رمان محو شده در ابرها

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 18 فروردین 1403

معرفی رمان محو شده در ابرها :

رمان محو شده در ابرها نوشته ی گیسو خزان و رویا قاسمی روایت دختریه که به خاطر اعتماد بیجا به صاحبکارش گیر طلبکاراش میفته…
این رمان در سال ۱۳۹۸ از باغ استور منتشر شده است.

 

خلاصه رمان محو شده در ابرها :

رمان محو شده در ابر ها به قلم رویا قاسمی و گیسو خزان روایت آیدا است که یه دختر پرورشگاهیه، سر اعتماد به شهاب صاحبکارش، گیر طلبکارای اون آدم میفته و برای کمک دست به دامن پدر و برادر بزرگتر شهاب می‌شه، اوناهم براش شرط می‌ذارن که در ازای پرداخت پول طلبکارا باید صیغه شاهرخ برادر بزرگتر شهاب بشه…

 

مقداری از متن رمان محو شده در ابرها :

روبروی در قهوه ای رنگ، بلاتکلیف و لرزون ایستادم و نوشته ی تابلوی بزرگ و طلایی رنگ و برای هزارمین بار زیر لب تکرار می کنم.
“شرکت صادرات و پخش کاشی و سرامیک تهرانی”!
عرق روی پیشونیمو با سر آستینم پاک می کنم و قدم بزرگی برمی دارم انگشتم روی کلید طلایی رنگ، میشینه و بالاخره تصمیممو می گیرم و دو بار پشت هم زنگ و فشار میدم.
هنوز مردد هستم و، وقتی که نگرانی و ترس بر من غالب میشه و قصد فرار می کنم، در روی پاشنه می چرخه و پیرمرد موقری توی قاب در قرار می گیره.
-سلام خوش آمدید!
در کمال ادب و احترام کف دستشو به نشونه ی احترام بالا میبره و به داخل دعوتم می کنه!
خوب الان زمان مناسبی برای فرار کردن نیست…
خدایا می دونی که جز تو کسی و ندارم دستمو بگیر، لطفا محکم بگیر و نذار دستم از تو دستت رها بشه، امروز و این لحظه من محتاج تر از همیشه ام به تو و رحمتت.
زیر لب با بسم الهی وارد شرکت میشم سالن بزرگ، بیش از اندازه شیک و معطره، آدم های کمی در رفت و آمدند و از لباس های یک دست و سورمه ای رنگشون پیداست که جز کارکنان شرکت هستند. دسته ی کوله ام که روی شونه هامه، میون پنجه های خیس از اضطرابم محکم تر فشرده میشن و قدم های کوچیکی رو به جلو برمی دارم نمی دونم باید برم و از کی کمک و راهنمایی بخوام‌.
نگاهم به خانومی پشت میز میفته چهره ی مهربونش ترغیبم می کنه که به سمتش برم کنار میزش توقف می کنم.
-سلام‌.
سرشو از توی لپ تاب بلند می کنه و لبخند موقری میزنه.
-سلام عزیزم‌، چه کمکی ازم برمیاد؟!
-ببخشید که مزاحمتون شدم می خواستم آقای تهرانی و ببینم!
کنار لبخند ابروهای تتو شده و خوش فرمش به هم گره می خورند و نگاه دقیقی به سرتاپام می ندازه و آره خوب من یه دختر احمقم که با مقنعه ی سورمه ای و کوله و کتونی قرمز رنگ اومدم و درخواست دیدن یه آدم مهم و دارم که از قضا رییس این تشکیلات بزرگه.
-وقت قبلی داشتی عزیزم؟
-نه بدبختا…یعنی نه متاسفانه!
دوباره لبخندی میزنه و به مبل نسکافه ای رنگی اشاره می کنه.
-لطفا چند لحظه منتظر باشین.
چشمی میگم و میرم و روی مبل میشینم و خدای من تا حالا جایی ننشستم که این قدر راحته و خوب باشه!
قشر مستضعف جامعه که میگن خودِ منم…
بیست دقیقه می گذره تا بالاخره خانوم موقر، طی یه تماس تلفنی ورود من و اطلاع میده و در حین صحبت با تلفن مخاطبم قرار میده‌.
-فامیلیتون چی بود؟
-معین هستم‌، آیدا معین.
اسم و فامیلمو تکرار می کنم و بعد چند ثانیه گوشی و قطع می کنه.
-عزیزم میتونی بری داخل، شانس باهات یار بوده که جلسه ی مهم امروز کنسل شده و آقای تهرانی هم اوقاتشون تلخ نیست.
به دری که ته سالن قرار داره اشاره می کنه.
-اتاقشون اونجاست.
بلند میشم و تشکری می کنم و میتونم عرق هایی که از اضطراب روی تنم میشینه رو احساس کنم.
لعنت به تو شهاب، لعنت…
کنار در یه تابلوی کوچیک نصب شده.” دفتر مدیر عامل، شاهرخ تهرانی”!
لب های خشکیده امو با زبون تر می کنم و ضربه ای به در میزنم. جوابی نمی شنوم و دوباره به در می کوبم که صدای بم و خسته ای از داخل اتاق بلند میشه.
-بیا تو!
با توکل دوباره به خدا فشاری به دستگیره وارد می کنم و درست مثل یه دختر بچه، به داخل اتاق سرک میکشم فقط سرمو از پشت در به داخل کج می کنم و بقیه ی اندامم پشت در می مونه. دفتر بزرگیه و با یه کم گشتن میتونم مرد تنومندی و ته اتاق پشت به یه ویوی تمام شیشه ببینم، سرش داخل پوشه ای گرمه و من در همون حالت خشکم زده!
پوشه که تو دستاش بسته میشه و سرشو بالا می گیره و به من نگاه می کنه دستپاچه میشم عجولانه خودمو وارد اتاق می کنم، سکندری بدی می خورم و وسط اتاق کم مونده پخش زمین بشم که خودمو جمع می کنم. با عجله بلند میشه و از پشت میز بیرون میاد.

-حالتون خوبه؟!
تپش قلب تند شده ام با دیدن وجناتش تند تر میشه قدمی به عقب برمی دارم. با دستش به مبل های چرم تیره رنگی که کنار میزش قرار داره اشاره می کنه.
-بنشینید لطفا!
قدم پر تردیدی به سمت جایی که اشاره کرده برمی دارم، چتری هام رو صورتم رها شدند و یارای عقب بردنشون فعلا در من نیست.
بوی عطر معرکه ای به مشامم میرسه بوی جوهر خشک شده ی معطر. کوله ی قرمزمو از رو شونه هام خارج می کنم و به بغل می گیرم روی مبل میشینم و پاهای بلندش که روبروی چشمام قرار داره، تا میشن و روی مبل میشینه.
نگاهم از روی دکمه ی پیراهن ذغالی رنگش بالاتر نمیره فشار دستام دور کوله ام محکم تر میشه و خدایا من الان به این آدم چی بگم؟ چطور براش تعریف کنم که باورم کنه؟!
-در خدمتم!
ادب ذاتیش باعث میشه پلکام بالاتر کشیده بشن و چشمای روشنی که در کنار جدیت کمی هم مهربون به نظر میرسه باعث آرومتر شدن تپش قلبم بشه.
– س…س…سلام!
لبخند کم رنگی روی لباش نقش میبنده.
-سلام.
این حس و به من میده که با یه آدم خوب طرفم و خدا کنه بعد شنیدن حرفام هم، این حس همینطور در من بمونه.
-چه کاری از من برمیاد؟!
محکم حرف میزنه اما لحنش دلگرم کننده ست پاهامو که تو جورابای سوراخم داخل کتونی قرمز رنگم قراره داره عقب تر میکشم صدای نه چندان بلندی رو سرامیک ایجاد می کنم و نگاه روشن این مرد هم روی کتونی هام مکثی کوتاه می کنه.
-اع…در واقع…در واقع نمی دونم…نمی دونم…که…که باید…از کجا…از کجا شروع کنم!
صدام به وضوح می لرزه، حس می کنم گونه هام دارن آتیش می گیرن و با سکوتش اجازه میده که حرفایی که می خوام بزنم و کمی سروسامون بدم.
-من…من تو سوپر مارکت آقا شهاب کار می کنم، یعنی می کردم!
همین جمله ای که اسم شهاب و با خودش داره باعث میشه چشمای روشنش رو به تاریکی برند دیگه حس نمی کنم با یه آدم مهربون طرفم و میتونم شاهرخی و که شهاب ازش می گفت الان ببینم‌!
-شهاب؟! زنده ست؟!
لحن پر تمسخرش و اونطور شهاب گفتنش من و دچار یاس و ناامیدی می کنه.
نباید عصبانیش کنم، نباید! این مرد کلید آینده امو توی دستاش داره.
-من…من صندوق دار آقا شهاب بودم، یک سالی براشون کار کردم…
-تمایلی برای شنیدن این حرفا ندارم!
کلامش صریحه بدون انعطاف و من باید بتونم که بگم، باید…
-آقا شهاب یه عالمه بدهی آورده تا خرخره رفته زیر قرض! الانم فراریه نمی دونم کجاست…
-خانوم محترم متوجه عرایضم نشدین؟! گفتم تمایلی برای شنیدن ندارم!
– ازتون خواهش می کنم جناب تهرانی، بذارین حرفامو بزنم؛ باور کنید من برای خاطر شهاب اینجا نیومدم بلکه برای خودم و آینده ای که در معرض نابودیه اینجام! برادر شما طی یک سال برای من خیلی زحمت کشیدن بهشون اعتماد داشتم از من خواستن که براشون چک بکشم منم نداشتم اما به خاطر ایشون درخواست دسته چک کردم و رو حساب اعتماد و اعتباری که پیش من داشتن براشون چک کشیدم! الان چک های من دست طلبکارای ایشونه و خودشونم نیستن طلبکارا حکم جلبمو دارند سوپر مارکت پلمپ شده اثری ازش نیست من و می خوان بندازن تو زندان! من هیچ کس و ندارم که کاری برام کنه رقم ها بالاست از منی که دانشجوام چه کاری آخه برمیاد…
اشک میریزم و میون نفس نفس زدن این حرفا رو میزنم.
-با بدبختی تونستم آدرس اینجا رو پیدا کنم، باور کنید همه ی حرفام حقیقته شما رو به خدا کمکم کنید.
خم میشه پارچ آبی که روی میز قرار داره رو برمی داره و داخل لیوان شیشه ای تا نصف آب پر می کنه و لیوان و بلند میکنه سمتم.
-کمک؟!
بدجنس به نظر می رسه و من باید چیکار کنم تا از موضعش کوتاه بیاد؟!
-اون پسری که ازش حرف میزنی، برادر من نیست، کمکی از من برنمیاد!
پلکام چشمای اشکیمو می پوشونن.
-به خاطر خدا جناب تهرانی؛ خصومت های شخصیتونو بذارین کنار من دارم به خاطر اعتمادی که به برادرتون کردم همه چیمو از دست میدم!
پلکامو بالا میبرم و سعی می کنم همه ی صداقتمو تو چشمام جمع کنم.
-من یکی از بهترین دانشجوهای دانشگاه تهرانم، می دونید سابقه دار شدنم چه بلایی سرم میاره؟ من همه ی عمرم و تلاش کردم که بتونم با درس خوندن خودمو از فلاکت و بدبختی بکشم بیرون و حالا که چیزی نمونده تا روزهای خوب، حقم نیست این بلا سرم بیاد!
چونه ی لرزونمو از نظر می گذرونه و بلند میشه.
-متاسفم کاری از من برنمیاد!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان محو شده در ابرها :

دانلود رمان محو شده در ابرها اثر مشترک رویا قاسمی و گیسو خزان، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Mahv Shode Dar Abrha Novel

 

بیوگرافی رویا قاسمی :

رویا قاسمی هستم متولد بهار ۱۳۷۱، متاهل و دارای دو فرزند پسر. نویسندگی رو با رمان سارا شروع کردم و تا به امروز نه، رمان نوشتم که تازه‌ ترین ان‌ ها مامان من خوبم نام دارد. امیدوارم از خوندن رمان‌های من لذت ببرین، از انتشارات خوب باغ استور تشکر می کنم که چنین فضایی رو برای ارتباط بهتر با مخاطب، فراهم کردند.

 

آثار رویا قاسمی :

رمان عاشقانه اشتباه کردم – انتشارات علی
رمان سارا – انتشارات علی
رمان قلب یک فرشته – انتشارات علی
رمان تو همیشه بودی – انتشارات علی
رمان مامان خوبم – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کوئوکا – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان درجه دو (مشترک با گیسو خزان) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان محوشده در ابرها (مشترک با گیسو خزان) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان در گیر و دار زندگی – مجازی فروشی
رمان جهانگرد کوچک – در دست چاپ
رمان ماریا و آقای رمال – در حال تایپ
رمان بی صدا مرا می شنوی – در حال تایپ

 

بیوگرافی گیسو خزان :

من گیسوخزان هستم که ۵ ساله دارم توی فضای مجازی رمان می‌نویسم. ولی از بچگی به نوشتن علاقه داشتم و از ۱۶ سالگی برای دل خودم می‌نوشتم. منتها به خاطر کمبود اعتماد به نفس هیچ وقت منتشرشون نکردم. تا اینکه تصمیم گرفتم شانسم و تو این فضا امتحان کنم و بعد از پیدا کردن مخاطب‌های عزیزی که از اول همراهیم کردن و بهم اعتماد به نفس دادن این جا موندگار شدم‌.

 

آثار گیسو خزان :

رمان خدمتکار اجباری – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان سلبریتی – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان هفت خط – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان خیزران – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان تارگت – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان زلاتا – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان اپسیلون – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان افعی – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان چهارده یازده ( ۱۴۱۱ ) – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان دژبان – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان شیفت – فایل مجازی رایگان اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان کوپید – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان ایگنور – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان محو شده در ابر ها (مشترک با رویا قاسمی – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور
رمان درجه دو (مشترک با رویا قاسمی) – فایل مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها