر رسیدم و جلسه رو از دست دادم. حتی تمایل داشتم قبل از شروع با شما مذاکره کنم به هر حال زمزمه انعطاف پذیری شما به گوش منم رسیده…

سری تکان دادم:

فامیلی شریفتون چیه؟

کلاه شاپوی کرم با کت و شلوارش به لحاظ رنگی در تطابق کامل بود لبه ی کلاهش را لمس کرد در چشمانم خیره شد:

تجدد هستم!

پاکت وینستون را از توى جيب بيرونى كيف بيرون کشیدم و حینی که نخ از پاکت در می آوردم رو به او که محاسن جو گندمی اش با چروک اطراف چشمش من را یاد پدرم انداخت و همین وادارم میکرد تا احترامش را حتما حفظ کنم گفتم:

جناب تجدد… اگر در جلسه هم حضور پیدا می کردید باز هم قاضی حکم رو به نفع من صادر میکرد. میکنم متوجه شده باشید ساز و کار این پرونده به چه نحوی هست چه نحوی پیش رفت که به اینجا رسید حتی انعطاف پذیری من هم نمیتونست قدم موثری برای شما باشه.

-خانم پاشا اینجا جای مناسبی برای صحبت کردن نیست من قبلا درخواست مذاکره با پدرتون رو داشتم.

لبخندی حواله اش کردم:

پدر سرشون شلوغه. امری هست من در خدمتتونم که البته دیگه فکر کنم با این حکم شما نتونید راه به جـایی ببرید… بیش از این تقلا کردن چه سودی داره؟!

خانم پاشا … در این مورد خاص مصالحه به نفعتونه…

نیشخندی حواله اش کردم:

مصالحه؟ جناب تجدد من حكم دارم… قاضی به نفع من رای داده نه تنها یک بار بلکه دوبار امروز دادگاه تحـ نظر هم حکم نهایی رو به نفع من صادر کرد مدارک و شواهد و اسناد به قدر کفایت قاضی رو مجاب کرده اینطور نیست؟…

دیگه در چه خصوص باید مصالحه کرد؟ تمایل دارید سند شش دانگ دار و ندار تقدیم کنم به جناب مشکات عهد و عیال وکلای بزرگ، کوچیک وبستگان …؟!

تجدد نفس عمیقی کشید:

این عرصه رو به خودتون تنگ …کنید آق مشکات رو نباید دست کم بگیرید … من اگر فرصتی داشتم که با پدرتـ صحبت میکردم ایشون قانع میشدن.

عرض کردم پدرم در حال حاضر فرصتی برای چنین مسائل پیش پا افتاده ای ندارند . در ضمن فکر نمیکنید برای مصالحه دیر شده باش من بیش از حد انعطاف نشون دادم در این موضوع به خصوص.

تجدد چند ثانیه پر از افسوس به من خیره ماند و گفت:

من گفتنی ها گفتم … به عنوان یک شخص بی طرف… خدمتتون عارض شدم مملکت خویش خسروان دانند.

سری به نشانه ی تعظیم و احترام فرود آورد ثانیه ای به چشمان من . ماند و لب زد:

به هر حال دخترم!

تعمدا دخترم را به زبان آورد تا قدری به او اعتماد کنم زهی خیال باط به آن دخترم تصنعی افزود:

من اگر جای شما بودم در این بازار وانفس جای دشمن ،تراشی دست دوستی میدادم با همسایه ی کار کشته …

– این میدان هزار دوست کم و یک دشمن بسیاره! روز خوش خانم.

قبل از اینکه برود صدایش زدم:

جناب تجدد.

برجا ایستاد و به سمتم چرخید لحظه ای نگاهش کردم و گفتم:

شما از طرف چه کسی اومدید؟

مکثی کردم:

شما اصلا نیت نداشتین در جلسه باشید درسته… الان اومدید تا…

تجدد نیم نگاهی به دروازه انداخت.

بی اختیار چشمم به بالای پله ها چسبید دار و دسته ی نیویورکی که عرض کنم … دار و دسته ی ارازل و اوباش کم کم از سالن خارج میشد مرد کارتی به سمتم گرفت و گفت:

در اسرع وقت با من تماس بگیرید.

کلاهش را طوری به سمت چشمانش کشید که نیمی از چهره اش را پوشاند، لبخندی زد و گفت:

مراقب خودتون باشید. روز خوش.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان چاو چاو :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی سروناز روحی :

خانم سروناز روحی ۳۱ساله و متولد اردیبهشت ماه هزار و سیصد و هفتاد و یک هستند. در تهران به دنیا آمدند و زندگی میکنند. متاهل و یک فرزند دارند.

ایشان در رشته شیمی آلی مدرک کارشناسی گرفتند و مشغول به کار در یکی از ارگان های خصوصیند. از سال ۱۳۸۹ مشغول به نوشتن شدند و سال ۱۳۹۸ اولین رمانشان را به چاپ رساندند.

 

آثار سروناز روحی :

رمان دردم – مجازی رایگان
رمان روزان دیروزم – مجازی رایگان
رمان و تمام می شود – مجازی رایگان
رمان رسوب – مجازی رایگان
رمان خط هشتم – مجازی رایگان
رمان حکم دل – مجازی رایگان
رمان آنتی عشق – مجازی رایگان
رمان قایمکی – مجازی رایگان
رمان مردکوچک – مجازی رایگان
رمان همدوس – نیمه تمام
رمان مسکوت – نیمه تمام
رمان من تو او دیگری – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان زندگی غیر مشترک – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان نوتریکا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان راننده سرویس – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پدر خوب – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان همه هستی من – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پادساعتگرد – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان نبض خاموش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کلاکت (دو جلدی) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اقلیم – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان خانم کوچولو – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ویلان – انتشارات علی
رمان تشریفات – انتشارات علی
رمان آوانگارد – انتشارات علی
رمان تاروت – انتشارات علی
رمان ارثیه ابدی – انتشارات سخن
رمان گرایلی – در دست چاپ
رمان چاو چاو – در دست چاپ
رمان بازگشت طیطو – در دست چاپ
رمان معرکه ماه – در دست چاپ
رمان به خاطر نازی – در دست چاپ
رمان لیست – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها